عشق شیطون من(6)㋡〄

پارت 6 #شهرزاد اه اصلا دوست نداشتم برم خونه اون مثلا عمه. همش یا میخواد پسر نفهمش رو به من بندازه یا دختر ه*ر*زش رو به شهریار. شهروزم که قربونش برم اصلا آدم حسابش نمی کنن. خب حقم دارن هنوز 18 سالشه. آخه یکی نیست به عمه ما بگه خانم محترم تو با این کارا نمیتونی خودت رو هم سطح خانواده داداشت کنی. من دو تا عمو دارم و دوتا عمه که عمه کوچیکی (عمه فرزانه) از زن دوم بابابزرگمه برای همین ارثی از مادر بزرگم بهش نرسید و از اموال بابا بزرگم هم تا وقتی زنده هست میتونن استفاده کنن چون طبق قانون های خانوادمون بعد از مرگ بابابزرگ ارثی به اونها نمی رسه.

حالا عمم میخواد با انداختن دختر  و پسراش به ماها دستش رو به یه جایی بند کنه. هر چند امکان پذیر نیست چون بابا هیچ وقت اجازه نمیده با یکی سطح پایین تره خودمون ازدواج کنیم و خب عمه اینا هم پولداران ولی در مقابل ما هیچی نیستن. هووووفف من آخر از دست این عفریته روانی میشم. رفتم پیش بچه ها ازشون خداحافظی کردم. یکم ناراحت شدن ولی خب چاره ای نبود مجبورم، مجبور. دایانا باهام تا طبقه پایین که فقط مامانش بود اومد. از خاله مهدیس(مامان دایانا) و دانی تشکر کردم و رفتم دم در.

شهریار هنوز نیومده بود پس منتظرش شدم تا بیاد. 2 مینی بود که منتظر خان داداش بی‌شعورم بودم ولی هنوز نیومده بود. تصمیم گرفتم تا سر کوچه ی دایانا اینا پیاده برم. کوچه طولانی بود ولی هیچ خونه دیگه ای جز عمارت دانی اینا توش نبود یعنی یه جورایی کوچه اختصاصی بود. به سر کوچه که رسیدم یهو یه نفر محکم خورد بهم که منم نتونستم خودمو کنترل کنم و خوردم به دیوار پشت سرم. سرم حسابی درد گرفت اما خون نیومد. اومدم پاشم که سرم یه خورده گیج رفت برای همین دستم رو گذاشتم به دیواری که بهش خورده بودم.

. یهو صدایی بسیار گیرا و جذاب گفت:خانم، خانم حالتون خوبه؟ سرمو که بلند کردم یه پسر حدودا 26 ساله جلوی روم دیدم. با چشم و موی مشکی. صورتش یه حالت کیوت و جذابی داشت. مخصوصا با ته ریشی که داشت. 🤤اون به من زل زده بود منم به اون. مثل اینکه اون زود تر به خودش اومد چون سریع گفت:خانم حالتون خوبه؟ ببخشید من اصلا ندیدمتون.

اگه تو حالت عادی بودم باهاش بحث میکردم ولی نمیدونم چرا زبونم بند اومده بود. به هزار زور بالاخره تونستم بدون اینکه چشم ازش بردارم یه کلمه بگم:خوبم اومد چیزی بگه که یه لامبورگینی سنتیناریو کنارمون ایستاد و شهریار با ژست همیشگیش ازش پیاده شد و با خونسردی خدادادیش نزدیکمون شد یه نگاه به خودم و پسره کردم تو شرایط خوبی نبودیم من به دیوار تکیه داده بودم و اون روی من خم شده بود. سریع ازش فاصله گرفتم تا شهریار فکرای بد به سرش نزنه، هرچند آدمی نیست که قضاوت کنه.

حالا دیگه شهریار کنارمون بود و با صدای جذاب و مردونش گفت:شهرزاد چیزی شده؟ که با صداش پسره برگشت اما تا شهریار رو دید خشکش زد. شهریارم که سنگینی نگاهش رو حس کرده بود برگشت و واکنش اونم نسبت به پسره خشک شدگی بود😐😂 اینم از پارت 6 ((عکس :کاور شخصیت شهرزاد)) لایک و کامنت یادتون نره