دوستان به خاطر حواس پرتی من، موقع گذاشتن شماره پارت اشتباه کردم و الان پارت ۳ نداریم، قسمت قبلی رو هم نمیتونم ویرایش بزنم، به خاطر همین اون پارت ۳ هست و این قسمت، پارت۴
آن روز دوشنبه بود و این یعنی روزي که هري براي اولین بار باید به عنوان یک استاد در هـاگوارتز تدریس می کرد.
آن روز صبح خیلی زود از خواب برخواسته بود... می خواست قبل از اینکه توسط مـک گونگـال بـه عنوان یک معلم معرفی شود و یا اینکه تدریس خود را آغاز کند کمی قدم بزند تا کمی بـر هیجـان ناشی از این اتفاق فارق آید...
بدون اینکه کوچکترین سر و صدایی ایجاد کند لبـاس پوشـید و از خوابگـاه بیـرون آمـد. در سـالن عمومی گریفندور هیچ کسی حضور نداشت و سکوت سنگینی آنجا را فرا گرفته بود به آرامی ولی به
سرعت از تالار بیرون آمد و قدم در راهروهاي سوت و کور هاگوارتز گذاشت.
با خود فکر می کرد که عکس العمل دوستانش و بقیه بچه ها در مورد این اتفاق با او چگونه خواهد بود. آیا او را به عنوان یک استاد می پذیرفتند یا خیر؟ اینکه آیا خواهد توانست در این امر موفق باشد؟
و چندین سوال دیگر که در ذهنش آنها را مرور می کرد. به خوبی می دانست که حال که این مسولیت را برعهده گرفته باید خطر آنـرا بپـذیرد... آیـا امـسال آخرین سال حضورش در هاگوارتز خواهد بود؟
تمامی شواهد این طور می گفت.
از یکی از پنجره ها به بیرون نگریست و خورشید را دید که انوار طلایی رنگش را نثار زمینیان مـی کرد.
اولین گروه از دانش آموزان را دید که به سمت تالار اصلی می رفتند.
تصمیم گرفت که او هم بدنبال آنها برود, بنابراین به سمت تالار اصلی به راه افتاد. زمانیکه به تالار رسید در درگاه ایستاد و به درون تالار نگریست. تعدادي از اساتید از جمله مک گونگال و فلیت ویک و گروهی از دانش آمـوزان کـه سرمیزهایـشان نشسته بودند در حال حاضر جمعیت این سالن عظیم را تشکیل می دادند... به سقف سرسرا نگریست که هواي آفتابی بیرون را در خود منعکس می کرد.
نفس عمیقی کشید و اولین قدمش را براي ورود به داخل سالن برداشت... اما صـدایی او را از ادامـه حرکت بازداشت.
- هري!
به پشت سرش نگاه کرد هرچند که نیازي به این کار نبود چون او صداي هرمیون را شناخته بود.
زمانیکه رون و هرمیون به او رسیدند رون گفت:
- چرا من رو بیدار نکردي رفیق؟
- دیدم هنوز زوده که بیدارت کنم... خودمم خوابم نمی اومد اومدم بیرون.
رون ضربه اي به شانه اش زد و هر سه با هم به سمت میز گریفندور حرکت کردند.
زمانیکه به میز رسیدند هري براي لحظه اي به میز اساتید نگریست و
نگاه خیره ی پروفسور مک گوناگال را بر خود دید.
- بشین رفیق.
هري به رون و هرمیون نگاهی کرد و بعد بدون توجه به آنها به سمت میـز اسـاتید حرکـت کـرد و
زمانیکه به آنجا رسید میز را دور زد و به پشت میز رفـت و بـر صـندلی اسـتاد درس دفـاع در برابـر
جادوي سیاه نشست.
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
سلام. من نامیام. نویسنده تازه کاری نیستم اما پاترهدم و به خاطر علاقم اولین رما نم که اسمش اجباره و در مورد هری پاتره رو منتشر کردم اما بازدیدهای کمی خورده داستانش از این قراره که جینی به زور همسر دراکو میشه و در نتیجه هری باید راهی برای به دست آوردن جینی پیدا کنه اگه از موضوعش خوشت اومده لطفا بهش سر بزن
واییییی مرسیییی بابت امتیاز یه دنیا خوشحالم کردییی💗
و البته با این اکانتم.
من خودم حمایت می کنم. 👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻
💙