12 اسلاید صحیح/غلط توسط: A.A انتشار: 4 سال پیش 45 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام اینم از پارت ۴ امیدوارم خوشتون بیاد
آنچه گذشت از زبان راوی : دخترا رفتن به سوییت ارورا اینا و ارایشش کردنو موهاشم درست کردن لباسشم یه تیشرت لیمویی با یه دامن سبز خوشرنگ و. یه تل کشی لیمویی ............................................
تو ی مدرسه دیوید و ارورا همزمان گفتن که باید یچیزی بگن به هم و بعد رفتن پشت درخت و همزمان گفتن من بهت علاقه دارم و بعد همو ب.و.س.ی.د.ن توی کلاس دستشونو قلاب کردن و الیا عکس گرفت بریم برای شروع داستان
بعد مدرسه از زبان ارورا:رفتم سراغ بچه ها و بهوشن گفتم که دیوید هم منو دوست داره و برام کلی خوشحال شدن و بعد به الیا گفتم میشه یه لحظه بیای اونم گفت باشه گفتم فک نکن نفهمیدم از دست قلاب منو دیوید عکس گرفتی الیا گفت عکس فقط برای بچه ها فرستاده که همون دخترا میشن و بعد پاکش کرده گفتم گوشیت رو بده اونم داد و رفتم تو گالریش پر اتو از بچه های مدرسه بود دیدم واقا عکس دست منو دیوید رو پاک کرده و گوشیش رو پس دادم بعد رفتم سراغ دیوید و گفتم سلام گفت سلام گفتم گوشیتو بده شمارمو برات بزنم و اونم گفت تو هم بده بعد شمارمو وارد کردم و گفت پیاده میری ؟ گفتم نه ماشین دارم گفت مگه گواهینامه داری ؟گفتم یه سال بخاطر لیمتری برادرم نرفتم مدرسه بخاطر همین گواهینامه دارم گفت اگه فضولی نباشه بیماری برادرت چی بوده گفتم یه آنفولانزا۰ نسبتا شدید گفت اها و بعد خداحافطظی کردیم از هم
از زبان مرینت بعد مدرسه رفتم خونه ناهار خوردم که یه صدای بوم اومد سریع رفتم سمت پنجره دیدم باز دوباره یکی شرور شده اون نینو بود تبدیل شدم و رفتم سراغش بعد ۵ کت نوار هم اومد گفت سلام بانوی من منم گفتم سلام پیشی بعد نیم ساعت تونستیم شکستش بدیم ازش پرسسدم از چی عصبانی یا ناراحت بود گفت سلام لیدی باگ میدونی رفیق برادر کوچولوم به حرفام گوش نمیده منم برای همین عصبانی شدن و دیگه چیزی یادم نمیاد گفتم خب سعی به خواسته های اونم گوش کنی و گوشواره هام صدا داد گفتم خداحافظ پیشی هم گفت خداحافظ بانوی من و رفت رفتم خونه و گفتم تیکی خال ها ناپدید و بعد نشستم کادو ۶۶ سالگی ادرین رو درست کردم و گذاشتمش توی صندوقچه وسایل آدرین
که یهو الیا زنگ زد جواب دادم بعد احوالپرسی گفت دختر میای بریم آندره بستنی بخوریم می خواستم بگم نه که گفت آدرینم میاد گفتم الان میام و بعد قطع کردم وای تیکی چی بپوشم تیکی گفت تو چند تا انتخاب کن من بگم کدوم گفتم باشه و شروع کردم به گشتن برای لبای ۱۵ دقیقه سه دست لباس پیدا کردم تیکی گفت اون نیم تنه سفیده با شلوار جین ابی و کفشای نیم پاشنه مشکی رو بپوش منم همونا رو پوشیدم (مثل عکس اسلاید ) و راه افتادم بعد ۱۵ دقیقه رسیدم به همه سلام کردم که گوشی نینوزنگ خوردم گفت سلام رفیق نمیتونی حیف شد حالا اشکالی نداره دفعه بعدی بعد که قطع کرد گفتم آدرین بود گفت اره آدرین گفت باباش نمیزاره من ناراحت شدم و گفتم ای بابا بعد ادامه داد اگه بتونه ناتالی رو راضی کنه میاد و من دوباره خوشحال شدم یه مشت زدم تو بازوی نینو و گفتم دیگه اینجوری سکتم ندیا گفت باشه بابا
میریم به وقتی که آدرین میاد از زبان مرینت دیدم آدرین داره از دور میاد ولی یکی همراهشه اون کاگامیه میخواستم برم که الیا گفت مرینت نرو خودتو به کاگامی ثابت کن منم با ناچاری گفتم باشه و موندم دو تا دوتا از انده بستنی گرفتن و بعد من تکی رفتم اندره گفت عشقی رو در قلبت میبینم که خیلی قوی ولی تو دودلی که بهش بگی من گفتم اندره واقا میتونی درون قلبم رو ببینی اندره گفت حالا نوبت بستنیته اون گفت هلو به رنگ پوستش موز به رنگ موهاش و سبز به رنگ چشاش من گفتم ممنون اندره و بعد رفتم کنار الیا و شروع کردم به خوردن بستنیم از زبان ادرین چند دقیقه قبل وقتی همه دوتا دوتا بستنی گرفتن نوبت مرینت شد که تنها بود مرینت رفت پیش اندره اندره گفت عشقی در قلبت میبینم که خیلی قویه ولی تو دودلی که بهش بگی مرینت گفت اندره تو واقا میتونی درون قلبم رو ببینی من گفتم مگه مرینت عاشق من نمیدونستم بعد اندره به مرینت گفت هلو به رنگ پوستش زرد به رنگ موهاش و سبز به رنگ چشاش من گفتم کی هست که این مشخصات رو داشته باشه چند ثانیه گفتم من یعنی مرینت عاشق منه (دوستان ادرین اینا رو توی دلش میگه بلند نمیگه )
شاید بهتر باشه فردا تو مدرسه ازش بپرسمتا مطمئن شم اگه گفت عاشقمه منم لیدی باگ رو فراموش میکنم و میشم با مرینت و البته با کاگامی هم بهم میزنم
فردا صبح از زبان مرینت صبح یهو از خواب پریدم دیدم تیکی داره مدیتیشن میکنه🧘🏻♀️رفتم پیش تیکی تکونش دادم گفت مرینت تو کی بیدار شدی چرا انقدر عرق کردی و زیر چشات گود افتا نکنه کابوس دیدی گفتم جواب سوال اول الان جواب سوال ۲ ۳ ۴ اره کابوس دیدم تیکی گفت برو رو تخت بشین برم برات اب بیارم من گفتم تیکی ممکنه پدر و مادرم ببیننت
تیکی گفت اونا یه سر رفتن بیرون گفتم تو از کجا فهمیدی گفت اومدن بیدارت کنن که بهت بگن ولی خیلی کیوت خوابیده بودی و دلشون نیومد یه نامه برات گذاشتن رو میز تحریرت گفتم اها نامرو خوندم نوشته مرینت منو پدرت برا ۱ هفته میریم چین تا به عموت سر بزنیم با عشق از طرف مامان و بابا گفتم خب یه هفته تنهام بعد به تیکی گفتم ساعت چنده گفت ۸و۳۰ گفتم پس نیم ساعت وقت دارم تا صبحونه بخورم لباس بپوشم و دیر نرسم به مدرسه رفتم پایین تیکی گفت راستی چه کابوسی دیدی؟؟من گفتم خواب دیدم من با ادرین. ا.ز.د.و.ا.ج کردیم ولی ادرین به من خیانت کردو با لایلا ا.ز.د.و.ا.ج کرده تیکی گفت همون کابوس همیشگی با فرق حذف کلویی
گفتم تیکی راست میگی من هردفعه همین کابوس میبینم بعد با تیکی رفتیم پایین و صبحونه ماکارون خوردیم رفتم بالا تا اماده بشم یه تاپ نیم تنه سفید پوشیدم با یه دامن کرمی ساده (مثل عکس اسلاید )
لباسامو پوشیدم و رفتم مدرسه تو راه یه ماشین با شیشه های دودی وایساد یه زره ترسیدم بعد راننده شیشه رو داد پایین اون ارورا بود گفت سوار شو مرینت منم سوار شدم و گفتم مثل ادم زنگ بزن بگو میام دنبالت اینجوری میای سکته میکنما ارورا گفت حالا بیا خوبی کن من گفتم زمین گرده بعد تا مدرسه حرف زدیم وقتی رسیدیم دیدیم همه بچه ها جلو در مدرسه وایسادن و دارن درباره یچیزی حرف میزدن دخترا هم بودن ولی الیا داشت ناخوناش رو می جوید به ارورا گفتم بنظرت چی شده گفت نمیدونم من گفتم الیا وقتی ناخوناش رو میجَوه یعنی خیلی نگران یا استرس داره رفتیم پیش دخترا بعد سلام و احوالپرسی پرسیدم چیشده ؟ کلویی گفت خانم بوستیه مریض شده و خیلی حالش بده بعد تینکه کلویی اینو گفت الیا زد زیر گریه بردمش جایی که هیچکس نبینتمون و گفتم الیا خودتو ناراحت نکن خانم بوستیه قوی بعد الیا اشکاشو پاک کردو بغلم کرد منم بغلش کردم رفتیم پیش بچه ها بعد بیست دقیقه خانم بوستیه با یک ماشین اومد رفتیم سرکلاس وقتی نشستیم سرجاهامون به الیا گفتم دیدی خانم بوستیه قوی تر از ایناس الیا گفت راست میگفتی بعد خانم بوستیه درس رو شروع کرد (بچه ها میریم به زنگ تفریح ) از زبان ادرین باید امروز از مرینت بپرسم دوسم داره یا نه اگه گفت اره لیدی باگ.و کاگامی رو فراموش میکنم و با مرینت ازدواج میکنم اگه نه که با کاگامی ازدواج میکنم
خب الان وقتشه که برم از مرینت بپرسم
از زبان مرینت:دیدم ادرین داره میاد سمت ما (از ما منطورش میلن الیا رز و ایناس)
به خودم گفتم گند نزن فقط ادرین اوند گفت سلام مرینت منم گفتم سلان نه چیزه یعنی سلام بعد گفت میشه یه لحظه بیای گفتم البته و باهاش رفتم رفتیم روی نیمکت نشستیم ادرین گفت تو عاشق منی من که از گوجه هم سرخ تر شده بودم گفتم خب چیزه اره ادرین خیلی خوشحال شد تعجب کردم گفتم مگه تو با ملکه یخی در ر.ا.ط.ب.ه. نبودی ؟گفت نه من چون کسیو نداشتم باید با اون میشدم من خوشحال شدم و گفتم یعنی الان می خوای با من باشی ادرین گفت اره من که میخواستم بغلش کنم گفتم تو از کجا فهمیدی که من دوست دارم گفت وقتی اندره طعمت رو بهت داد همه نشونه هاش مال من بود گفتم باهوشیا گفت معلومه بعد خندیدیم که یهو
زنگ خورد و رفتیم سر کلاس خانم بوستیه هنوز نیومده تو گروهمون (اگه قسمت های قبلی رو خونده باشید میدونید کدوم گروه رو میگم اگر خوندین و یادتون نمیاد یه گروه داشتن که اکیپ دخترانشون بود تو واتساپ)گفتم دخترا ادرین هم عاشقمه بعد همه گفتن چه خوب خداروشکر و کلی استیکر و از این چیزا که یهو خانم بوستیه وارد کلاس شد بعد سلام و احوالپرسی ادرین گفت اجازه خانم میشه من پیش مرینت بشینم خانم بوستیه گفت الیا نینو شما مشکلی ندارید؟الیا نینو به هم چشمک زدند و جاهامون رو عوض کردیم
زنگ خورد و رفتیم سرکلاس هنوز خانم بوستیه نیومده بود من تو گروه دخترانمون
نوشتم بچه ها ادرین هم عاشقمه و بعد همه دخترا گفتم عالیه و برام خوشحال شدن وقتی خانم بوستیه اومد بعد سلام ادرن گفت میشه من پیش مرینت بشینم خانم بوستیه گفت الیا نینو شما مشکلی ندارید الیا و نینو همزمان گفتن نه خانم بوستیه بعد که جاهامون رو عوض کردیم ادرن زیر میز دستمو گرفت منم دستش و گرفتم و تمام
خب این پارتم تموم شد بزنین صفحه بدی که یه خبر مهم داریم
12 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
خیییییلییییی عاااااللللیییییی بببیووووودددد دددداااااسسسستتتتااانننننتت
من فکر میکردم که کسی داستانم رو دوست نداره ولی الام با این نظرات خیلی انگیزم بیشتر شد
دوستان ببخشید من یه مدت مریض بودم و نمیتونستم داستان بنویسم تازه امروز حالم بهتر شد اومدم تو سایت دیدم قسمت ۳ بخاطر عکس منتشر نشده من مشکل رو رفع کردم و الان دوباره توی بررسی هست و از امروز شروع میکنم به نوشتن ادامه داستان
وای عالیه من خیلی خوشحالم