آرکا هاید پارت 17

یه کتاب پر از آهنگ و ملودی های جذاب با جلد چرمی و براق بود.. به همراه یه جعبه استیکر و یه پیک نو لبخندی به آلیس زدم "ممنون، اینا واقعا فوق العاده ان.." آلیس خندید و گفت : "خوشحالم که خوشت اومده" دو سال از وقتی من و آلیس با هم دوست شده بودیم می‌گذشت و طی این دو سال من هم گیتار رو کامل یاد گرفتم و شروع کردم به ساختن آهنگ های خودم..

آلیس روی کاناپه نشست و گفت : "راستی آرکا.. من یه ایده هایی دارم" سرمو بلند کردم و همونطور که استیکر ها رو باز میکردم گفتم : "گوش میدم" "سیلوی رو که یادته..؟ دختر خالم" "سیلویا؟" خوب یادم بود "آره.. داره برمیگرده به شهر" ابرومو بالا آوردم و با کنجکاوی پرسیدم:"برمیگرده؟" "آره.. یکی دو سال پیش رفته بود اونجا تا توی یه مدرسه شبانه روزی شرکت کنه و حالا داره برمیگرده که بمونه.."

لبخندی مصنوعی زدم و همونطور که چند تا استیکر رو میچیدم گفتم : "چقدر عالی.." آلیس سرش رو تکون داد و گفت "داشتم فکر می‌کردم..تو که بلدی آهنگ بنویسی.. منم که گیتار زدنم خوبه.. سیلوی هم که خوب میخونه.." تقریبا منظور آلیس رو فهمیده بودم.. نمیدونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت.. نمیدونستم میتونم از پسش بر بیام یا نه یا اصلا میخوام قبول کنم یا نه اما..

"شاید بتونیم.. یه گروه تشکیل بدیم" مکث کردم.. نمیدونستم چقدر میتونم با سیلوی کنار بیام و احساسی که بهش داشتم مال خیلی وقت پیش ها بود. یه حسادت کهنه و خاک گرفته که توی اعماق قلبم دفن شده بود. "شاید.." شروع کردم به چسبوندن استیکرای جدیدم به گیتارم.