سلام ادامه داستان
و داشتم می رفتم دستشویی که هواپیما به ابری خورد وتکون خورد ومن کنترلم رو از دست دادم و افتادم روی همون اقا هست که چشم تو چشمش بودی و سری خودت رو جمع کردی و گفتی ببخشید کنترلم رو از دست دادم و سری رفتی داخل سرویس وقلبت اونقدر میزد که میخواست از جاش در بیاد و وقتی اومدم از دستشویی اومدی بیرون و دیدم که اون پسره گیم تهیونگه و اون من روبدون ماسک دید چشمام از رو چششماش به هم نمی خورد و سری گفتم نکنه او نویسنده (اون چیزی که داخل فکرت داری نیست)نکنه نکنه نکنه اون بزن بعدی 👈👈👈👈
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
بایستم تهیونگه♥️♥️
اگه کسی رو میشناسی بگو بیاد داستان های منو بخونه ممنون میشم
زیادی کم بود 😐💔
اره ولی این دوشه یکش منتشر نشده اون بلنده