میخوام چند تا از اتفاق های ترسناک زندگیمو بگم
تو طبقه بالا خونمون تنها بودم سگم رو مبل دراز کشید و من رفتم تو اتاقم رو تختم دراز کشیدم یک لحظه دیدم سگم از اتاق مامانم بیرون اومد اصن چطور اتاقش بغل اتاق من بووووود !
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
78 لایک
بعدش وقتی تو حموم بودم یه سایه از جلو چشمم گذشت(داشتم با شامپو مو هامو میشستم و کامل نمیدیدم)
آخه ساقی جان چه کردی بامن😂😂😂😂
یه بار هم داشتم نصف شب آنابل میدیدم دیدم جای عروسکم عوض شده
یادم نیست ساقیم کی بود😂😂😂😐😂😂😂
یه بار هم تو خونه تهها بودم صدا پا اومد فکر کردم مامابزرگم اومد تو رفتم دیدم درمون باز شده ولی مامانبزرگم هنوز نیومده برای مطمئن شدن زنگ زدم بش گفت نه من هنوز نرسیدم😐
آخه خونه ما چند طبقس کلا با داییم و بابابزرگ و مامانبزرگم و مامانم زندگی میکنیم(مامان بابام طلاق گرفتن)
و در رو قفل نمیکنیم💔😐😂
یه بار تو خونه تنها بودم سگم به اتاق مامانم نگاه میکرد صدا میومد بعدش سگم فرا. کرد منم دنبالش رفتم😐😂بیشعور منو با جنا ول میکنه😂😂😂😂😔😂😂😂
ناظرا رد میکنن
بزارین تو کامنت ها اتفاق های دیگه رو بگم پات دو منتشر نمیشه😔
بگید که پشم هایم را از دست بدهم😐😂
بک میدم
وقتی خیلی بچه بودم مامان بزرگم برا یه عروسک خرید که خیلی عجیب بود کلش چشماش همه چیزش عجیب بود
دهن درازی داست که از بالای چشاش تا زیر دماغش بود " عروسک پارچه ایی بود " لباسی هم نداشت 😑
من اط اون میترسیدم ولی بازم مامانم اونو کنارم میزاشت یه شب وقتی خوابیده بودم که صدای یکیو شنیدم که میگفت شلام سلام در حالی که مامان و بابام خوابیده بودن
خلاصه که سه روز نگذشته بود که اون عروسک گم وگور شد
ودیگه هیچ وقت تا الان پیداش نکردم 😐
😦😦😦😦😦😦😦😦چشماش سیاه بودن؟
آخه من یکی دارم اونطوریه😦یه جورایی مثل اونیه که توضیح میدی😦
کلا عروسکای ابجیم خیلی چیزی یکیشون که تو هر زاویه ای میزارمش اخر نصف شب میبینم مردمک چشاش زل زده به من.
حالا فک کن فوبیای عروسکم داشته باشی...
جعرررررررر
برا منم اینطورین
قبلا میگفتم توهمه بعد دیدم نه
جاهاشون عوض میشد
برا همین جمعشون کردم