
سلام من اومدم با پارت سوم بریم سراغ داستان
آنچه گذشت: وقتی بیدار شدم دیدم قدم خیلی بلند شده لاکپشتا هم همینطور/یکی از اونا بهم گفت/باورم نمیشه اون حرف زد/سریع گفتم من باباتون نیستم/صبر کن ببینم من حرف زدم/جشن ۱۵سالگی مبارک/یعنی میتونیم بریم بیرون/اگه سنسی بیدار شه بدبختیم/ یه دختره رو دیدم خیلی مشکوک بود/اومد جلو و شمشیرشو گرفت سمت من/اسم من کارینا سیمونس هستم/نمیدونم یه ح.س.ی به به کارینا/مایکی دارم اما/داشتیم پیتزا می خوردیم که یهو بریم سراغ داستان
🐢💜صدای یه دختره رو شنیدم که جیغ میزد سریع به بچه ها گفتم و رفتیم سراغ دختره صدا رو دنبال کردیم که رسیدیم به یه کوچه تاریک دیدیم چند تا دزد واستادن جلوی دختره و میخوان کیف پولشو بگیرن سریع رفتیم و حساب دزدا رو رسیدیم وقتی رفتم به دختره کمک کنم که بلند شه یه چیزی تو دلم تکون خورد(خودتون میدونید)یه حسی... اما یه دفعه دختره جیغ زد و رفت عقب منم گفتم نترس ما بهت آسیب نمیزنیم که دوباره معرفی بازی مایکی گل کرد و همون اتفاقاتی که با کارینا افتاد اینجا هم افتاد بعد از معرفی ما دختره خودشو معرفی کرد و گفت:(من اپریل اونیل هستم) اپریل تو دلش وقتی به کمک دانی بلند شدم یه چیزی تو دلم تکون خورد (بازم خودتون می دونید😉) کلا یه جوری شدم و ... شروع کردیم به گپ و گفت و اینکه تو این سالا چیکار میکردیم و خاطره هامونو میگفتیم که یهو لئو داد زد بچه ها ساعت ۴ دقیقه به یکه گفتیم خب که چی گفت مگه نمیدونید استاد هرشب ساعت ۱ بیدار میشه یه نگاهی به ما میندازه محض احتیاط که بیرون نرفته باشیم ؟ 🐢💜❤🧡وای آره 🐢💜❤🧡💙 خب دخترا خداحافظ شما خونتون کجاست؟ (علامت اپریل👩🏻🦰) 👧🏻🟠👩🏻🦰همین نزدیکیاست 🐢❤🧡💙💜پس خداحافظ. لازم نیست برسونیمتون 👧🏻🟠👩🏻🦰 🤨
با سرعت یوز پلنگ اومدیم خونه و پریدیم تو رخت خوابمون همون لحظه سنسی اومد و سرک کشید (یه نکته که یادم رفته بود بگم استاد اسپیلینتر یه کتاب آموزش نینجا تو فاضلاب پیدا کرده به لاکپشتام یاد داده) 🐢💙💜❤🧡(هر کدوم تو اتاق خودش) هووه(نفس راحتی کشیدن) فردا صبح
🐢💙فردا با ضایع بازی های مایکی سنسی فهمیده دیشب بیرون بودیم و حسابی تنبیه شدیم و کتک خوردیم و بعد یه تنبیه دیگه هم شدیم اینکه به مدت یه هفته هر روز فقط یه وعده غذا بخوریم ولی اجازه داشتیم بریم بیرون اما
سنسی نمیدونست ما شبا پیش اپریل و کارینا هستیم 😈 و پیتزا می خوریم و و سیریم ... شب ۴ تنبیه بود و داشتیم پیتزا می خوردیم که یهو
سی سی و پنج تا نینجا بهمون حمله کردن ما اپریل رو بردیم یه جای امن (چون نینجا بلد نیست)و شروع کردیم به جنگیدن🐢💙 تو دلش:خیلی قوی بودن و یه علامتی روی آستین لباسشون بود حس میکردم قبلا اون علامتو دیدم اما نمیدونم کجا یهو (فراموش نکنید وقتی اون جهش زا روی اونا ریخت ۲ سالشون بود ولی اون موقع که از دست یوشی افتادن همه بی هوش شدن جز لئو چون لئو افتاد روی هر سه تاشون یه جوری انگار رو هم شبیه تپه شده بودن(🤭) بخاطر همین لئو شاهد اون قضیه بود و چون خیلی وقته از اون ماجرا گذشته یادش نمیاد علامت رو کجا دیده)
همه چی یادم اومد اسپیلینتر،یوشی،اون آدمای شبیه هم،اون مرده، اون علامت روی آستین لباسش
🐢💜لئو دو زانو افتاد روی زمین و دست هاشو روی سرش گذاشت یعنی چی شده چرا اینجوری شده
🐢💙نمیتونستم خودمو کنترل کنم همش اون خاطرات یادم میومد و نمیتونستم رو جنگ تمرکز کنم 🐢💜🧡❤تو دلشون:لئو چرا اینجوری شده؟یعنی اتفاقی افتاده؟ یهو
ببخشید جای هیجانی کات کردم پارت بعدی یکم غمگین هست معذرت میخوام که این پارتو دیر گذاشتم آخه یه کاری برام پیش اومده بود ۲تا چالش داریم بزنید صفحه بعد 😉
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وای خداااا تو باعپ شدی بزرگ ترین خنده ی عمرم رو بزنم 😍😍😍 ای خداااا عالیهههههههههههههههه
ممنون🥰🥰🥰🥰🥰
واااااای چه عالییییییییی شده پارت 4هم حتما بزار من که منتظرشم😍😍😍😍😍😍😍😍💙💙💙💙💙💙💙💙
ممنون❤
گذاشتم ۶ روزه که تو برسیه پارت ۵ هم گذاشتم الانم میخوام برم پارت ۶ رو بنویسم
بسیار عالیییییی 😍😍😍💙💙💙💙💙
واااااااااااااااییی خدا چه داستان باحالی لطفا پارت بعدی را هم بزار پارت 1 و 2 هم خوندم لایک و کامنت دادم😍😍😍😍💛💛💛💛💛💛
به داداش هام هم میگم بیایین ببینن 😂
من مایکی هستم
داداشم یکیش لئو و اون یکی راف
😍😍😍😍💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙
خیلی ممنون
راستش بیشتر جاها که داستان میگم میگن خوب نمیگی😔
خیلی ممنونم🥰🥰🥰🥰🤩🤩😘
بر عکس به نظر من خیلی هم خوبه💛💛💛
اره حق با داداشمه باید ادامه بدی😍😍😍😍💙💙💙💙💙
ممنون❤❤❤