
سلام امیدوارم حالتون خوب باشه^-^ بابت تاخیر معذرت میخوام اما بدونید بیشتر فعالیت میکنم:) بابت انرژی که برای داستان قبل دادید واقعا ممنونم شماها برام انگیزه ای هستید که باعث میشید براتون داستان های متفاوت بنویسم و تمام این داستان ها شاید درصد کمی باشه که بتونم حسم بهتون بگم خیلی دوست دارم حسی که واقعا بهتون دارم نشون بدم ولی انقدر زیاده نمیتونم:') پس امیدوارم از داستان جدیدی که قراره بنویسم خوشتون بیاد ولی خب بخاطر اینکه سرتون درد نیارم تست آخر بیشتر درمورد داستان جدید توضیح میدم خلاصه امیدوارم از پارت دو خوشتون بیاد:)

با صدای زنگ گوشیم از خواب پریدم سریع گوشی برداشتم که با دیدن شماره اورابانی لبخند رو لبام جونه زد جواب دادم که با صدای مثل همیشگیش با انرژی گفت:(سلام به خواهرر دست پاچلفتیم چطورییی؟) که یا بلندی سر دادم و گفتم:(منم خوبم اورابانی ) که خندیدم اونم گفت:(دلم برات تنگ شده ) منم سرم تکون دادم و گوشی سمت ذهنم بردم و گفتم:(منم دلم برای شیطانی بازیامون تنگ شده) که بلند داد زد و گفت:(واقعا که دلت برای من تنگ شده دلت برای خراب کاریامون تنگ شده) که زدم زیر خنده و گفتم:(شاید بیشتر از تو تنگ شده شایدد) که اونم خندید و گفت:(فردا برمیگردم ) که با حرفش بلند شدم گفتم:(چینچاااا) که اونم با ذوق گفت:(قراره اومدم با یکی اشنات کنم اون خیلی پسر خوبیه) که با حرفی که زد بادم خالی شد و گفتم:( چرا میخوای اینکارو با خواهرت کنی من نخوام با یه پسر قرار بزارم باید چیکار کنم ؟) که اونم پوفی کشید گفت :(ناسلامتی اورابانیتم ) که منم سرم تکون دادم و گفتم:(مشکل اینجاست که شاید خوشم نیاد) بعد برای اینکه بحث عوض کنم گفتم:(حالا اینارو ولش برای فردا خودت میای یا باید یکی بیاد دنبالت؟) که گفت:(باشه باشه درموردش حرف نمیزنم ولی اگه میخوای حرف نزنم درموردش انقدر چیزای چرت پرت تحویلم نده معلومه که خودم میام مگه بچه ام)

که خجالت زده دستم رو موهام کشیدم و گفتم:(خب من دیگه برم کاری نداری) که اونم گفت:(نه برو به کارت برس خداحافظ دست پاچلفتی) منم گفتم :(بای احمق) نزاشتیم چیزی بگه سریع قطع کردم رو تخت دراز کشیدم و به ساعت نگاه کردم ساعت تازه ۱۱ بود و من واقعا خسته بودم چشمام بستم گذاشتم چشمام گرم بشه و بخواب برم ~جیهوپ~ با صدای یونگی از خواب بلند شدم بدنم لرزش بدی داشت دوباره همون کابوس تا کی قراره اینطوری بشم یونگی نگران بهم نگاه کرد و دستمالی که دستش بود رو سرم کشید و گفت:(هی الان بیداری اون فقط کابوس بود) سرم تکون دادم و دستمال ازش گرفتم:(من..خوبم) اونم سرش تکون داد و از رو تخت بلند شد و گفت:(میخوام برم بیرون صبحونه بخرم چی میخوای؟) منم با گفتن هر چی خودت خریدی برای منم بخر دیگه چیزی نگفتم و اونم سرش تکون داد و رفت بیرون رو تخت دراز کشیدم به اتاق کوچیکمون نگاه کردم تا کی باید این کابوس ببینم من... من فقط میترسم که به واقعیت تبدیل بشه .......ا/ت........ با صدای جیغ سوآ کلافه سرم زیر پتو قایم کردم و گفتم:(چرا باید الان بیای دیدنم برو خونت بخواب ول کن این دوست بدبختت شو بزار بخوابه) که اونم داد زد و گفت:(چی چی بخوابی ساعت ۳ و نیمه) که با این حرفش هین بلندیگفتم از رو تخت بلند شدم به ساعت نگاه کردم با خودم آروم گفتم:(یعنی انقدر زیاد خوابیدم) که سوآ دوباره داد زد و گفت:(دختره خیر سر باز که برای کلاس نقاشی نیومدی )منم سرم تکون دادم و گفتم:(به زور اومدم اون پسره باشه منم نمیامممم) که بلند شدم هل هلکی لباس پوشیدم پایین رفتم سما آشپزخونه خونه رفتم که سوآ هم پشت سرم میومد غر غر میکرد که آخر سر وایسادم که سرش خورد به شونم یه اخ گفت برگشتم و گفتم:(انقدر غر نزن کار دارم بازی مثل آدم کار کنم ساعت ۵ باید اونجا باشم) (عکس سوآ هستش ، عکس برادر ا/ت هم تو پارت بعدی میزارم^-^)

که یهو ساکت شد و با حالت شیطانی بهم نگاه کرد و گفت:(کجا میخوای بری شیطون) که چشمام ریز کردم و گفتم:(مگه تو میگی یواشکی کجا میری که من بهت بگم؟) که اونم یا بلندی گفت و ادامه داد:(چرا سواستفاده میکنی اون جایی که من میرم به درد سن تو نمیخوره ) که با حرفش هوم بلندی گفتم و اونم بهم نگاه کرد تا خواست چیزی بگه گفتم:(خب جایی که منم میرم به درد تو نمیخوره) بعد قهوهم برداشتم و سمت بالا رفتم که دوباره جیغ زد و گفت:(بی شعور باید به من بگی) که با دست ازادم دوتا گوشام ماساژ دادم و گفتم:(به فکر گوشای خودت نیستی به فکر گوش من باش که کر میشه) بعد رفتم سمت کمد لباسام و با دیدن اینکه هیچی ندارم پوکر رو تخت نشستم که داد زدمو گفتم:(هیچی ندارمممممم) که سوآ اومد و به کمدم نگاه کرد و گفت :(خب ایده دارم) منم بهش نگاه کردم و گفتم؛(واقعا؟) اونم سرش تکون داد و گفت:(به شرطی کمکت میکنم که بهم بگی کجا میری؟) که منم هوفی کشیدم قضیه رو تعریف کردم که چه شکلی با جیهوپ آشنا شدم که اونم سوتی کشید و گفت:(اوهااااا ببین کی میخواد بره سر قرار) منم اخمی کردم و گفتم :(چه قراری؟) بعد اونم خندید و گفت:(باشه ببخشید) بعد لباسارو جلوم گرفت و گفت:(همینارو بپوش ) که گفتم:(این ساده نیی من میخوام برم پارک) اونم گفت:(هایشش بپوش کم غر بزن پسرا از این جور تیپا خوششون میاد) منم سرم تکون دادم و گفتم:(من برای خودم لباس میپوشم نه اون) که اونم سرش تکون داد و گفت(باشه باشه بپوش اینوبرو سر قرار) منم داد زدم و گفتم:(میگم قرار نیسسسس) بعد اونم گفت:(باشه باشه برو باهاش حرف بزن) که خندید منم بالشت پرت کردم که جاخالی داد و گفت:(بلند شو ارایشت کنم) *عکس استایلی که ا/ت داره بالا گذاشتم:)* امیدوارم از استایلش خوشتون بیاد

که منم سرم تکون دادم و گفتم:(نه میدونی بدم میاد آرایش کنم) که اونم گفت:(لوس نشو بیا ببینم) منم اخمی کردم و گفتم ؛( خودم آرایش میکنم) اونم باشه ای گفت بعد کیفش برداشت و گفت:( منم میرم خونه تا تو آماده بشی بری دیگه) منم سرم تکون دادم و گفتم:(باشه بابای) اونم با گفتن بای رفت خونشون دوباره خونه ساکت شد آروم چشمام بستم سعی کردم تمام انرژی های منفی از بین ببرم چشمام باز کردم و سمت گوشیم رفتم و به اسپیکر وصل شدم اهنگ گذاشتم چقدر بده که باید انقدر تنها باشم و نتونم خانوادمو ببینم با پخش شدن آهنگ سر تا سر خونه آرایش ساده ای کردم و لباس پوشیدم بعد از تموم شدن کارام عطرمو زدم و کفش پوشیدم کیفم برداشتم با برداشتن کلید به خونه نگاه کردم که شاید چیزی جا نزارم اما با مطمئن شدن اینکه همه چی برداشتم در بستم و سمت پارک حرکت کردم به لباسام نگاه کردم نباید به حرف اون سوآ گوش میکردم اون تیپش بامن خیلی فرق داره که کلافه هوفی کشیدم و سعی کردم از نگاه های خیره مردم توجه نکنم که با رسیدنم سمت جایی که جیهوپ دیده بودم وایسادم به تیپم نگاه کردم نفس عمیق کشیدم چرا انقدر استرس دارم مگه میخوام کی ببینم هوفی کشیدم و سرم تکون دادم و زیر لب به خودمگفتم:(احمق نباش همین) رفتم سمت صندلی که با خالی بودن صندلی خنده ای سر دادم و با گفتن احمق به خودم به اطراف نگاه کردم برگشتم تا خواستم از پارک برم بیرون صدای جیهوپ شنیدم *استایلی که جی هوپ داشت👆🏻)

که با برگشتنم دست از دویدن برداشت دستش کنار صندلی گذاشت همین طور که نفس نفس میزد گفت:(ترافیک...ب..بو.د) که سرمتکون دادم و گفتم:(فکر کردم که ایسگام کردی) که با حرفی که زدم همون طور که سرش پایین بود تکون داد و گفت:(آنی آنی من فقط بخاطر ترافیک دیر رسیدم معذرت میخوام) که سرمتکون دادم و کیفی که تو دستم بود فشار دادم و گفتم:(اها الان میخوای بشین بزار نفست بالا بیاد) که اونم رو صندلی نشست و نفس عمیقی کشید و سرش آورد بالا یه ذره مکث کرد بعد بهمنگاه کرد لبخند زد و گفت:(خب سلام) که با تعجب بهش نگاه کردم و خندیدم و گفتم:(سلام) که نگاه کرد و گفت:(چرا میخندی؟) منم بهش نگاه کردم و گفتم:(بعد این همه مدت یهو یادت افتاد سلامکنی) که اونم گفت:(عیبی نداره سلام سلامتی میاره) منم سرمتکون دادم و به تیپش نگاه کردم گفتم:(اوههه تیپش نگاهههه) که اونم خندید و گفت:(به تیپ تو نمیرسه ) منم یه چرخی زدم و گفتم:(اه واقعا) اونم خندید و گفت:(تیپت خیلی باحاله) منم سرمتکون دادم و گفتم:(من از این سلیقه ها ندارم سلیقه دوستمه) که اونم سرش تکون داد و گفت :(ولی بهت میاد مهم اینکه به بدن تو میاد به کسی که انتخاب کرده کاری ندارم) به حرفی که زد اهمیت ندادم سعی کردم خودم جوری نشون بدم که مثلا خجالت نکشیدم نشستم رو صندلی کیفم گذاشتم وسط نفس عمیقی کشیدم و گفتم:(خب امروز قراره چیکار کنیم؟) اونم سرش به پشت صندلی تیکه داد و گفت:(هومم نمیشه همین جا بمونیم پس...)

که لبخند پررنگی زد و گفت:(میریم میگردیم) با تعجب بهش نگاه کردم و به دور برم نگاه انداختم و گفتم:(بگردیم؟؟؟) اونم سرش تکون داد و گفت:(ارهه جاهای باحالی اینجا هستش که فکر نکنم دیده باشی) که با حرفش سرم پایین انداختم چیزی نگفتم که با حرفش سرم آوردم بالا جیهوپ:(میدونم بهم اعتماد نداری بهتم حق میدم چون هر دومون دومین باره هم دیگرو ملاقات میکنیم ولی میخوام بهم اعتماد کنی قول میدم بهت خوش بگذره) منم سرم تکون دادم و گفتم:(باشه) بلند شد دستش سمتم دراز کرد و گفت:(بلند شو) منم دستش گرفتم بلند شدم بعد دستم ول کرد و گفت:(خب خوش اومدید به تور جهانی جیهوپ ) که خندیدم و اونم ادامه داد:(ما در حال حاضر نمیتونیم جاهای مختلفی بریم پس میریم جاهایی که مکان خوبی داره) بعد دستم گرفت و شروع کرد به دوییدن منم کیفم سفت گرفتم و گفتم:( هیییی آروم تر) اونم خندید و گفت:(مزش به سرعتشه) که با سراشیب شدن زمین ساعتامون بیشتر شد که دیگه کنترل نمیتونستیم بکنیم سرعتمونو که با اومدن یه مرد که دستش سبد بود به مرده برخورد کردیم افتادیم زمین مرد:(اخخخخخ معلوم هست چیکار میکنید) که منم سریع بلند شدم و پام یهو تیر کشید ولی اهمیتی ندادم و سریع میوه هایی که ریخته بودن جمع کردم ریختم تو سبد و تعظیم کردم مرده هم دیگه چیزی نگفت به جیهوپ که هنوز پخش زمین بود نگاه کرد و از کنارش رد شد که جیهوپ زد زیر خنده و دلش گرفت و بلند بلند میخندید بعد بلند شد و بهم نگاه کرد و گفت:(دیدی چه شکلی پخش زمین شدیم )

بعد شروع کرد به ادا در آوردن که خندم گرفت از حرکاتش که اونم خندید که یهو نگاهش سمت پاهام رفت لبخندش محو شد و گفت:(پات زخمی شده) که منم گفتم:(اه دقت نکردم ) بعد به شلوارم که پاره شده بود نگاه کردم و گفتم:(اه چقدر بد که شلوارم پاره شد) که اونم بهم نگاه کرد و گفت:(این چیزی نیس چون موده ولی پات داره خون میاد) زانو زد کوله پشتیش در آورد چسب زخم در اورد و گفت:(بیا یه مغازه پیدا کنیم تا پات بدتر نشده یه ضدعفونی با آب بکنم) که خندیدم و گفنم:(آب ضد عفونی کنه؟) که نگاه کرد بهم و گفت:( حداقل کثیفیاش میرهه) که خندیدم و گفتم (بله بله ) که اونم خندید و گفت:(وایسا من برم مغازه اب بخرم تو هم برو کنار بشین الان میام) منم سرم تکون دادم و بلند شدم و رفتم نشستم به جایی که اشاره کرده بود به پام نگاه کردم چیز خاصی نبود ولی شلوارم خیلی بد شده بود که با اومدن جیهوپ بهش نگاه کردم که اونم همین طور که نفس نفس میزد بطری آب سمتم گرفت و گفت:(بگیر) منم گرفتم به دستمالی که دستش بود نگاه کردم که دستمالم سمتم داد و گفت:(ببخشید اگ..ه دیر شد) منم لبخندی زدم و گفتم:( عیبی نداره) بعد اب رو دستمال ریختم و با کمی خیس شدن دستمال در بطری بستم دستمال آروم رو زخمم گذاشتم با تمیز شدن پام جیهوپ دوباره زانو زد و چسب زخم آروم رو پام زد و گفت:(معذرت میخوام)

که لبخند پررنگی زد و گفت:(میریم میگردیم) با تعجب بهش نگاه کردم و به دور برم نگاه انداختم و گفتم:(بگردیم؟؟؟) اونم سرش تکون داد و گفت:(ارهه جاهای باحالی اینجا هستش که فکر نکنم دیده باشی) که با حرفش سرم پایین انداختم چیزی نگفتم که با حرفش سرم آوردم بالا جیهوپ:(میدونم بهم اعتماد نداری بهتم حق میدم چون هر دومون دومین باره هم دیگرو ملاقات میکنیم ولی میخوام بهم اعتماد کنی قول میدم بهت خوش بگذره) منم سرم تکون دادم و گفتم:(باشه) بلند شد دستش سمتم دراز کرد و گفت:(بلند شو) منم دستش گرفتم بلند شدم بعد دستم ول کرد و گفت:(خب خوش اومدید به تور جهانی جیهوپ ) که خندیدم و اونم ادامه داد:(ما در حال حاضر نمیتونیم جاهای مختلفی بریم پس میریم جاهایی که مکان خوبی داره) بعد دستم گرفت و شروع کرد به دوییدن منم کیفم سفت گرفتم و گفتم:( هیییی آروم تر) اونم خندید و گفت:(مزش به سرعتشه) که با سراشیب شدن زمین ساعتامون بیشتر شد که دیگه کنترل نمیتونستیم بکنیم سرعتمونو که با اومدن یه مرد که دستش سبد بود به مرده برخورد کردیم افتادیم زمین مرد:(اخخخخخ معلوم هست چیکار میکنید) که منم سریع بلند شدم و پام یهو تیر کشید ولی اهمیتی ندادم و سریع میوه هایی که ریخته بودن جمع کردم ریختم تو سبد و تعظیم کردم مرده هم دیگه چیزی نگفت به جیهوپ که هنوز پخش زمین بود نگاه کرد و از کنارش رد شد که جیهوپ زد زیر خنده و دلش گرفت و بلند بلند میخندید بعد بلند شد و بهم نگاه کرد و گفت:(دیدی چه شکلی پخش زمین شدیم )

خب اینم از پارت دو امیدوارم خوشتون اومده باشه بزارید از الان بهتون اطمینان بدم که این داستان پر از انرژیه اول داستان مثل داستان اول یه ذره عجیبه ولی کم کم خودش نشون میده:) و درمورد داستان جدید که میخوام بنویسم به جز این داستان یه داستان دیگه درمورد کوک هستش(بخاطر درخواست یکی که گفته بود درمورد کوک بنویسم:)) و یه داستان دیگه هم درمورد تهیونگ یعنی در اصل به جز این داستان دو تا داستان دیگه هم اضافه میشه نمیدونم کدوم اول مینویسم ولی بدونید که قراره فعالیتم زیاد بشه^-^ دوستون دارم مراقب خودتون باشید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییییی
میگم عکس سوآ عکس ریوجین نی ؟!
مرسی
خب راستیتش من نمیشناسم ریوجین کیه
ولی خب اگه تو فکر میکنی ریوجینه پس خودشه
خواهش ریوجین عضو گروه ایتزی تو ایترنت بزن بیاد ببین خودشه چند بار با دقت نگاه کردم خودشه
اه اوکیه پس
مرسی بابت اطلاعاتت🤍
اگنس اونیی
سلام^_^
خوفی؟
میگم که
تو دوست نداری ناظر بشی؟
سلام کیوتی خوبی؟
مرسی عشقم منم خوبم:)
اه نه من واقعا وقت ندارم برای اینکارا همین طوریش برای نوشتن داستانا وقت کم میارم چه برسه به ناظر شدن ولی خب اگه وقت داشتم چرا که نه اما متاسفانه وقت ندارم
منم خوفم ^_^
آهان
موفق باشی اونی🙂💜
اصلا به خودت برای نوشتن داستان فشار نیار
خداروشکر که خوبی:)
مرسی عزیزم که به فکرمی:)♡
💜
خیلی خیلی عالیی بود💜
ادامه بده موفق باشی 🌸
مرسی عزیزم امیدوارم از بقیه داستان هم خوشت بیاد:)
عرررررر عالی بود عاجی ژون 😀
و اینکه : بیح بقلم توهم بایستت ته ته هس؟ 🙂
منم بایسم ته ته هس (این جمله رو با لهن مسخره بخان😐😂)
منتظر داستاناتم😀 (مخصوصا داستان ته ته🤧🌈)
مرسی عزیزم:)
اره عزیزم منم بایسم تهیونگه
کیوت🥺😂🤍
بازم ممنون:)
عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بودددددددددددد❤️🧡💛💚💙💜💖
از جونگ کوک میخوای بنویسی؟ چقدر خوب بایس منه (البته هوپی هم بایسمه دو تا بایس دارم😁💜)
بیصبرانه منتظر داستان کوک و پارت سومم❤️🧡💛💚💙💜💖❤️🧡💛💚💙💜💖🍫🍭🍨🍦🍧🥧🍥🍫🍭🍨🍦🍧🥧🍥
مرسی عزیزم :)
درسته میخوام از کوکی هم بنویسم:)
اگنس اونییی عاشقتم😍💜
داستانت فوق العادس🤩
دلم میخواد میتونستم محکم بغلت کنم😆💜🌌
هق🥺🤍
منم عاشقتم
مرسی عشقم🥺🤍
💜
حیلی خیلی خیلی خیلی خیلی تر تر خوب بود😅🤣😍❤
مرسی عزیزم😂🤍
عر🙂✋ عررررررررررررررررررررررررر 🙂👌 خیلی خوب مینویسیییییییی
راستی تو سرنوشت خونین نظر دادم ول تاییدش نکردن🙂💔 عا پارتاش و یکم قاطی کردم ول اخرش فهمیدم چی شد و خیلی ناراحت شدم🙂💔 عر زدم به معنای واقعی کلمه🙂👌 این داستانتم خیییلی دوست دارم عالی مینویسی🙂🍪 ببین من که با ته ته و هوبی ک بایسام نیستن اینقد تحت تاثیر قرار گرفتم اگ ی روز از کوک بزاری از خوشحالی خودم اسنپ میگیرم میام دم خونت ماچت میکنم😐💔😹😹😹😹😹🌈
مرسی عزیزم:)
عیبی نداره مهم اینکه از تست خوشت اومده باشه:)
اه برای پارتا مشکل اینجا بود که دوتاشون اخطار خورد بعد باید درستش میکردم بخاطر همین دوتا قسمت آخر زودتر از دوتا قسمتای اول بارگذاری شد ولی خداروشکر که دوسش داشتی:)
قربونت پس تمام سعیم میکنم که تا جایی که میشه برای کوکی بترکونم تا اسنپ بگیری ببینمت😂😂😂
عالی بود 😍
مرسی عزیزم:)
که منم بهش نگاه کردم و گفتم:(عیبی نداره به من خوش گذشت)اونم سرش تکون داد و بلند شد و گفت:(چون مسدوم شدین باید آروم حرکت کنیم)منم بلند شدم که گفت:(قراره یه یادی از گذشته بکنیم)منم نگاه کردم بهش گفتم:(گذشته؟)اونم گفت :(اوهوم)که شروع کرد به راه رفتن منم وقتی دیدم چیز دیگه ای نمیگه منم چیزی نگفتم همراهش رفتم حدود بیست دقیقه ای میشد که داشتیم کنار هم راه میرفتیم و کم کم همه چی برام داشت آشنا میشد و احساس میکردم قبلا اینجا بودم با وایسادن هوسوک به جلوم نگاه کردم که تمام خاطرت مثل تیزر از جلو چشمام شد