
سلام امیدوارم خوشتون بیاد
از زبان جولاندا:داشتم نقاشی می کشیدم که یهو زمین شروع به لرزیدن کرد بعد چند ثانیه قطع شد از اتاقم رفتم بیرون دیدم کارلو هم اومده بیرون گفتم چی شده گفت نمی دونم رفتم تلویزیون رو روشن کردم دیدم اخبار اعلام میکنه یه زلزله 7/5 لیشتری اومده من به کارلو نگاه کردم داشت رنگ می زد به الساندرا وقتی تلفنش تموم شد گفت بهتره بریم بیرون گفتم باشه وا باهم حاضر شدیم رفتیم بیرون. از زبان اراکس:تو استودیو داشتم مصاحبه میکردم که یهو زمین لرزید و بعد چند ثانیه قطع شد رفتم بیرون دیدیم که ساختمون خراب شده و یه نفر گیر کرده رفتم تو (بچه ها یه نکته مادر آراکس یه مدل معروفه پدرش هم طراح برای همین خودش و برادرش معروف هستند )که اون یه نفر رو نجات بدم یه پسر بچه دیدیم گفتم خوبی گفت آره اما خواهرم گیر کرده گفتم باشه و گفتم از اون طرف برو رفتم جلو تر دیدیم آتش سوزی شده یه صدای جیغ شنیدم رفتم سمتش که یهو... از زبان کایرا: دیدم اخبار اعلام کر که زلزله باعث شده که یه بخش از استودیو خراب شده و آتش گرفته وقتی اینو شنیدم سریع به راننده ام گفتم بره اونجا اونم سریع رسوندم از همه پرسیدم اما هیچکس خبر نداشت آخر تصمیم گرفت برم تو وسایل اضافه آیم رو در آوردم از پلیس رد شدم چند نفری هم اومدن دنبالم اما فرار کردم به یه اتاق رسیدیم تو ی اتاق آراکس بود افتاده بود روی زمین و صورت زخم شده بود می خواست حرف بزنه اما نمی تونست یه دفعه یه دختر دیدیم که هم سن خودمون بود رفتم جلو تر اون مرده بود جیغ زدم بعد نفهمیدم چی شد
چشمام رو باز کردم مادرم بالا سرم بود گفتم مامان گفت عزیزم بهوش اومدی گفتم آراکس گفت دیگه اسم اون پسره قاتل رو نیار گفتم قاتل گفت اون یه دختر رو کشته گفتم نه اون قاتل نیست گفت دیگه نمی خوام اسمش رو بیاری فهمیدی گفتم مامان لطفا گفت حرف نباشه گفتم من میرم اومدم سرم رو بکنم مامان پرستار رو صدا کرد پرستار اومد خواست بهش آرام بخش بزنه که یهو یه پسره با موهای آبی و چشم طوسی اومد داخل مامانم گفت شما گفت من جکسون اسمیرلر هستم از اداره آگاهی اومدم که دخترتون رو ببر شهادت بده گفتم من الام میام شما منتظر باشید بعد لباس بیمارستان رو در آوردم قبل اینکه از اتاق برم بیرون مادرم گفت نزدیک اون قاتل نشو منم اهمیت ندادم رفتم بیرون همراه جکسون نشستیم تو ماشین جکسون تمام راه رو به من نگاه میکرد گفتم چیزی شده گفت نمی دونم از وقتی دیدمت دوست دارم هی نگات کنم انگار خیلی وقتی می شناسمت گفتم الان وقت این حرفا نیست گفت باشه وقتی رسیدیم از من جکسون گفت وایسا هماهنگ کنم گفتم باشه. از زبان اراکس: یه نفر اومد گفت کایرا رو آورده قاضی گفت بگو بیاد وقتی اومد تو یاد اون موقعی افتادم که میخواستم حرف بزنم اما نمی تونستم.😕😕😕 از زبان کایرا: رفتم تو قاضی گفت هرچیزی می دونی بگو منم گفت قاضی یکم فکر کرد گفت شما آزادی من خوشحال شدم وقتی داشتن آراکس رو می بردن رفتم بغلش کردم گفت مونم اگه تو نبودی معلوم نبود چه بلزی سرم میاد گفتم فقط واقعیت رو گفتم گفت تو یه فرشته ای بعد رفت باباش اومد گفت اراکس در باره تو نگفته بود تو دختر خوبی هستی اما من باید آراکس رو ببرم استرالیا گفت اما گفت ببخشید اما اونجا واسش امن تره و بعد رفت منم ناراحت بودم بغضم گرفت رفت بیرون.😢😢😢 از زبان آراکس :بعد از ازادیم پدرم گفت بیا بریم فرودگاه گفتم نمیام می خوام پیش کایرا بمونم گفت بیا بریم (با داد)منم چاره نداشتم اگه خودم نمی خواستم پدرم با زور می بردم منم باهاش رفتم،
از زبان کایرا:من یه تاکسی گرفتم رفتم فرودگاه از یه راهنما پرسیدم پرواز آراکس تا اومدم فامیلش رو بگم گفت ایشون هواپیما شخصی دارن و الان هم دارن پرواز میکنن گفت کدوم باند گفت باند 5 منم سریع رفتم اما نمی تونستم برم روی باند هی میزدم به شیشه دیدم آراکس داره سوار میشه بهم یه نگاه کرد و سوار شد منم اعصبآنی بودم ازم حتی خداحافظی هم نکرده بود همینجوری داشتم گریه میکردم که یهو یکی از پشت بغلم کردم برگشتم جکسون بود گفتم تو گفت هیسسسس من همینجوری موندم چون از همه خسته بودم از آراکس از دنیا بعد چند دقیقه آروم شدم گفتم تو اینجا چیکار میکنی گفت خوب مردم وقتی کسی گم میشه یا مشکلی داره به پلیس زنگ میزنه مادرم زنگ زد منم چون میدونستیم میای اینجا اومدم گفتم آهان گفت بریم گفتم باشه وقتی رسیدیم خونه مامان اومد گفت نگرانت بودم گفت کجا رفته بودی گفتم مامان من بزرگ شدم و بعد رفتم تو اتاقم صدای مامانم با جکسون میومد بین حرفاشون فهمیدم جکسون 22 سالشه یهو یکی در زد گفتم بفرمایید جکسون بود آوند کنارم نشست گفت خوبی گفتم نه بعد زدم زیر گریه 😭😭😭😭😭😭اشکام رو پاک کرد گفت اراکس لیاقت تو رو نداشت گفتم ممنون بهترم تو هم دیگه برو خانوادت نگرانت میشن یهو مثل اینکه از این حرفم ناراحت شد☹️☹️☹️گفتم چیزی شده گفت من خانوادم تویه گروگان گیری مردن و فقط منو خواهرم موندمی گفتم یعنی گفت آره ما تا 16 سالگی تو پرورشگاه بودیم اما خواهرم رو به فرزند خوندگی قبول کردم راستش دختر رئیس پرورشگاه خواهرم رو قبول کرد با اینکه خودش بچه داشت گفتم نمی خواستم ناراحتت کنم گفت اشکال نداره من دیگه بهتره برم باید به یه پرونده برسم منم خداحافظی کردم بعدش مامانم اومد گفت نگفتم این پسره خوب نیست دیدی آخر ترکت کرد یهو یادم افتاد به مامانم نگفتم آراکس منو ترک کرده ازش پرسیدم تو از کجا میدونی گفت خوب معلوم بود بعد کلی باز جویی گفت باباش بهم گفت منم خیلی عصبی بودم😠😠کیفم رو ورداشتم از خونه اومدم بیرون همینجوری قدم میزدم که یهو
یه پسره رو دیدم که داره میاد سمتم گفتم سلام جواب نداد همینجوری داشت میومد ترسیدم برگشتم سرعتم رو زیاد کردم اونم سرعتش رو زیاد کرد هر چقدر تند تر میرفتم میومد دنبالم فهمیدم دنباله منه(تازه فهمیدی😒😒)همینجوری که میدویدم گوشیم رو در آوردم دنبال شماره جکسون بودم فهمیدم ندارم سرچ کردم شمارش گرفتم وقتی جواب داد گفتم جکسون کمکم کن صدام هم میلرزید اونم فهمیده بود ترسیدم گفت تو کجایی کایرا تا اومدم بگم پام گیر کرد افتادم پسره اومد سمتم جیغ زدم بعد گوشی رو قطع کرد بعد بلندم کرد گفتم چیکار داری برو پی کارت گفت زیاد حرف نزن واست بد تموم میشه یهو یه ماشین اومد جلو مون منو کرد تو ماشین بعد خودش هم نشست راننده نقاب داشت ترسیده بودم گفت چی میخواین بهم گفت میفهمی دختر کوچولو بعد یه نیش خند زد😏منم خیلی ترسیده بودم😰😰😰 از زبان جکسون:گوشیم زنگ خورد جواب دادم یهو یکی داد زد جکسون کمکم کن فهمیدم کایراس خیلی ترسیده بود از صداش معلوم بود سریع پرسیدم تو کجایی کایرا یهو صدای جیغ اومد بعد گوشی قطع شد سریع رفتم اتاق جولاندا گفت می تونی رد اینو بزنی گفت چی شده گفت سوال نپرس گفت دنبالم بیا رفتیم اتاق سایبری نشست پشت میزش گفت شمارش رو بگو واسش خوندم گفت عجله کن گفت باشه گفت اینها گفتم واسم بفرست فرستاد تا اومدم برم گفت وایسا منم میام گفتم باشه عجله کن من تو ماشینم گفت باشه نشستم تو ماشین اونم اومدم رسیدیم پیاده شدیم منم دنبال کایرا میگشتم جولاندا گفت بیا اینجا گفت گوشیش گفتم خودش گفت نمی دونم گفتم از کجا پیدا کنیم یهو چشمم به یه پارچه افتاد رفتم پارچه رو برداشتم جولاندا گفت این نشان گروه گرگ سیاه هست گفتم آره گفت یه قربانی جدید واسه نقششون یهو تلفنم زنگ خورد مایک بود گفت قربان رد گروه گرگ سیاه رو زدیم گفتم لکیشنش رو واسم بفرست بعد قطع کردم به جولاندا گفتم ماموریت داریم گفت بریم . از زبان کایرا :رسیدیم به یه خونه رفتیم تو کلی آدم اونجا بود یهو یکی گفت قربانی جدید اون پسره گفت آره بعد منو انداخت توی اتاق بعد منو بست به تخت بعد درو قفل کرد رفت بیرون منم ترسیده بودم😨😨😨
ازاز زبان جولاندا:رسیدیم مایک گفت توی اون ساختمون هستن گفتم کاری هم کردی گفت نه منتظر شما بودیم گفت که پرنده بفرست گفت چشم من گفتم باید ببینیم چند نفر هستن صلاحشون چیه بعد حمله کنیم بعد چند دقیقه مایک و راشل اومدن راشل گفت حدود 26 نفرت 4 نفر هم گروگان گفتم خونه مآل کیه مایک گفت خریدن گفتم همه مستقر شن که حمله کنیم گفت چشم بعد چند دقیقه راشل گفت همه چیز آماده گفتم باشه جکسون گفت دوتا گروه شیم گفتم باشه. از زبان جکسون:منو راشل یه گروه شدیم ما رفتیم داخل حواسمون بود که بهمون حمله نکن یهو یکی جلومون ظاهرشد راشل سریع دهنش رو گرفت بیهوش کرد🙂🙂🙂منم به یه جا بستمش جولاندا گفت کجایی ما رسیدم گفتم الان میآیم بعد چند دقیقه گفتم شما گروگان هارو نجات بدین ما هم حواسش رو پرت میکنیم زبان جولاندا:رسیدیم مایک گفت توی اون ساختمون هستن گفتم کاری هم کردی گفت نه منتظر شما بودیم گفت که پرنده بفرست گفت چشم من گفتم باید ببینیم چند نفر هستن صلاحشون چیه بعد حمله کنیم بعد چند دقیقه مایک و راشل اومدن راشل گفت حدود 26 نفرت 4 نفر هم گروگان گفتم خونه مآل کیه مایک گفت خریدن گفتم همه مستقر شن که حمله کنیم گفت چشم بعد چند دقیقه راشل گفت همه چیز آماده گفتم باشه جکسون گفت دوتا گروه شیم گفتم باشه. از زبان جکسون:منو راشل یه گروه شدیم ما رفتیم داخل حواسمون بود که بهمون حمله نکن یهو یکی جلومون ظاهرشد راشل سریع دهنش رو گرفت بیهوش کرد🙂🙂🙂منم به یه جا بستمش جولاندا گفت کجایی ما رسیدم گفتم الان میآیم بعد چند دقیقه گفتم شما گروگان هارو نجات بدین ما هم حواسش رو پرت میکنیم.گفت حتما گفتم مراقب باشید گفت هستم ما هم رفتیم دم در خونه در زدیم یکی درو باز کرد راشل گرفتش کشید بیرون بقیه هم ریختن تو خونه منم منتطر بودم جولاندا اومد گفتم برو بعد خودم هم رفتم تو از زبان جولاندا :رفتیم تو در اتاق گروگان هارو شکوندم دیدم یه نفر تو هست سریع بهش شلیک کردم بعد پنجره رو با کردم و یکی یکی گروگان هارو فرستام پایین که یهو یکی از گرگان هارو گرفتن منم سریع به پاش شلیک کردم گروگان رو آزاد کردم با آون درگیر شدم داشت خفم میکرد که جکسون پرتش کرد اونور راشل هم بهش دست بند زد بعد اومد پیشم گفت خوبی گفتم آره بعد رفت سمت گروگان و گفت شما هم خوبی گفت آره ممنونم بعد اومد سمتم کمکم کرد بلندشم و رفتیم پایین من نشستم تو ماشین راشل برام آب آورد گفت خوبی گفتم آره بعد ابو گرفتم خوردم جکسون اومد گفت چرا حواست نیست گفتم ببخشید گفت میدونی تو تنها عضو خانواده هستی که واسم مونده اگه تو رو از دست بدم دیگه کسی رو ندارم گفتم داداش من هیچ وقت تنهات نمی ذارم گفت منم بعد بغلم کرد گفتم بهتره برم گفت باشه برو مراقب باش داشتم برمیگشتم که یهو
خوب تا پارت بعدی خداحافظ
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)