
های گایز پارت ۴
خب کوکی دستتو میگیره و میگه نگران نباش شروع:تو هم میگی ممنون کوکی :خب وقت رو هدر ندیم بریم تمرین کنیم من یه جا میشناسم بریم اونجا تمرین کنیم مان وول :باشه بریم بعد میخواستی یوار ماشین خودت بشی که کوکی میگه بیا با ماشین من بریم مان وول :اخه اونوقت ماشین خودمو چیکار کنم . بادیگارد :خانم ما میبریم پارکینگیتون میزاریم کوکی:راست میگه مان وول :باشه کوکی رفت درماشین جلو رو باز کرد و تو نشستی کوکی هم رفت نشست جای خودش که ماشین برونه بادیگار دات هم سه تاشون پشت ماشین شما میومدن و یکیش هم هم رفت ماشین تو رو ببره پارکینگ . کوکی:واستا کمربند ایمنیتو ببندم یه دفعه اومد جلو خم شد و کمر بند ایمنیتو بست طوری نزدیک بود که دوسه میلیملتر لبتون از هم فاصله داشت
بعد تو خجالتی شدی و تا برسین اصلا به کوکی نگاه نکردی کوکیتو دلش(حتما الان میگه خیلی جذابم(نویسنده:😂😂😂😂)کوکی:چرا مگه چمه چرا میخندی😡(نویسنده:اروم باش این انسان و گرنه برات زن نمیگیرم 😂😂😏😏 کوکی:اصلا میدونی من کیو دوست دارم (نویسنده:بله که میدونم !!اقا من خودم نویسندهداین رمانم بعد تو میگی ندونم .تو مان وول رو دوست داری 😋😋😂برات زن نمیگیرم کوکی:باشه غلط کردم غلط کردم ولی قول بده اخر مارو بهم برسونی (نویسنده:اگه پسر خوبی باشی چشم قول میدم عشقت رو بهم برسونم😂😂💖💖) خب ادامش کوکی :اممم مان وول چرا حرف نمیزنی مان وول :خب 😄اخه چی بگم کوکی:یه چیز بگو .. کوکی تو دهنش(اخه این چی بود گفتی اخه خاک تو سرم ) مان وول :خببب .ها راستی الان کجا میریم کوکی :جایی که من بیشتر اوقات خودم میرم و تنهایی خودم تمرین میکنم

مان وول :اووووو😀😀 بلاخره رسیدین یجورایی توی طبیعت بود توی جنگل یه کلبه خیلی خیلی شیکی بود (عکس بالا جایی هست که شما اومدین .اون اقا هست اون حساب نکنید 😂فرض کنید اون نیست) مان وول :وای خیلی خیلی قشنگه واقعا خیلی خوبه که همچین جای قشنگی تمرین میکنی حتما بهت حس خیلی خوبی دست میده کوکی :درسته .طبیعت واقعا حس خیلی خوبی به ادم دست میده . خوب بریم داخل
رفتین داخل یه حال بزرگی داشت که وسایل موسیقی داشت رفتین نشستین کوکی گفت چی میخوری مان وول:ممنون هیچی میل ندارم کوکی:خیلی خوب پس شروع کنیم مان وول :اوهوم بعد شروع کردین و کلی تمرین کردین ساعت دیگه ۱۱ شب شده بود کوکی:واقعا صدای خیلی قشنگی داری واقعا صدات مثل پرنسسات مان وول:خیلی ممنونم واقعا باعث افتخاره این حرف رو از دهن شما بشنوم کوکی:ببینم با من راحت نیستی .خواهش میکنم باهام راحت باش مان وول:😇😇😃😄 بعد بابات زنگ زد مکالمه بابا:الو سلام دخترم کجایی نگران شدیم مان وول:سلام بابا جون . بابا دارم برای اودیشن فردا تمرین میکنم بابا:اها باشه خب ولی الان دیگه دیر وقته یکم دیگه تمرین کنید و برگردید مان وول:چشم بابا جون ممنون پایان مکالمه کوکی :بابات بود مان وول:اره . گفت که یکم دیگه تمرین کنیم و برگیردیم ولی دیگه به نظرم بسه ما تمرین کردیم کوکی: 😂😂 معلومه خسته شدی صدات گرفته مان وول:😁😁😁اره کوکی:خیلی خب پس بیا یکم استراحت کنیم من میرم قهوه درست کنم مان وول:باشه
بعد کوکی رفت قهوه درست کنه منم رفتم کنار شومینه تا گرم بشم بعد کوکی اومد نشست کنار من کوکی:یه چیز بگم 😃 مان وول:بگو 😊 کوکی:صدات وقعا مثل پرنسساست مان وول:واقعا☺️ ممنون کوکی:خب یه سوال دیگه بپرسم 😃 مان وول:بپرس☺ کوکی:تا حالا کسی رو بوسیدی😄 مان وول:اااا امممم😁😶😶😶نه کوکی: میتونم باهات راحت باشم دیگه ؟ مان وول:اوهوم راحت باش کوکی:خب گفتی کسی نبوسیدی مان وول :اوهوم🙂 کوکی:پس من میشم اولی مان وول :چی😶 یه دفعه سر شو اورد جلو و لباشو چسبوند به لبام بعد من گفتم مان وول:اممم ممن برمم بیرون منتظرت وایییمیس سم (با لکنت گفت)دیگه دیر وقته کوکی :خیللیی خب ب باشهه پس. منممم میام (اینم همین طور) بعد رفتین سوار ماشین شدین وتا برسین اصلا بهم نگاه نکردین وقتی رسیدین. کوکی پیاده شد در برات باز کرد و رفت تا درتون تورو برد و گفت کوکی:فردا میبینمت و اومد زود از گونت بوسیدو فرار کرد مان وول:هییی😁بعد لبخند زدی و خدافظی کردی رفتی داخله درو که باز کردن پریدی تو بغل بابات مان وول:سلام بابایییی بابا :سلام دخترم 😁(بعد خنده های که بابا ها میخندن) ها ها ها ها مامان:سلام دخترم مان وول :سلام مامان جونم و بعد رفتم اتاقم رفتم دوش گرفتم اومدم بیرون و یه لباس پوشیدم مریدم تو تختم انگشتمو گذاشتم تو رو لبم و ناخوداگاه لبخند زدم از زبان کوکی :وقتی رسیدم خونه در رو زدم درو برام باز کردن و من پریدم تو بغلشون 😃😄 جین :چت شده بچه شارژ شدی😄 یونگی :فک کنم این از اولم شارژ بود😂حالا تعریف کن ببینیم نامجون :چطور گذشت هانن بگو😉 تهیونگ :ای کوکی با مان وول بودی؟چرا منو هم با خودت نبردی جیمین:منم باهاش اشنا کن جونگ کوک:بابا بزارین یه لحظه برسم همتون گیجم کردید اونقدر سوال پرسیدید جین :خب بچه هام کنجکاون کوکی :بزارین برم لباسامو عوض کنم بیام همه باهم گفتن باشه رفتم اتاقم لباسمو عوض کردم پریدم تو تختم انگشتمو گذاشتم رو لبم یه لحظه لبخند زدم و به یادش افتادم بعد بلند شدم رفت پیش اعضا همه چیرو توضیح دادم یه لحظه دیدم اعضا عصبی و با حسادت نگام کردن گفتم چیشده همه باهم گفتن:چرا اینکارو کردی ها میزاشتی با ما هم اشنا بشه اه تهیونگ:من میخواستم اولین نفر باشم کوکی :...عه😤 نامجون :پس فردا باهاش اشنا میشیم کوکی:اره بلد همه گی رفتن بخوابن کوکی رفت پرید رو تختش و گوشی گرفت تو دستش یعنی پیام بدم یا ندم بدم یا ندم بزار بدم بلاخره پیام داد سلام مان وول از زبان مان وول رفتع بودم زیر پتوم رو تختم همه خواب بودن منم داشتم درو دیوارو نگاه میکردم خوابم نمیوند یه لحظه یه صدای پیام اکمد گوشی برداشتم دیدم کوکیه جواب دادم سلام کوکی مکالمه کوکی:سلام مان وول مان وول:سلام کوکی:خوابیدی مان وول:نه سعی میکنم بخوابم ولی خوابم نمیاد تو چی خوابت میاد کوکی:نه من خوابم نمیاد مان وول:اها کوکی:راستی خواستم بهت یه چند چیز بگم مان وول :چی کوکی:موقع خوندن اهنگ که فردا میخون به ایننکات توجه بکن باید صدات رو خوب تنطیم کنی .... .... .... . مان وول:باشه حتما کوکی :من دیگه مزاحمت نشم مان وول :نه بابا تو مراحمی کوکی:💖 مان وول:❤️ پایان مکالمه مان وول :الان اون قلب فرستاد😍😍 کوکی:الان اون جواب قلبی که فرستادم رو داد😍😍🌹 و بلاخره خوابشون برد
وای دیگه خسته شدم تو هر صفحه خیلی نوشتم 😂😂💖 خب اینم از پارت ۴ منتظر پارت بعدی باشید 💖
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود خسته نباشی
پارت بعدی رو بزار
سلام چه باحال بود حتما ادامه بده
یه رمان بهت معرفی کنم برو بخون خیلی باحاله .. اسمش ارزوی پنهان هست محشره اسم نویسندش هم shailan