14 اسلاید صحیح/غلط توسط: 지민♡er انتشار: 4 سال پیش 2,163 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
بچه ها پارت قبلی بازدید ها و لایک هاش خییییلی کم بود... نمیدونم ادامه بدم یا ن من خیلی زحمت میکشم برا داستان ولی میترسم گذاشتنشون تو تستچی بیهوده باشه... 🤕 لطفا بگید ادامه بدم یا نه😢😢😢😢
لطفا کمی از پارت قبلو بخونید که یادتون بیاد کجا بودیم
🚨🚨🚨🚨🚨🚨🚨🚨🚨🚨
یه دختر رو دیدم ک دم در ایستاده بود! ی هودی طرح بی تی اس تنش بود
آرمی بود پس😆😆😆😆😆
اون... خیلی کیوت بود... وای خدا نمیتونستم چشم ازش بردارم!
انگار ترسیده بود ازمون. حقم داشت با این ریختی ک ما داشتیم انگار عضو مافیا بودیم 😐💔😂😂😂کم کم اومد تو... رفت و یه چیزی سفارش داد بعد نشست اونور مغازه
دور تر از ما.
اعضا داشتن ماسکاشونو در می اوردن(برای اینکه شناخته نشن ماسک میزنن) ولی من همونجوری سر پا خشکم زده بود.
اروم رفتن پیشش و ماسکمو اروم در اوردم که بشناستم...
دیدم جا خورده
خیلی زیاد! بیچاره😁 گفتم الان سکته میکنه 😐😂😂😆
اروم سلام کردم ولی جواب نداد. زل زده بود تو چشمام
من : خانم... خانم؟حالتون خوبه؟
از زبان ا/ت :
وقتی ب خودم اومدم فهمیدم داره برای بار چندم صدام میکنه😳سرع از جام پریدم و گفتم : س... سسلام... شم..شما جیمین ش... شی هستید؟؟ 😳😨😱😱
جیمین : بله خودم هستم 😊امکانش هست... شما خودتون رو معرفي کنید؟🙂
ا/ت: بله؟؟ 😳من؟؟ 😳م.. من ا/ت هستم😃❤️❤️😙😙
جیمین :خوشبختم😆ش... شما خیلی خوشگل و... کیوت هستی😍😌
ا/ت : چ... چی؟ من... به نظر شما خوشگل هستم؟ وای خیلی لطف دارید واقعا خیلی ممنونم😍😆😆😆😘😘(بوسش نکردیا هانی😐ایموجیه فقط😐)
جیمین : ا/ت خانم شما آرمی هستید نه؟ 😞😞
ا/ت : بلهههه بلهه چه جوورم😅😍😍
جیمین :خیلی خوشحال شدم! 😄... خب دیگه ا/ت من برم... 😊
ا/ت : ✋🏻
واااای خداااااا عرررررررررررررررررررر باورم نمیشه! خدایا!...
کسی که من یک عمر با ارزوی دیدنش زندگی کردم، کسی که دلیل دووم اوردنم تو این چند سال بود... الان به من گفته خوشگل... غیر قابل باوره... میترسم که... این یه خواب باشه...
داشتم به اینا فک میکردم ک جیمین دوباره اومد پیشم
جیمین : ا/ت خانم ببخشید دوباره مزاحم شدم! میتونم بپرسم بایستون تو گروه کیه؟ 😅😙
ا/ت : خودتون 😇😁
جیمین : ایییییوللللل... ام چیزه ینی... عالیه😊😁
ا/ت :😄
اووخییی چقد خوشحال شددد😢😢😍😍😂😂
اوه هات داگم اومددد😋😋😋
اننننقد گشنم بود که درسته قوررتش دادم😁
جیمین دوباره اومد پیشم و گفت : ام... ما دیگه بریم☺️بای✋🏻
ا/ت : خدانگهدار 😊
جیمین :به امید دیدار
ا/ت :خداحافظ
جیمین : تابع
(پریدم وسط حرفش:) اعضا منتظرتونن😊
جیمین :بعله درسته ببخشید😅
رفتارش عجیب بودا...🤔
*از زبان راوی* :
بعد جیمی رفت سمت در و دوباره برگشت و یه بار دیگه نگاهم کرد بعد دیگ واقعا رفت😐😂
تو هم به ساعت موبایلت نگا کردی و دیدی ساعت 8 و نیمه😱😱
بدو بدو گوشی و هندزفریتو برداشتی و زدی بیرون💨
داشتی اروم سمت خونه راه میرفتی
حس کردی کسی پشتته
برگشتی و دیدی دو تا پسر مزاحم داشتن دنبالت میکردن 😨
ترسیدی و سرعتتو بیشتر کردی ولی یه هو یکی ازون پسرا پرید جلوت و گفت :اووووو کجااا میری خوشکلههه
اون یکی هم ک هنوز پشتت بود گفت :
کجا کجااا 😈
خیلی خیلی وحشت کردی
نمیدونستی چیکار کنی فقط به ذهنت رسید جیغ بزنی
پسرا داشتن بهت نزدیک میشدن و تو هم گریت گرفته بود که یه هو...
یه مرد قد بلند ک صورتشو پوشونده بود از اونور خیابون دوید سمتت و بهت گفت : عشقم این وقت شب نباید تنهایی بری بیرون! تو نامزد داری! نباید بدون من این موقع جایی بری!
تو هم فهمیدی که طرف میخواد از دست مزاحما نجاتت بده پس حرفاشو تایید میکردی.
مزاحما هم از هیکل مردی ک کنارت بود ترسیدن و فرار کردن😌💨
یههه هو مرد قد بلنده دستتو گرفت و کشیدت اونور خیابون.
ترسیدی و فک کردی داره میدزدتت!
اونور خیابوت ی ون مشکی خفن بود. اون مرده تو رو برد تو اون ون...
از زبون جیمین :
*فلش بک ب چند دیقه قبل*
از مغازه زدیم بیرون و سوال ون شدیم. داشتیم سمت هتل میرفتیم
هنوز خیلی راه مونده بود ک من حالم بد شد.😩 نمیدونم چرا الان اخه😑😣( جیمینااااا خدا نکنه حال بد شههه😖😢)
تهیونگ گفت بخاطر بیماری حرکتیمه ولی نه راستش
حالم اونجوری بد نبود...
ونو زدیم بقل ک من ی لحظه پیاده شم
شاید حالم جا بیاد
داشتم پیاده میشدم که یه هو ی دخترو اونور خیابون دیدم که دو تا پسر مزاحم پشت سرش بودن و داشتن اذیتش میکردن😨😨😨😨
ی کم دقت کردم دیدم ا/ت هست😵😰😨سریع ب نامجون نشونش دادم و گفتم ی کاری کنه چون اون از همه گنده تر بود
و نامجون هم سریع از ون اومد بیرون و ب روش خودش ا/ت جونمو نجات داد😌😓
(راوی : جونمو؟ 😈 جیمین : اره ب تو چ😑)
مونی داشت با ا/ت ب سمت ون می اومد
اخیش سوار ون شدن😌
وقتی ا/ت فهمید کی هستیم خیلی جا خورد
ا/ت : وای! ب... بی تی اس؟؟! وافعا خیلی ازتون ممنونم 😍😍😢😔❤️❤️
من : ا/ت! اگ نمیدیدمت میخواستی چیکار کنی؟؟ 😡😰
ا/ت :خیلی متاسفم باید بیشتر حواسمو جمع کنم😖واقعا نمیدونم چجوری جبران کنم براتون 🤕🤧
من : خب اگر اسرار داری ک جبران کنی...از ماشین پیاده شو لطفا...
وقتی اینو گفتم اعضا تعجب کردن.
ا/ت : باشه حتما الان میرم. بازم خیلی ممنون از لطفتون امیدوارم بتونم روزی جبران کنم 😞
اعضا هم ازش خداحافظی کردن و اون پیاده شد. منم پشت سرش پیاده شدم
از زبان ا/ت :
از ون پیاده شدم و دیدم جیمین هم پشت سرم پیاده شد!
در ون رو بست و گفت : میشه چند قدم بریم اونور تر؟
بعد بدون اینکه منتظر جواب من بشه دستمو گرفت و منو برد ی کم دور تر از ون!!(منحرف نشیدا😐)
تو خیابون پرنده پر نمیزد و تاریک بود. راستش... ترسیدم ی کم... 😬
وایساد روبروم و نگاهم کرد... زل زده بود و چیزی نمیگفت.
بعد از مدت کوتاهی بالاخره سکوت رو شکستم: خب... ؟🙄
جیمین: ام... این خیلی جالبه که ما همو دوباره دیدیم... (اون لپای گاز گرفتنیش داشت سرخ میشد🥰)
من: بله خیلی... اتفاق جالبیه🙄🙂
جیمین: خب... این میتونه یه نشونه باشه؟ 🙃
من: چی چی؟ ام
اهان نشونه... خب نشونه چی؟ 🤨🧐
جیمین : عا هیچی ولش کن🙄
فقط یه خواسته کوچووولو🤏🏻داشتم...
ا/ت... آم... من میتونم شمارت رو داشته باشم...؟
جا خوردم! منو اورد تا اینجا ک شمارومو بگیره؟ البته دلیل جا خوردنم چیز دیگ ای هم بود...
جیمین، کسی که به غیر از تو رویا نمیتونستم باهاش حتی حرف بزنم الان ازم شماره خواسته... باورم نمیشه😱😱😍😍😍😍
جیمین ک فهمید جا خوردم ازم عذرخواهی کرد
ا/ت : نههههه نههه اصلا مشکلی نیست فقط جا خوردم
بعد شمارمو دادم بهش.
معلوم بود ک جیمین خیلی خوشحال شده بود 😁ی لبخند فوق کیوت زد و منم نزدیک بود غش کنم از اون حجم کیوتیش😬😐
جیمین : ا/ت خانم... من باید ی چیزی رو به شما بگم...
ا/ت :?~?
جیمین : راستش من.... ا/ت مننن.....
ا/ت : بگو دیگه مردم😨
(الان مث فیلما ی هو تصویر میره بعد دوباره میاد😐😂)
جیمین : من از شما خوشم میاد 😳🤧
ا/ت : چ... چی؟؟!!!!!😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😳😱😱این اخرین حرفی بود که انتظار داشتم الان بشنوم😵
جیمین تو دلش: وای خدا فک کنم نباید انقد ی هویی میگفتم! گند زدممم😓😓😓😫😥
ا/ت : دوربین مخفیه؟؟ 😳ارهههه دوربین مخفیه 😪😂😂
جیمین : نه نیس 😐
ا/ت: هس
جیمین :بابا میگم نیست😑
ا/ت خب من... واقعا جا خوردم...جیمین... ؟
جیمین : جـان
ا/ت منم دوست دارم😊اما... من تورو میشناسم خب ناسلامتی آیدل هستی و البته بایسم پس میشناسمت ولی تو ک منو نمیشناسی...
جیمین : ام... ولی تو خیلی کیوتی و به نظرم دختر خیلی مهربون و خوبی هستی😢... خب میتونیم با هم بیشتر اشنا بشیم😇
ا/ت : واقعا؟
جیمین : آره خب... نظرت چیه بریم جایی مثل... ام ی پارک؟
ا/ت : جیمین شی این واقعا خطرناکه برات... ممکنه دیده بشی😬
جیمین : اره راست میگی... خب باید ی کم فکر کنم ببینم کجا میتونیم بریم🤔خب شمارتو ک دار،بهت میگم کجا و کی🙂🤗
ا/ت : عالیه 😊
بعد انقد خرکیف شدم ک گفتم : جیمین ی لحظه صبر کن الان برمیگردم
بعد بدو بدو از جیمین دور شدم و رفتم ی گوشه ک تو تیررسش نباشم😐
بعد تا میتونستم از خوشحالی پریدم هوا البته اروم🤐بعد خیلی آروم و با ارامش برگشتم پیش جیمین انگار ک هیچی نشده 😎
جیمین : چیزی شده؟
ا/ت :نه نه هیچی نشده🙂😓
جیمین : خب دیگه برگردیم تو ون ک برسونیمت خونه🙂
ا/ت : خیلی ممنون😊😊😊(ما ازین خارجیاشیم! تعارف تو کارمون نیس😎😂)
سوار ماشین شدیم. ادرس رو گفتم و حرکت کردیم سمت خونه من
تو راه تهیونگ، کوک و هوپی مشکوک نگاه میکردن😅
دیگ کم کم رسیدیم
از ون پیاده شدم. اعضا هم پیاده شدن تا خداحافظی کنن
ا/ت : واقعا بابت لطف بزرگتون ممنونم🤧🙂😘
یا خدا چقد زیاد شدن سوالا😐
عه واستا ببینم تازه سوال هفته ک😐
هعی 😐
خب برم ببینم باید چ غلطی بخورم اخه داستانو تا همینجا نوشته بودم😑😑💔💔
خب دیگ ی غلطی میخورم:/
بریم ادامه داستان:///
خب کجا بودیم؟ اهان :
از ون پیاده شدم. اعضا هم پیاده شدن تا خداحافظی کنن
ا/ت : واقعا بابت لطف بزرگتون ممنونم🤧🙂😘
اعضا خداحافظی کردن و سوار ماشین شدن. جیمین اخر از همه سوار شد و موقعی که ون راه افتاد، کلشو از پنجره کرد بیرون و یه لبخند کوشولو کیوت زد به نشونه ی... ام نمیدونم نشونه چی خودتون یه برداشتی بکنید:/
ون دور شد و منم برگشتم که برگردم تو خونه
اما قبلش یه لحظه( شایدم بیشتر😂)تکیه دادم به در
( چون پولدار بودین خونتون خیییلی بزرگ و ویلایی بود و در بزرگ و خیلی شیکی هم داشت ) تا افکارمو جمع و جور کنم... اتفاقات امروز مثل یه خواب بود... خیلی یه هویی و غیر قابل پیشبینی بود
امشب واقعا بهترین شب عمرم بود... البته شاید قراره بهتر ازینم بشه؟!
نه نه نباید انتظار زیادی داشته باشم
من فقط ی ارمی هستم ک بی تی اسو دیده
نهههه من خیلی خوششانس ترم
جیمینی ازم شماره گرفتهههه
نه... چی دارم زر میزنم؟؟؟؟
اما خیلی خوششانسماااا
( ا/ت مون خوددرگیری داره😂💔🤣)
داشتم با خودم کلنجار میرفتم که...
در یه هو باز شد و منم از پشت افتادم زمین!
آیییی😯
پخش زمین شده بودم و بالاسرم مامانمو دیدم که نمیدونست گریه کنه یا بخنده😂
کُمکم کرد تا پاشم و وقتی سرپا واستادم محکم بقلم کرد 👩❤️👩
از بقلش در اومدم و روبه روش واستادم.
بابام هم در همون لحظه داشت از اتاق کارش که طبقه بالاست می اومد پایین.
مامان : وای دخترم بالاخره اومدی!مردیم از نگرانی! کجا بودی؟ چرا انقد دیر اومدی؟ اتفاقی ک برات نیافتاد؟؟؟ من گفتم شاید نیاز داری تنها باشی برا همین نیومدیم دنبالت کار اشتباهی نکردم که؟؟ مشکلی پیش نی اومد؟!
من: ماااماان آروووم!
شلوغش نکن هیچیم نشده.
رفتم کنار دریا زمان از دستم در رفت. نگران نباش الان اینجام🙂( احساسی شد😢😐😍😄😂)
نمیدونستم قضیه بی تی اس و مزاحما رو بگم یا نه...
اگه مزاحمارو بگم نگران میشن... ولش کن اصن چیزی نمیگم
پس قضیه جیمینم پیش خودم میمونه... 🤐
وقتی بابا رسید بهمون محکم بغلم کرد و سرم رو بوسید. منم با ی لبخند جوابشو دادم و گفتم: مامان بابا بابت رفتار امروزم خیلی عذر می خوام😢
مامان : اشکالی نداره دخترم 🙂الانم برو یه دوش بگیر حالت جا بیاد🚿
با سر تایید کردم و
دویدم طبقه بالا و رفتم تو اتاقم. درو بستم و نشستم رو تخت. گوشیم رو برداشتم تا ببینم پیامی برام اومده یا نه ولی یادم افتاد خاموشه پس زدمش تو شارژ. اتاقم بزرگ بود و یه حمام و دستشویی داشت.
بی حال و خسته یه دوش گرفتم و زود اومدم بیرون چون کم مونده بود از خستگی تو حموم غش کنم😴
از حموم ک اومدم بیرون، لباسام رو عوض کردم و دراز کشیدم رو تخت و گوشیم که روی میز عسلی کنار تختم تو شارژ بودو ورداشتم و روشنش کردم.
تو این فاصله کوتاه ک منتظر بودم روشن بشه به این فک کردم ک کاش منم شماره جیمینو داشتم... اما خیلی پررویی میشد اگ ازش میگرفتم...
موبایلم روشن شد. نتم رو روشن کردم و دیدم دو تا پیام واتساپ(🤷♀️😂)برام اومده!
شماره ناشناس بود...
پیام ها :
[سلام ا/ت 🙂🌹]
[...جیمینم🙂حالت خوبه؟]
وااااای خداااا بمیرممم😍😍
دو دیقه پیش پیام داده😚
چقد زود پیام داد😄
براش نوشتم:
[سلام! خیلی ممنون خوبم😊شما چطور؟ اعضا خوبن؟ لطفا از طرف من از نامجون شی تشکر کنید. و البته از خودتون هم همینطور! ]
اوخی تا پیام دادم سین کرد😢😍
جیمین :
[بله خوبن همه.باشه!از خودم هم تشکر میکنم !!ㅋㅋ😄]
من:
[عا ببخشید یه کم هول شدم😅]
(وی در واقعیت :یا خدا چی زر زدم😐😶😰😭)
[اشکال نداره🙃... خیلی... بامزه بود😀]
[ا/ت ما داریم به هتل میرسیم. اعضا هم شک کردن😶باید برم. متاسفم🙁به امید دیدار! ]
من:
[😶نه اشکال نداره اصلا خداحافظ👋🏻]
( خب دیگه از سرک کشیدن تو چت مردم بیایم بیرون! 😂)
وای قلبم! آآآآییی قلبممم😍😍😍😍😍😍😢😢😢😢چقدر من خوشبختممممم😁بااااورم نمیشه🤣 وایسا! اگه اینا همش یه خواب باشه چی... ؟! وای نه... نباید ی خواب باشه! 😯
از این فکرا اومدم بیرون و اماده ی خواب شدم و کم کم خوابم برد... 😴
...
صبح که از خواب پاشدم، خیلی حس عجیبی داشتم!
گیج و منگ از اتاقم اومدم بیرون... از پله ها رفتم پایین که برم آشپزخونه
کسی خونه نبود.کجا رفته بودن؟ یه هو یادم افتاد دیروز چه اتفاقی با جیمین افتاده و کارم توی آشپزخونه رو فراموش کردم و بدو بدو دوباره از پله ها رفتم بالا تو اتاقم... موبایلمو برداشتم رفتم تو پیام ها. یادم افتاد شماره جیمینو سیو نکردم پس دنبال ی شماره ناشناخته گشتم... تا پیداش کردم. وقتی صفحه باز شد... چی؟؟؟ اینکه شماره جیمین نیست!
چت هارو خوندم و هرلحظه بیشتر میترسیدم!
چت ها :
(غریبه + تو _)
+[امروز روز اخره! جیمین دیگه دووم نمیاره! ]
_[نه! لطفا بلایی سرش نیار! من... باشه من میام! فقط لطفا نزار بمیره!]
+[ کاری از دستم بر نمیاد خانم کوچولو! بهتره زود تر بیای تا این عوضی از خونریزی نمرده! ]
_[ حرف دهنتو بفهم ***😠 میام! باشه میام فقط بگو کجا!!]
+[نیازی به آدرس نیست... اونا میان دنبالت...! ]
_[چی؟؟کیا؟؟ نباید آفلاین چی جوابمو بده! کِی میان؟؟ اصن کی هستن؟؟؟ ]
+[منتظر بمون خانم کوچولو...! میفهمی! ]
...
من... من هیچ وقت این پیام هارو نداده بودم! اینا دیگه چی هستن؟؟ مگه میشه... اینا درمورد جیمین بود!!
چی... صدای چیه؟ صدای جیغه...مامانه!! از اتاق اومدم بیرون و مادرمو دیدم که زانو زده بود و گریه میکرد و دهتش لسته بود و چند تا مرد گنده بالا سرش ایستاده بودو... با... با یه تفنگ... 😨😨😨😨😢😭😱
یکی از مردا گفت: وقتشه بریم پیش دوس پسرت خانم کوچولو... !
چی؟ دوست پسر؟؟
وای خدا
من :مامان! چیشده؟؟😭😱
مامانمو ول کنید! دارم میام!
از پله ها رفتم پایین... ی مرد اومد و دستمو محححکم گرفت و از خونه بردم بیرون... با وجود نگهبانا چجوری اومدن تو؟؟ وقتی تو حیات جلو خونه بودیم، چند تا... جنازه افتاده بود رو زمین...! نگهبانا بودن!!! مردی ک دستمو گرفته بود، یه هو چیزی جلو دهنم گرفت و کم کم همه جا تاریک شد... 😴
وقتی چشمامو باز کردم، صورت خونی یکی رو جلوم دیدم... تو ی اتاق نسبتا تاریک بودیم... دو تا صندلی رو ب روی هم تو اتاق بود ک من رو یکیش نشسته بودم و... اون فرد ک صورتش خونی بود رو صندلی رو ب روم... چشمام تار میدید... وقتی همه چی واضح شد... دیدم... جیمین با یه صورت خونی ک درد توش موج میزد جلوم نشسته بود!!
نمیتونستم اونجوری ببینمش! اصن ما اینجا چیکار میکنیم؟؟ چرا مارو گرفتن؟؟ اینا کی هستن اصن؟؟
یه هو! در اتاق با شتاب محکمی باز شد و شش نفر دیگه که وضعشون بهتر از جیمین نبود از در هل داده شدن تو اتاق... دقت کردم و شناختمشون...!
خب خب این پارت به نامردی تموم شد😢😂
جای بدی کات کردما خدایی!
داستان قراره پیچیده و جالب بشه😎😎
تا پارت های دیگه همراهیمون کنید😉
راستی لایک ها به 10 رسید پارت بعدیو میزارم!
راستییی تو نتیجه ی نکته گفتم مهمه حتما بخونیدش 🤗❤️💖
14 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
14 لایک
وایی خدا خیلی باحاله داستان اگه میشه پارت بعد رو بزار از وقتی این پارت رو گذاشتی دو سال گذشته لطفا پارت بعد رو هم بزار لطفا لطفا و اگه گیر کردی که چطور ادامه بدی میتونی بگی که بقیه بهت ایده بدن
سلام
من کلا دو روزه رمانتیک رو پیدا کردم، فقط.. اگه میشه ادامه بده🙂
آخ چقدر خوبه بود عالی بود لطفا ادامه بده🥲💜
ببینم پارت بعد رو گذاشتی یا نه چون من پیداش نمیکنم
بچه هااا پارت یکشو با اک دیگه گذاشتم ک اشتباهی دستم خورد و کاری کردم ک فقط تو پروفم دیده بشه😐اگ پارت یکو میخواید تو بخش سرگرمی سرچ کنید آینده چیکاره میشی؟
تستش تصویر نداره. اسم پروفایله هم Army هست با این فونت های کشیدهی انگلیسی و چپ و راستش پرانتز و تاج داره و سمت راستش ی قلب هم داره(جور دیگای نتونستم توصیف کنم:/) عکس پروفایل اکانت هم جیمینه با ی پیرن قرمز. چهار تست ثبت کرده. چقد خوشگلی، اینده چیکاره میشی، چقد جیمینو میشناسی و رمان! خب دیگ مشخصات کامل شد😂تو اون اکانت پارت یک هس برید بخونید❤
وای خدا این دیگه چی بود این چه سمی بود😍😍😍😍😍😍
پشمام ریخته😍😍😍😍
عااااااااااااااااالی بود 😍😍😍
دیوونه ی داستانت شدم 😍😍😍😍😍😍😍😍
پارت بعد رو زود بزار😍😍😍😍😍
وگرنه شب با اینا(🔫🔫🔫🗡️🗡️🗡️⚔️⚔️⚔️🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔫🔫🔫🔫)میام بخوابت:)😁🙂😘💖♥️💞😍
وای عاجییییی جدااا؟؟؟؟
مرسیییی 😍😍😍😍😂
فداتتت🍭💖اووه باشه باشه میزارم زود😂😂😍😍
نکشیمااا توروخدا هنوز جوونم😢😢😂😂💖💖💖
❤️❤️😂