
سلامی دوباره
یه نور سفید اومد بیرون .مرینت:با تمام زوری که داشتادم داد زم مستررررباگ بیا کمکمو دیگه هیچی نفهمیدم.آملی:نیلا تو چیکار کردی.مرینت نزدیک بود حتی جونشو بخواطر زنده کردن تو از دست بده.نیلا:من من چیکار کردم.این چیه دستم.مایکل:منظورت چیه نیلا می دونه چیکار کردی؟ آدرین:یهو یه نوری به سمتم اومد و از توش صدایی اومد که گفته بود:مسترررباگ کممکم کن.باید سریع تبدیل می شدمو به سمت نور رفتم که به قلعه ای رسیدم.سریع رفتم داخل که یهو دوتا کوامی دیدم.یکی شون تک شاخ و اونکی گربه بود.یعنی کوامی لیدی نوار.از کوامی پرسیدم:اسم تو چیه.پلگ:من پلگ کوامی لیدی نوارم .اون به من گفت که به تو بگم.خلاصه کل قضیه رو براش تعریف کردم.مستر باگ:تیکی اسپانس اف.بانوی من بانوی من
بیدارشو من اومدم مسترباگ خواهش می کنم بیدار شو.مرینت:اروم چمام رو باز کردم دیدم مستر باگه که با حالت عادی اومده بهش گفتم:مستر باگ اهو اهو(سرفه)بدون که من ادرین اگراست رو دوست داشتم بدون که خیلی دوست دارم .خدانگ.ادرین:مرینت نتونست جملشو کامل کنه .وقتی به بدنش دست زدم مثل یخ سرد سرد بود نبضشم نمیزد.باگریه داد زدم نه مرینت نباید منو تنها بزاری.که یهو فیلیکس و دیدم.فیلیکس:یهو صدای ادرینو شنیدم دیدم کنار مرینت داره می گه نه مرینت نباید منو تنها بزاری.ادرین تو اینجا چیکار میکنی.؟ادرین:متأسفانه مرینت مرینت مرد
توسط نیلا.فیلیکس:تا اینو شنیدم خشکم زد.آملی:برید کنار می خوام مرینت ببینم.مرینت تو مثل دختر نداشتم می موندی. کاش نیلا رو زنده نمی کردی.نیلا:من چیکار کردم من خواهر خودم و که جونشو برای من می خواست بده رو با دستای خودم کشتم.نه این امکان نداره.مرینت نمرده. که یهو مرینت تبدیل به گرگی که بدنی به رنگ سفید بود و روش آبی به رنگ موهاش چشمایی به رنگ های آبی و قرمز بود.درست مثل مرینت زیبا بود.مایکل:نه نه این امکان نداره مرینت من تبدیل به چنین گرگ زیبایی شده اون مثل بچه گیاش زیبا هست.نیلا:مرینت امیدوارم منو ببخشی.که یهو
اون گرگ زیبا تبدیل به مرینت شد مرینت بین زمین آسمون قرار گرفت هفت نور رنگی به رنگ های:آبی به رنگ دریا-قرمز به رنگ آتش-سفید به رنگ باد-سبز به رنگ طبیعت -بنفش به رنگ قدرت مرگ و زنده کردن- طلایی به رنگ صاعقه-آبی شب به رنگ شب. پلگ :نه نه این امکان نداره این یه افسانس. همه:چی؟مرینت:به گفته افسانه ها روزی دختری به دنیا میاد که یک گرگیینه و یک خون اشامه.وقتی به دنیا میاد توسط شاه و ملکه خون اشام دزدیده میشه و در ۱۸ سالگی توسط دختر خوانواده انها که مدت ها پیش توسط گرگینه ها به کما رفته بود اون دختر اونو با چهار عنصر نجات می دهد و اون دختر که
دختر که نجات پیدا میکنه شیاطین که مید دونستند اگر اون دختری که چهار عنصر رو داشته باشه زنده بمونه اونارو نابود می کنه پس تصمیم گرفتند اون دختری که اسمش نیلا بود رو کنترولشو ازش بگیرنو با تیر شیاطین دختر شب رو بکشند.وقتی نیلا دختر شب که اسمش مرینت بود کشت اونا نیلا رو از کنترل خودش ازاد کرد.وقتی اون متوجه شد با ناراحتی درخواست بخشش کرد.ادرین:مرینت تو زنده شدی؟مرینت:من زنده شدم اما یه هدیه برات دارم.ادرین:چیه.؟مرینت:می بینی ادرین و بین هوا و زمین نگهداشتم و بهش قدرت روز رو دادم.بع بهش گفتم:ادرین تو از این به بعد قدرت روز رو داری.ادرین ممنونم عزیزم بعد همو💏.وقتی از هم جدا شدیم دیدیم همه دارم هاج و واج نگاه میکنند ماهم که چه عرض کنم البالو شدیم.وقتی یه خورده به رنگ طبیعی برگشتیم صدای در اومد
امید وارم خوشتون اومده باشه خدا نگهدار
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چرا بعدی نمیاد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
قشنگ بود
ممنون نظرت باعث خوشحالی شد