13 اسلاید صحیح/غلط توسط: ♡IU♡ انتشار: 4 سال پیش 1,082 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام سلام صدتا سلام😊❤
تهیونگ همونطورکه اخماشو تو هم کشیده بودبه من نزدیک شدوروبه اون پسره گفت:چرا مواظب نیستید....نزدیک بود صدمه ببینه😠چشمام نزدیک بودازحلقه در بیاد.دهنم هرلحظه بیشترباز میشد.پسره:من معذرت میخوام😊تهیونگ:اگه معذرت میخوای چرا میخندی....اصلا چطور تونستی بغلش...اصلا ولش کن بخشیدم برو😠چشمامو باز وبسته کردم وتندی گفتم:عااا...منظوری نداشت...تقصیر منم بو....😧تهیونگ تو حرفم پرید وگفت:توکه مقصر نبودی.پسر خیلی آروم قبل اینکه دعوا اوج بگییره مارو ترک کرد.من:چرا همش اینطوری میکنی....من به مواظبت تو احتیاج ندارم...تهیونگ کلافه دستی تو موهاش کشید وگفت:
داشت اذیتت میکرد.من:اون کاری نمیکرد...اون فقط منو از افتادن نجات دادو به جای من معذرت خواست...😐تهیونگ:من فقط نگرانت....پریدم تو حرفش وگفتم:نیازی به نگرانیت ندارم....من میرم دیگه.با دو به طرف پله ها رفتم.از رفتارم باهاش پشیمون بودم ولی این بهترین کاری بود که میتونستم برای پا گذاشتن روی قلب بی تابم کنم😕البته اونم نباید با پسره که بی تقصیر بود اونطوری حرف میزد.
بیخیال این فکرا وارد اتاق شدم.شوگا رو تخت خوابیده بود وچمدونشو کنار در گذاشته بود.کنار کمد وایستادم وچمدونمو از توش در اوردم.باباز کردن چمدون ودیدن قاب عکس من ومین هو دلم هوری ریخت پایین.از صبح مین هو حتی یه تماس هم باهام نگرفته بود.نگرانی بدجور کل وجودمو گرفته بود.نکنه اتفاقی واسش افتاده😟گوشیمو دراوردم وشمارشو گرفتم.هرچقدر منتظر موندم برنداشت.همونطور چمدونو رها کردم وبه سرعت از اتاق بیرون رفتم.تهیونگ جلوی اتاقش وایستاده بود وبا تعجب به من نگاه میکرد.بهش توجه نکردم وبه سمت اتاق مین هو دویدم.پشت هم با ضربه های محکمی به در میزدم تا درو باز کنه.درباز شد ولی به جای مین هو ،مردی هیکلی بیرون اومد.
اولش با دیدن مرد تو اتاق مین هو ترسیدم ولی شجاعتمو جمع کردم وتو صدام ریختم وگفتم:تو...تو تو اتاق دوستم چکار...میکنی؟😐مرده:آقا اشتباه گرفتی😶جلو رفتم وگفتم:برو کنار ببینم....اینجا اتاق مین هویه😠مرده:چی چیو اتاق مین هویه....دارم میگم اتاق خودمه.... اشتباه گرفتید.جلوتر رفتم وسعی کردم مردو هل بدم تا کنار بره ولی سنگین تر از چیزی بود که با زور من کنار بره.مرد عصبی شدو منو هل داد.با شدت به عقب هل داده شدم ومحکم به دیوار خوردم.نمیدونم تهیونگ از کجاپیداش شد وبه سمت مرده رفت ویقه ی مرد روتوی دستاش گرفت وگفت:چه غلطی کردی😡
قدش دویاسه سانت کوتاه تر از مرده بود.لباسمو تکوندم ونزدیک تهیونگ رفتم وگفتم:ولش کن تهیونگ.مرده:الان میخوای چکارکنی بچه ...هاااا😏مرده تهیونگو هل داد وتهیونگ ولش نکرد وگفت:اول معذرت بخواه از خا...نه آقا😠مرده:چی میگی جوجو😏مرده اصلا تهیونگو نمیشناخت واگه میشناخت ممکن بود برای تهیونگ درد سر بشه.برای اینکه این دعوا رو تموم کنم سرمو پایین انداختم وگفتم:ببخشید فکرکنم واقعا اینجا اتاق دوستم نیست.....منو ببخشید مزاحمتون شدم😞تهیونگ یقشو ول کرد وگفت:چکارمیکنی اون باید معذرت بخواد که....پریدم تو حرفشو گفتم:
خواهش میکنم چیزی نگو😐مرد پوزخندی زد وتو اتاقش برگشت.باحال بدی روی زمین افتادم.دلم برای مین هو شور میزد.بادستای لرزون شمارشو گرفتم ولی بازم جواب نداد.با خیس شدن چشمام فهمیدم بغضم ترکیده.تهیونگ بادیدن اشکام روبه روم نشست وگفت:چی شده؟نگاه چشماش کردم که سعی میکرد از نگاه کردن به چشمام فرار کنه.من:فکرکنم برای مین هو اتفاقی افتاده😕تک خنده ای زد وبادستاش صورتمو قاب گرفت وهمینطور که با شستش اشکامو پاک میکردگفت:ترسوندیم.مات بهش خیره شدم.داشت چکار میکرد.میخواست با این حمایتا ونگرانی هاش بهم چی رو بفهمونه...دلم با این کاراش خوش میشد که شاید بهم حسی داره ولی اینا فقط یه توهمه...به خودم که نمیتونم دروغ بگم...من این نگرانی وحمایت هارو دوست داشتم وترجیح میدادم اگه فقط یه توهم یا خوابه.....همونطور خواب وتوهماتی بمونم.سرمو تکون دادم که از فکر در بیام که دستای اون با این کارم از کنار صورتم جداشد.
تهیونگ از جلوم بلند شدو همونطور که از نفسای بلند وسردرگمیش معلوم بود کلافست گفت:معذرت....من نم....ولش کن...بیا بریم دنبال مین هوتا شب نشده.....من:خوبی وی؟؟؟
تهیونگ:نن...آره.پاشدم ولباسامو تکوندم وگفتم:اول بریم ببینم چرا اتاقش مال یکی دیگست.سرشو تکون داد وکنارهم به سمت پذیرش هتل رفتیم.سریع تر از تهیونگ به پذیرش رسیدم وگفتم:خانم مین هو که توی اتاق۳۷ بودن چرا نیستن؟خدمه ی پذیرش نیم نگاهی به من کرد وبعد یه نگاه توی صفحه نمایش جلوش گفت:خانم مین هو دوساعت پیش اتاقو تحویل دادن.تهیونگ:ن/ت بیا.با دستش منو به سمت صندلی ها راهنمایی کرد وقبل اینکه بشینم گفت:فکرکنم برگشته کره تو نگران.....باصدای گوشیم حرفشو خورد.😐
تندی بدون نگاه کردن شماره جواب دادم.خودش بود.مین هو:الو آجی....پشت خطی؟من:خیلی بدی😕مین هو:سلام خوبی؟...راستش...حرفشو قطع کردم وگفتم:خوب باشم....بدون خبر غیب شدی خوب باشم😑مین هو :ببخشید یه کاری فوری پیش اومد مجبور شدم....الانم باید برم....مواظب خودتو قلبت باش...بوس بای.بدون اینکه بهم وقت جواب دادن بده قطع کرد ومنو تو بهت گذاشت.تهیونگ:مین او بود؟من:آره برگشته کره😐تهیونگ:پس خوبه....پاشو بریم چمدونامونو بچینیم که شب پرواز داریم.سرمو تکون دادم واز روی صندلی بلند شدم.تهیونگ منتظر نگام کرد وگفت:پس چرا نمیایی؟من:عااا....نمیدونم چرا هنوزم نگرانشم.تهیونگ:بیا بریم...بیخود نگرانی😊سرمو تکون دادم وزودتر از اون خداحافظی کردم به اتاقم برگشتم.توی راه فقط به یک چیز فکر میکردم....عجیب شدن تهیونگ.
شوگا روی تخت نشسته بود وداشت با گوشیش ور میرفت.بلند سلام کردم که سرشو بالا اورد وبالبخند جوابمو داد.من:آماده ای؟😊شوگا:آره....توچی؟من:من فقط چمدونمو میخواد ببندم...بعد بریم😊به سمت چمدون رفتمو زیپشو بستم.بعد اینکه باشوگا مطمئن شدیم چیزی رو جا نذاشتیم کلیداوچمدونارو برداشتیم واز اتاق خارج شدیم.همزمان با ما جیمین وجی هوپ اومدن بیرون.جیمین دستشو تکون داد وگفت:ما اینجاییم😁من:نمیبینمتون😅تک خنده ای کردن وروبه رومون وایستادن.جی هوپ:بریم😀شوگا:آره...بریم تو لابی که بقیه هم بیان😊بعد اینکه بقیه اومدن کلیدارو تحویل دادیم و سوار ون شدیم.ایندفعه شوگا کنارم نشست.تهیونگ یکم تو خودش بود.تا جای فرودگاه سکوت بدی بینمون بود.با حرف راننده(رسیدیم) بدون هیچ حرفی چمدونامونو برداشتیم وبه سمت فرودگاه رفتیم.ماسکمو بالاتر کشیدم وگفتم:چیزی شده؟
همه به سمتم برگشتن وهم زمان گفتن:سوال منم همینه😐به هماهنگیشون خندیدم وگفتم:پس یه چیزی بگی.....با برخورد محکم یکی بهم حرفمو خوردم.چمدونم روی زمین افتاد وبا برخوردش به زمین چرخش کنده شد.بسته ای که دست اون بود هم افتاد وبایه صدای بدی شیئ توش شکست.نگاهی به شخص روبه روم انداختم.با دیدن صورتش خشک شدم.خیلی شبیهه یکی بود....عااا مثل......مثل دوستم بود😐😳شوگا زودتر از من چمدونمو برداشت وروبه اون گفت:معذرت میخوایم😊دختره:چی چیو معذرت میخوای....نگاه اینو شکستی😠به ظرف داخل کارتونش اشاره کرد وایندفعه رو به من گفت:هی تو چرا خشکت زده....باتوام....حالا ظرف هیچی به هواپیمام نرسیدم.شوگا بی توجه به اون روبهم گفت:خوبی؟سرمو تکون دادم وگفتم:معذرت....ولی خودت به من خوردی😐دختره:ولی تو جلو راهم بودی....حالا به اینا کاری ندارم میدونی از پروازم عقب موندم....اگه نرسم.....وای🤦♀️
جونگ کوک:خوب با ما بیا😁نامجون جوری که فقط خودمون بشنویم گفت:چی میگی جونگ کوک....ما اونو نمیشناسیم😒جونگ کوک هم اروم گفت:یه دختر تنها میخواد چکارکنه....تازش هم اون باید به ما اعتماد کنه تا ما به اون😊دختره یکم مارو نگاه کرد وگفت:شما چرا مشکوکین.....وایستا ببینم....اصلا من با شما بیام....بلیط که میخوام.جین:ما با هواپیمایه شخصی میریم😊جی هوپ ماسکشو بالا کشید وگفت:آخه ما آدمای...با برخورد دست نامجون توی پهلوش حرفشو خورد.دختره:حالا هواپیما داشته باشید.... باید با هشت پسر جوون یه جا بمونم، چطور میتونم بهتون اعتماد کنم؟😋نمیدونم لبخندش برا چی بود.خودشو جمع کرد ولبخندش محو شد وگفت:ها؟؟؟نامجون:خانم محترم...ما باید بریم...شماهم برید یه بلیط دیگه بگیرید.خواستیم بریم که جلومونو گرفتو گفت:من باید زود برگردم کره....راستش یه کار فوری دارم....قبوله با شما میام ولی....اول خودتونو معرفی کنیم.نامجون معلوم بود که نمیخواست اون دختره باما بیاد به خاطر همین اخماشو تو هم کشید وگفت:ما بی تی اسیم...خوب شد😠دختره:واقعا...خوب پس باهاتون میام😊نامجون توجهی بهش نکرد وبه راهش ادامه داد.جونگ کوک ماسکشو یکم پایین کشید وگفت:دنبالمون بیا😊سرشو تکون داد وکنار ما به سمت هواپیما حرکت کرد.واقعا رفتاراش مشکوک و عجیب بود😐
روی صندلی های هواپیما که نشستم تندی کنار من جا گرفت وبدون توجه به شوگا که میخواست بشینه روبه من گفت:اسمت چیه؟...میدونی منم ایرانیم😊شوگا چیزی نگفتو صندلیه جلویی نشست.دستشو جلو صورتم تکون داد وگفت:کجاییی؟؟؟؟من:ها...عاواقعا منم ایرانیم🙃سرشو تکون داد وگفت:خوب اینو که میدونم....حالا ولش کن اسممو میتونی حدس بزنی؟😊با تعجب نگاهش کردم وگفتم:براچی من اسمتو حدس بزنم؟دختره:براچی نداره....میخوام ببینم میتونی؟🙂همه نگاهم کردن ومنتظر جوابی از جانب من بودن.انگار اوناهم به این مکالمه علاقه داشتن.اولین اسمی که به ذهنم رسید واسم دوستمم بود به زبون اوردم.من:امم...هانیه😐
تا پارت بعد بای❤❤😘
راستی دقت کردی تهیونگ تو این پارت چقدر مثل بادیگارد ها پشت ن/ت بود؟؟؟به نظرتون اون دختره کی بود😁😊یه چیزدیگه نظرتون چیه دوتا شخصیت دیگه اضاف بشن😊؟❤
زیاد حرف زدم بازم بای بای👋❤
13 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
155 لایک
به عنوان کسی که بار هشتمه داره داستانو میخونه میگم : وی و ن/ت به هم .....(میرسن/نمیرسن)🤣🤣🤣جای خالی رو پر کنید😂😂
جواب در آخرین پارت😂
عااااااالی بود 😍😍
عاشق داستانتم 😍
من اشتباه فهمیدم یا شوگا عاشق ت/ا شده (اینجوری بود یا اینجوری ت/ا یا ا/ت 😐
منم اجی از مخفف اسما خوشم میاد مخصوصا مخفف اسم تو ❤❤
ویهییاهااااییی چ باحال شد همچی
واای میشه خاهش کنم اسمش هانیه بمونه؟ آخه اسم یکی از بهترین دوستامه😂
بعد یچیزی این ن/ت دقیقا اسمش چچی بود؟یادم نیسسس:/
آجی الی منتظر پارتهای بعدی هستممم
خیلی خوبه ک داشتانت توی هرپارت ی چیز جدید داره و قصه کسل کننده نمیشه❤
بوج بوججججج:"}}}
مرسیاجی خوبم .. میگم ناراحت نشدی گفتم اجی الی ؟
نه برعکس خیلی دوست دارم کسی بهم بگه الی از مخفف اسماخوشم میاد😁❤😘
خدایا پارت بعدی کی میاد هر روز سر میزنم 🥺
تو برسیه عزیزم😕❤مرسی که منتظرشی گلم😍😍😍
سلام اجی الی خوبی ؟
سلام مرسی عزیزم تو خوبی؟❤😍
آبجی الهام چرا پارت بعد نمیاد پیر شدم 😢 اممم تقریبا چند روز پیش گذاشتیش ؟؟؟؟
نمیدونم آبجی جونم😕حدس میزدم دیروز بیاد ولی نیومده❤دویاسه روز بعد این پارت
عالی بود پارت بعدی رو زود بزار نه کسی رو دیگه اضافه نکنکمن میگم اون دختره دوستش بود
مرسی عزیزم😍❤😘متاسفانه اصافه کردم😁☺