
سلام دوستان 💫 برگشتم با پارت 13 ✨💫 امیدوارم خوشتون بیاد کامنت و لایک فراموش نشه 😺💖 خب بریم سراغ داستان 😄💫
که یهو گوشم زنگ میزنه آلیاست ! پیغام گذاشته ! آلیا : سلام دختر ... میدونم دیگه تو پاریس نیستی ... فقط خواستم بگم تولدت مبارک ... خدافظ . قیافم میره تو هم 😭😭😭 الیااااااااااا ! ادرین میاد سمتم : هی ناراحت نشو بالاخره برمیگردیم پاریس و آلیا رو میبینیم . یگم : قول میدی ؟ آدرین : قول میدم میپرم بغلش 💖 پلگ یهو سبز میشه 😐
پلگ : مگه نگفتم از اینکارای رومانتیک نکنیننننن 😠 ایندفعه هرکدومتون رو میندازم تو یه اتاق جدااا !!!! ( من : پلگ جان تو اینجا چی کار میکنی چرا گند میزنی به داستانم 😿 پلگ : ساکت ! این دوتا دیگه دارن خیلی صمیمی میشن 😾 من : خب بشن عهههه داستان رو قطع نکن هیسس! ) آدرین : باشه 😏 اگر اینکارو کنی دیگه بهت پنیر نمیدم 😏😏😏پلگ : نه غلط کردمممم 😭😭😭

منو ادرین میزنیم زیر خنده 😂میریم تلویزیون ببینیم بعدش می گیریم می خوابیم 😴 ( تستچی لطفا منتظر کن عکسم عکس بدی نیست 😿 )
فردا صب پا میشم میبینم ادرین خوابه 😐😐😐😐😐یه فکری به سرم میزنه 😁😁😁 تیکی رو بیدار میکنم : تیکی ، تیکی پاشو ! تیکی از خواب بلند میشه و خمیازه میکشه : اههههه صب بخیر مرینت ، ادرین و پلگ هنوز خوابن ؟ میگم : هیسسسس، اره بیا .
منو تیکی میریم یه سطل رو پر آب میکنیم 😀 میریم سمت ادرین 😁 داد میزنم : صب بخیر پلگگگگگگگگگ ، صب بخیر ادرینننننننننننننننننن !!!!!! ادرین و پلگ از ترس چشاشون وا میشه همون لحظه کل اب یخخخخ رو روشون خالی میکنمممم 😁😁😁😁😁 آدرین یهو از جاش میپره ، میره تو شک و کمی هم عصبی میشه 😅 از سر عصبانیت داد میزنه : مرینتتتتتتت 😠😤😡😂😂😂
میگم : یا خدااااااااا تیکی فرار کنننننننننن 😨😨😨😨😨😨😨😨😨😨 میدوم سمت حیاط و چند دور ، دور استخر میدویم 😐😐😐بعد من یهو میپرم تو استخر 😁 ادرین گفت شناش ضعیف شده برعکس من اون نمیتونه بیاد تو ابببب 😁😁😁😁😁😀 ادرین از اون بالا داد میزنه : مرینت ! شاید شنام ضعیف باشه اما به این معنی نیست که نمیتونم بپرم تو استخر 😠 یا خدا 😨ادرین میپره تو اببببب بعد همونجا هی میاد دنبال منننن 😨😱😱😱😂
دیگه نفسم تموم میشه واسه همین از استخر میام بیرون 😁 ولی این ادرین ول کنم نیست 😐 دستمو میگیره میکشونتم دوباره تو استخر 😐 ب.غ.ل.م میکنه و میگه : قول بده دیگه اینطوری منو بیدار نکنی ظ🙂 😂 میگم : باشه 😅 آدرین : خوبه بریم صبحونه بخوریم میگم : کجا کجا اول لباست رو عوض کن یه طور میگی انگار عمت می خواد بیاد خونه رو تمیز کنه 😐😑 میگه : باشه باشه ببخشید 😅میریم لباسمون رو عوض میکنیم و میریم تو اشپزخونه 😄
میشینم سر میز 🙂 : خب شروع کن ، درست کردن صبحونه با تو 🙂 آدرین : نه نه ، اول که منو اینطوری بیدار کردی ، حالا می خوای منم صبحونه درست کنم ؟ خانومم باید کمک کنن ! از سر میز بلند میشم : باشه باشه ، ولی مگه یه پنکیک درست کردن چقد کار داره که کمک هم می خوای ؟ 😐 آدرین میاد سر میز میشینه 😐 : عهههه اگه انقد سادس چرا خودت درست نمیکنی ؟ 😏😏😏 میگم : باشه 😏 میرم آرد رو برمیدارم و می خوام تو ظرف خالیش کنم که یهو مکث میکنم 😁 میرم سمت ادرین و رو سرش خالیش میکنممممم
ادرین داد میزنه : مریییییییی ، برا چی اینکارو کردیییییی ؟؟؟!!!! ادرین فعلا هیچی نمیبینه از فرصت استفاده میکنم و میرم تو اتاقم ، تو راه در جواب سوالش داد میزنم : چون دلم خواستتتتت! در رو قفل میکنم و از همونجا داد میزنم : خودت تنهایی صبحونه درست کننننننن ! هممممم اگر من از تو اتاق بیام بیرون احتمالا ادرین بکشتم 😐😐😐
ولی خببب برای صبحونه چه کنم ؟ تیکی که انگار متوجه افکارم شده میگه : مرینت تو کمد ماکارون هست . میگم : درسته ممنون تیکی 😄 یکم بعد صدای تق و پوق میاد 😐😐😐 آدرین : مرینتتت غلط کردممممم قول میدم اگه اومدی بیرون بهت کاری نداشته باشممم فقط بیا کمکککک 😿🙀میگم : به همین خیال باشششششش !! آدرین : خواهش میکنممممم لطفاااااا !!! اه از دست این ادرین 😂😂 از تو اتاق میام بیرون و بعد هزاران سال بالاخره صبحونه می خوریم 😐😂 بعد صبحونه ادرین بهم میگه : هی مری میای بریم پارک ؟ میگم : اگه من برم پارک عمم این لباسا رو درست میکنه ؟ ادرین : اول از همه تو چه گیری به این عمه های بدبخت دادی ؟ دوم اینکه لباسا میتونن صبر کنن سوم اینکه نظرم عوض شد تو راه میدیم خیاط 😐

اه میکشم : باشه وایسا برم لباسم رو عوض کنم . دفترم رو هم برمیدارم تا بدیم خیاط درست کنه خودم هم زیاد حوصله نداشتم 😐 بالاخره میرسیم به پارک که یهو ....

خب دوستان تموم شد 🌈💫 امیدوارم خوشتون اومده باشه 🌈💫 لایک و کامنت یادتون نره 🌈💫 خدافظ 😄🌈💫
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام عااااالی بود ولی خیلی گریه اورهههه😭😭😭😭😭😭😭😭😭داستانت😢😢😢😢😢😢😢😢
واقعا ؟! 😮 نمیدونستم 😅
عالییی بود
ممنونم ♡
سلام عالی بودمنتظر پارت بعد هستم
چشم ولی تازه دوتا پارت منتشر شده 😂😂 قول میدم فردا براتون پارت بعد رو بنویسم ♡♡♡♡