این داستان در یک دنیای موازی رخ میدهد و تفاوت هایی با داستان هری پاتر دارد
پنج سال قبل،2015 بیست ژوئن:
فرودگاه هیترو لندن:
یک مرد و زن به همراه یک پسر کوچک و یک دختر کوچکتر،از هواپیما خارج میشوند.
پسر کوچک:مامان،مامان.
مادر:جانم قربونت برم؟
پسر کوچک:ما چرا از کشور خودمون رفتیم؟مگه تو نگفتی ایرانو خیلی دوست داری؟
مادر:«ام....ام...»در همان لحظه پدرش شروع به صحبت کردن میکند: ببین پسرم آدما گاهی برای بدست آوردن چیزای بزرگ،باید چیز هایی که دوست دارن رو به فراموشی بسپارند.
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
15 لایک
عالی بود:💚
یه نکته بگم
دارم یه داستان منتشر می کنم جادوگرش ایرانیه و حدود یگ سالم هست که به صورت کتبی نوشتمش منتشر نکردم خواستم بگم فکر نکنی تقلیده🥲🫠
اوکیه😉
بک میدم
پین؟