فصل یک:اعلام یک قتل

مشکل اصلی من این چند وقت سر دعوای مامان و بابا بود. این یکی میگفت باید بره سر کار،ناسلامتی بیست سالشه؛ اون یکی میگفت واسه پسرم هنوز زوده. ولی داستان زندگی من از اینجا شروع شد. دعوای امشب فرق میکرد. بدتر از همیشه بود، دیگه به کتک کاری کشیده بود. از بس همو زدن، وسالمو جمع کردمو فرار کردم. از یه مغازه همون نزدیکی یه بسته سیگار خریدم و همین جور که راه میرفتیم میکشیدم. آرام آرام تو همون هوای برفی رفتم تا رسیدم به خونه هه یونگ

-چه شده این وقت شب؟چرا سرو وضعت اینجوریه؟ -برو کنار هه یونگ حوصله ندارم. امشب اینجا میمونم. -حالا خوبه خونه منه، آقا طلبکارم هست. شب رو اونجا سر کردم تا اوضاع آروم شه. روز بعد هم رفتم خونه خودمون. تا رسیدم در باز شد. مامان بود، صورتش خونی بود و چمدون در دست داشت.
-پسرم کاری داشتی بیا خونه خاله جنی. -یه لحظه بیرون وایسا مامان! وارد خونه شدم. چاقو در دست رفتم سمت بابام. نمیخواستم بزنم ولی اومد جلو و یک دفعه همه چی جلو چشمام سیاه شد. بعد چند لحظه که چشمامو باز کردم دیدم مامانم نیست و بابا مرده؛ همه جا خونی بود. تا به خودم اومدم دیدم پلیس اومد. مامانم با اونا وارد شد. با اتهام قتل منو دستگیر کردن.
مامان شکایت کرده بود تو همون دو دقیقه. سر همین باید یه روز درمیون میرفتم دادگاه. تا اکمدم وارد سلولم بشم یکی اسممو صدا زد و رفتم برای جلسه اول دادگاه. خدارو شکر هه یونگ ،وکیلم آقای پارک شی اوه رو هم آورده بود. تا قاضی اومد گفت:جلسه اول دادگاه شروع شد. این جلسه رسمی است. شروع کرد یکی یکی از هممون اعتراف گرفت. ختم جلسه رو که گفت شی اوه اومد جلو.
-واقعا عمدی بود؟اصلا بهت نمیخورد. -نه!نمیدونم چی شد اومد جلو. -باشه پیگیری میکنم. -مرسی،کاری داشتی میتونی به هه یونگ بگی. -باشه، اتفاقا الان دیدمش فک کنم داشت دنبالت میگشت -اِ،باشه الان میرم. خدافس
-چه غلطی کردی،دیشب که خونه من بودی. کی رفتی؟ -به خدا تقصیر من نبود.من فقط چاقو رو نگه داشته بودم،خودش اومد جلو اوکی میخوام برم دوربینای نزدیک خونتونو ببینم -آره اتفاقا خودمم شک کردم که چطور این اتفاق افتاد.راستی جلوی در خونه بودیم. -فک کنم یه داستانی پشت این ماجراست که به مامانت ربط داره. -نمیدونم چیز زیادی هم یادم نمیاد، ولی ممنون -خواهش، خدافس -خدافس
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
این پیام فقط جهت حمایت از شما میباشد🥲🖤
👌فک کردم در باره خودت هست 😑
دارک بود و زیبا
مرسی❤
اهم پرات بعد رو کجا میزاری قشنگ بود میخوام بخونمشش
ایشالا بقیش چاپ که شد میتونین بخونین😁
عههه
کتابشو داری چاپ میکنی؟
اسمش چیه؟
از کجاااا
باید منو ببینی😂
عیبابا عیبابا😔🌹
😂
Kookie سازنده
فالو = فالو
| 15 ساعت پیش
ادامش دادم داره تموم میشه ولی اینجا نمیزارم🥰
_________________
نههههه چراااا😭 من چیکار کنم بدون ادامه ی داستانت؟😨من ی داستانو بخونم حتما باید تا آخر بخونمممممم چرااااا نکنننن😭😱
اگه چاپ بشه میخونیش دیگه😅
چاپ شدش نقاشیاش قشنگتره
آخه ما پول نداشه باشیم بخریمش باید کیو ببینیم؟😐💔
آنیتام ۱۴ سالمه آرمی و استیم
خوش🤝🌝
همچنین🤝
فرند؟
حتما
بیوم تو اکانتمه و تو؟:)
توروخداااا ادامش بدهههههه
دوتا گزینه بیشتر نداری
ادامش بدی
یا
خودم با دستای خودم ادامت بدم
خب،کدوم؟😊
گزینه دو😂
اهم اهم
گفتم کوک برام دستکش بیاره صب کن
خب دستکشا اومدددد
دوس داری چجوری باشه؟
فرم زیر رو پر کن
آهنگی که میخوای در این لحظات آخر پخش بشه:
لای خرمات گردو بزاریم یا نه:
رو سنگ قبرت چی بنویسیم:
وصیتت:
جمله ی آخرت:
ادامش دادم داره تموم میشه ولی اینجا نمیزارم🥰
پارت بعدی کجاست
نمیذارم دیگه
حیف