فصل یک:اعلام یک قتل
مشکل اصلی من این چند وقت سر دعوای مامان و بابا بود. این یکی میگفت باید بره سر کار،ناسلامتی بیست سالشه؛ اون یکی میگفت واسه پسرم هنوز زوده. ولی داستان زندگی من از اینجا شروع شد. دعوای امشب فرق میکرد. بدتر از همیشه بود، دیگه به کتک کاری کشیده بود. از بس همو زدن، وسالمو جمع کردمو فرار کردم. از یه مغازه همون نزدیکی یه بسته سیگار خریدم و همین جور که راه میرفتیم میکشیدم. آرام آرام تو همون هوای برفی رفتم تا رسیدم به خونه هه یونگ
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
41 لایک
این پیام فقط جهت حمایت از شما میباشد🥲🖤
وقتی بخوام چاپش کنم همه جزئیاتشو میگم
اهم پرات بعد رو کجا میزاری قشنگ بود میخوام بخونمشش
ایشالا بقیش چاپ که شد میتونین بخونین😁
عههه
کتابشو داری چاپ میکنی؟
اسمش چیه؟
از کجاااا
باید منو ببینی😂
Kookie سازنده
فالو = فالو
| 15 ساعت پیش
ادامش دادم داره تموم میشه ولی اینجا نمیزارم🥰
_________________
نههههه چراااا😭 من چیکار کنم بدون ادامه ی داستانت؟😨من ی داستانو بخونم حتما باید تا آخر بخونمممممم چرااااا نکنننن😭😱
اگه چاپ بشه میخونیش دیگه😅
چاپ شدش نقاشیاش قشنگتره
آخه ما پول نداشه باشیم بخریمش باید کیو ببینیم؟😐💔
آنیتام ۱۴ سالمه آرمی و استیم
خوش🤝🌝
همچنین🤝
فرند؟
حتما
بیوم تو اکانتمه و تو؟:)
توروخداااا ادامش بدهههههه
فیک لاو
گردو دوس ندارم
آرمی ناکام
بچمو ببرین کنسرت بی تی اس
یه کاری کنین بابام از کیپاپ بدش نیاد
با کوکی شوخی ندارم ها😂