پارت ۳ را بهتون هدیه میکنم بعد یه سه راند کشتی با تنبلی بلاخره پیروز شدم
تو حیاط یه کم راه رفتم این دو ماهی که نبودم چیزای زیادی عوز نشده بود رفتم سمت راه پله ها و رفتم سمت سالن عمومی گریفیندور تابلوی اعلانات رو چک کردم رفتیم سمت راه روی دختر ها رفتم تو اتاق هرماینی و جینی خواب بودن رفتمو رو تختم دراز کشیدم یه ساعت و نیم که گذشت ساعت ۷:۳۰ بود رفتم سمت هرماینی و آروم
گفتم هرماینی بیدار نمیشی نیم ساعت دیگه کلاس داریم
هرماینی:چچچیی شده یا مرلین تویی که مری!
مری: بدو نیم ساعت دیگه کلاس داریم
هرماینی: باشه
مری:من میرم هری رو بیدار کنم تو هم جینی رو بیدار کن
وقتی رفتم هری رو بیدار کنم هری یه جوری داد زد اون دوتا بدبخت نویل و رون سکته کردن🤦🏻♀️راه افتادیم سمت سرسرا همه یه جوری نگام میکردن انگار قتل کردم رفتیم سمت میز صبحونه میل به خوردن غذا نداشتم بابا برخلاف بقیه با مهربونی نگاهم میکرد رفتم سمت میز اساتید تا باهاش حرف بزنم
سلام بابا
سوروس:سلام چرا چیزی نمی خوری
مری: مگه میشه چیزی خورد وقتی همه یه جوری نگات میکنن انگار قتل کردی😔
سوروس:میخای پیش خودم بشینی
مری: نه ممنون پدر راستی نامه رو خوندی
سوروس آره
دیدم سدریک تو خودشه رفتم پیشش
گفتم سلام صبح بخیر چیزی شده
جوابمو نداد داشت با صبحونش بازی میکرد
گفتم الو
دوباره جوابمو نداد یه دونه محکم زدم پس کَلش (بابا جان آرام بچه گناه داره)
سدریک:آآآییی چرا میزنی
مری:کری میگم سلام بلند شو بریم سر کلاس الان دیر
میشه
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
عالی
تنکس
عالی بودددد
ممنونم عشقم
پرفکتو پاترونام 😉
❤️