سلام امیدوارم حالتون خوب باشه ، لطفا نظرتون رو راجب داستان بگید . ممنون 😉💜🧃
از زبان ا/ت : همون لحظه از بلند گوی مدرسه اعلام کردن که تمامی دانش آموزان به سالن اجتماعات برن تا روز اول مدرسه رو شروع کنن . ته بیون دستم رو گرفت و گفت که بیا با هم بریم و منم دست لی رو گرفتم تا سه تایی بریم ☺🍒 حدودا به اندازه ی دو طبقه از پله ها رفتیم بالا و بعد دیدم که یک عااااااللللمههه دانش آموز اونجا واستادن و بعضیاشون حرف میزنن و یه چند تایی هم هاج و واج و گیج به اطراف نگاه میکردن 😂
لی : اع ....... بچه ها مامان باباها اونجان 🙂 ته بیون : اونیکه اونجاست مامان منه 😀 اووممممممم....... ا/ت مامان و بابا ی تو اومدن ؟ ا/ت: نه ..... نمیتونن ...... یعنی من حدودا یه هفته پیش از دستشون دادم . 😕 لی : نباید این سوالو میپرسیدی ته بیون ته بیون : اااخخخخخ........ ش .......شرمنده ........ واقعا نمی دونستم ....... نمی خواستم ناراحتت کنم . میبخشی ؟😟 ا/ت : آ....آره . بیخیال 🥰 اشکالی نداره . لی : یه سوال میتونم بپرسم ؟ ا/ت : آره هر سوالی دوس داری بپرس . لی : تنهایی زندگی میکنی ؟ ا/ت : آمممممم ..... نه با خواهر کوچیکم لی : آهان 😇 از زبان ا/ت : بخاطر امنیت اعضا هیچی نباید لو بدم . 😪 وااااییییی نکنه از خواهرم همین سوال بپرسن و اون بگه که با پسرا زندگی میکنیم !😱😱😢😢😢 باید هر چه زودتر خواهرم رو پیدا میکردم .
ا/ت : بچه ها میگم الان همه ی کلاسا اینجا جمع شدن ؟ یعنی میتونیم سال پایینی ها هم ببینیم ؟ ته بیون : اوهوم . چطور ؟ ا/ت : میخوام ببینم خواهرم اومده یا نه 😅 لی : اع خواهرت تو این مدرسه هست ؟ میشه ببینیمش ؟ آره ؟ ا/ت : آ .....آره از زبان ا/ت : باید هر جوری شده به خواهرم میگفتم که نباید چیزی راجب زندگی ما با پسرا به کسی چیزی بگه 😵 اوناهاش ، خواهرم . رفتم و توی گوش خواهرم بهش گفتم و اونم تایید کرد . آخیییییش خیالم راحت شد .😊 ته بیون : وااای چه خواهرت کیوته 😜🍓 لی : حتما بهتون خیلی خوش میگذره ، چون فاصله سنی تون به هم نزدیکه . ا/ت : نه بابا ، اونطوریام که فکر میکنی نیست .😅😉 ته بیون : خب دیگه باید برگردیم توی صف کلاسی خودمون ، خداحافظ خواهر ا/ت خواهر ا/ت : 👋👋
از زبان ا/ت : برگشتیم سر جای خودمون . داشتم به مامان بابا های بقیه نگاه میکردم و غبطه می خورد که چیزی رو که میدیدم باور نمی کردم 😨😱😖. اونا واقعا اومده بودن ؟ نه امکان نداشت . 🤯😱😨😧😰 ،
باید قبل از اینکه دیده میشدن میرفتن ، اعضای بی تی اس بخاطر خود خواهی من اومدن اینجا 😟 چیکار کنم . بلند گوی مدرسه 😐😂 : خب دانش آموزان عزیز ، مهمان افتخاری امسال ما اعضای بی تی اس هستند . از زبان ا/ت : تا این رو گفت کل سالن لرزید 😂. همه دست جیغ هورا . منم شروع کردم به دست زدن و خیلی خوشحال بودم . ته بیون : اینارو میشناسی ؟ ا/ت : آره ، تازه آرمی هم هستم .😌 لی : واقعا ؟ یعنی حتی با محدودیت های ایران ، باز شما اینو میشناسین ؟ ا/ت : درسته ایران خیلی محدودیت میزاره اما اینترنت رو نمی تونه محدود کنه 😄😁منم از این بابت خوشحالم . لی : آهان ، راستی یادمه گفتی با خواهرت زندگی میکنین . میشه بگی کجا زندگی میکنی ؟
ا/ت : آممممممم........می خواین یه روز دیگه ببرمتون خونمون ؟ ته بیون : لی اذیتش نکن . باشه یه روز دیگه بریم اما به جاش بیاین بخاطر روز اول دوستیمون بریم کارائوکه 😄 چطوره ؟😆 لی : وااای ، آره خیلی خوش میگذره ، بعدش هم بریم خرید . توی ایران هم کارائوکه هست ؟ ا/ت : نه 😂
از زبان ا/ت : انقدددرررر خوشحال بودم . چون تا حالا کارائوکه نرفته بودم و بنظر خرید با دوستا خیلی خوش میگذره 🥰🥰🥰😍😍😍😍🤩🤩🤩🤩 لی : راستی میتونیم بعضی شبا رو با هم بگذرونیم و تا صبح بیدار بمونیم و بخندیم 🙂☺☺ ا/ت : ممنون ، تا حالا انقد ذوق نکرده بودم 😉😊😇 از زبان ا/ت : بعد از سخنرانی معلمان و اعضای بی تی اس 😐 بلاخره رفتیم سر کلاسا و میدونید دیگه که روز اول مدارس چجوری میگذره ( خودتون رو معرفی میکنید و ....😂) روز اول بلاخره تموم شد و بعد از خداحافظی با بچه ها قرار شد که فردا بعد از مدرسه بریم کارائوکه 🤩😍🥰😇😛
داشتم از مدرسه خارج میشدم که یاد حرفای کوک افتادم که گفت با خواهرت برگرد ، بلافاصله برگشتم داخل مدرسه و رفتم در کلاس خواهرم دیدم آخرین نفره و داره کتاباش رو جمع میکنه 😐 کمکش کردم کارش زود تر تموم بشه و بعد دستش رو گرفتم و از مدرسه خارج شدیم . اولین ایستگاه رو سوار شدیم که خیلی شلوغ بود . دومین جایی که اتوبوس وایستاد ، ما هم پیاده شدیم و همونجور که کوک گفته بود یه خیابون اومدیم بالا تر و خونه رو دیدم 😄 ذوق کردم که تونستم خونه رو درست پیدا کنم . اما چون اولین بارم تنها سوار اتوبوس میشدم تنها جایی میرفتم یکم ترسیده بودم و هیجان داشتم ولی برای بچه های دیگه کاملا عادی بود 😶 اطرافم رو نگاه کردم که کسی ما را نبینه ، بعد در خونه رو زدم و حدودا یه دقیقه بعد جی هوپ درو باز کرد . 🙂
جی هوپ : سلام روز اول مدرسه چطور بود ؟ ا/ت : سلام ، خوب بود ، ولی یه سوال چرا همتون اومده بودین ؟ نیازی نبود . جی هوپ : حالا اشکالی نداره . از زبان ا/ت : به بقیه اعضا هم سلام کردم و تشکر کردم و رفتم توی اتاق مشترکم با جین . 🚶♀️ لباسام رو عوض کردم و روی تخت دراز کشیدم . گوشیمو از روی میز کنار تخت برداشتم و یه دفعه یادم افتاد که توی کره میتونم توی مدرسه گوشی ببرم ولی نبردم 😐😫 اما از فردا می برم .
داشتم توی گوشی میچرخیدم که جین اومد روی تخت کنار من دراز کشید و ازم راجب امروز سوال کرد و من جوابش رو دادم . بعد اون یه کتاب برداشت و شروع کرد به خوندن . 📖📕 ا/ت : امممم.....جین ؟ یه سوال جین : ها ؟ چیه ؟ دارم کتاب میخونم دختر ا/ت : لطفا ، میشه ؟ جین : آه.... بپرس ا/ت : اگه بخوام یه جایی برم باید از شما اجازه بگیرم ؟ جین : نه ، مگه ما مامان باباتیم 😐 ا/ت : ممنون باش 😆😂😍🥰
از زبان ا/ت : پس با خیال راحت فردا بعد از مدرسه میرم کارائوکه 😆🤩😍🥰🥰 لای لا لا لای لای ، یک دفعه جیمین از توی آشپزخونه خونه داد زد که همگی بیایم ناهار 😄موقع ناهار جیمین گفت که مدارس کره تا ساعت حدودا ۵ کلاس دارن و بعدش تعطیل میشن اما شبانه روزی کتابخونه ی مدرسه بازه 🙂 به جز روز اول مدرسه که ساعت ۳ تعطیل شدیم . ناهار خوردیم و شب شد و شام خوردیم 😐 و گرفتیم خوابیدیم .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلااااااام داستانت عالیه من خیلی خوشم میاد♥♥💛💛
ولی لطفا یکم زیادش کن😘😘
خوشحال شدم داستانم رو دوست داشتی 😄باشه 💕
عاااااااالی😊💜
ولی آقا این خواهر ا/ت اسم نداره که هی میگن خواهرا/ت؟
ضایس😐
ممنون 🥰، توی پارت بعد براش اسم گذاشتم بلاخره 😂
عالی بوووووود💋💋💋💋💜💜💜
تشکر😀
عالی بود آجی زهارا خیلی دیر گزاشتیش ولی عب نداره پارت بعد رو زود تر بزار
ممنون آجی 💕باشه پارت های بعد رو زود تر میذارم
مرسی
ممنون که خوندی😚
وایییییییییییی عالی بود منتظر بعدی میمونم
ممنون 🌟🙂