
❤❤پارت سوم رمان لیدی کت❤❤

_🙁پس من کجا بشینم؟؟؟ آلیا مرینتو برگردوند به طرف آدرین و بهش گفت:اونجا خالیه آدرین و دیدم🤩واییییی داشتم از خوشحالی بال در می اوردم رفتم نشستم پیشش گفت: _سلام مرینت🙂❤️ _سلام آد....رین😐 _.....بده من ساکتو بزارم بالا ساکمو گذاشت و نشست پیشم😶اتوبوس حرکت کرد آدرین هدفونشو گذاشت رو گوشش و آهنگ گوش کرد📱 منم داشتم بهش نگاه میکردم❤

یه ساعت بعد🕕🕐🕑🕙🕜🕘🕠🕞🕡🕤🕡🕝🕘🕖 رسیدیم ساحل🏖آلیا و نینو رفتن کنار آب من داشتم بهشون نگاه میکردم که یهو آدرین از پشتم اومد و گفت:قشنگه نه؟؟؟(قیافه مرینت:😳) _آدرین ترسوندیم🙂_ببخشید.مرینت میای بریم قدم بزنیم_😐قدم بزنیم؟؟؟_آره_...باشه❤️ رفتیم تو ساحل قدم بزنیم آدرین گفت:مرینت تو تنها کسی هستی که میتونم بهش اعتماد کنم من خیلی تنهام😔الانم نمیدونم چرا اینجام یعنی پدرم هیچوقت نمیزاشت برم بیرون.....

یهو کلویی اومد بغل آدرین و گفت:اوووو آدرین اینجایی داشتم دنبالت میگشتم😘کلویی دست آدرینو گرفت و باهم رفتن پیش بچه ها😡😡 خیلی حرص خوردم تیکی گفت:حرص نخور مرینت_تیکی کلویی حسابی داره میره رو مخم😡😡

داستان از دید مرینت💜:نشستم رو شنا چندتا سنگ پرت کردم تو آب🏖تیکی گفت:مرینت نمیخوای بری پیش آلیا و نینو و بچه ها؟؟؟ +که چی بشه😖 _من مطمئنم آدرین هیچوقت تورو ول نمیکنه بره پیش کلوئی🙂 از دید آدرین🔥:داشتم با کلوئی عکس مینداختم دیدم مرینت یه گوشه نشسته داره با تیکی حرف میزنه❣به کلوئی گفتم:دیدی چیشد عینک آفتابیمو نیوردم برم از ساکم بردارم😁رفتم پیش مرینت بهش گفتم:مرینت حالت خوبه؟؟؟

_هوم:(🙂 +چرا تنها نشستی اینجا _...خواستم یکم تنها باشم +بدو بیا میخوام یه چیزی بهت نشون بدم💜 دستشو گرفتم و بردمش تو آب یکم آب ریختم روش برای شوخی خیس شد😐بهش گفتم:اوووو ببخشید مرینت +😡😡خودت خواستی آقای آگرست یهو آب ریخت روم و خیس شدم🌊 مرینت گفت:وای آدرین قیافت خیلی بانمک شده😂🤣 زدیم زیر خنده😂🤣

ادامه داستان از دید مرینت:بعد از کلی حرف زدن با آدرین برگشتیم خونه🏡 مشقامو نوشتم و خوابیدم😴 🌃🌌🌇🌆🏙 🕚🕝🕙🕥🕡🕘🕞🕠🕦🕘🕞🕙🕝🕡🕜🕙 صبح روز بعد بیدار شدم دیدم برای مدرسه دیر کردم😱(نکته:مرینت و آدرین سنشون بیشتر از سن تو کارتونه یعنی تو این داستان سنشون17)رفتم سر کلاس🏫نشستم پیش آلیا یهو آدرین به خانم بوستیه گفت: ببخشید خانم بوستیه میشه جای منو با آلیا عوض کنید آخه نینو و آلیا میخوان برای امتحان نهایی باهم درسشونو بخونن😉

_باشه نینو برو پیش آلیا مرینت بشین پیش آدرین😊 رفتم نشستم پیش آدرین🏫زنگ خورد داشتم میرفتم خونه که آدرین صدام زد منم برگشتم گفتم:بله آدرین _مرینت میای خونمون برای انتخاب کردن رشتمون +....عامم باش😇 نشستم تو لیموزین آدرین🚗رسیدیم خونه آدرین آدرین به پدرش گفت:پدر این همکلاسیمه مرینت همونی که اون کلاهو درست کرده بود😃میخوایم باهم رشتمونو برای دانشگاه انتخاب کنیم فک کردم اگه با یکی از دوستام رشتمو انتخاب کنم بهتره

اینم از پارت سوم رمانم منتظر پارت بعدی باشین🍰

بای بای پروانه کوچولو😉

نظر فراموش نشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی خوب بود😃👍🏻
خیلی خوب بود ادامه بره
سلام عالی بود
منتظر پارت بعد هستیم
خیلی خوب بود لاوم😍
واییییی چقدر عکس تست خوشمله😃
عالییییییییی
پارت بعدی لطفا 💗💗💗💗💗
پارت بعدی رو بزار ;-;
👍
به پروفایل منم سر بزن😉