راز پنهان part 4

زمانی که صدای سوت قطار بلند شد ، خوراکی هامون رو جمع کردیم و داخل جیبمون گذاشتیم راهبر قطار گفت :(( بچه ها لطفا به صف شید )) همگی بچه ها به صف شدند و دونه دونه از قطار پیاده شدند

زمانی که از قطار پیاده شدیم بازرس ها با دقت تر و دقیق تر از هرسال ما را نگاه می‌کردند زمانی که آیلین ، هرماینی ، ران ، هری و من از بغل بازرس ها عبور کردیم من گفتم :(( چرا مارو اینجوری نگاه میکنند؟؟)) هرماینی گفت :(( نمیدونم)) ناگهان هری گفت (( ولی من میدونم )) همگی ما در حالی که خشکمون زده بود رو به هری کردیم :(( به ما بگو !)) هری گفت :(( خیل خب . یه مرده هست به اسم سیریوس بلک . یه قاتل روانیه !)) گفتم :(( تو اینارو از کجا میدونی ؟؟ )) هری پاسخ داد :(( مگه روز نامه هارو نمی خونید؟؟)) همگی ما جواب دادیم:(( نه )) هری با چشمانی که گرد شده بود به راهش ادامه داد. خب ماهم چاره ای نداشتیم جز اینکه حرکت کنیم

زمانی که وارد شدیم همگی ما مثل همیشه منظم و بدون ایجاد سر و صدا و با صف به سمت میز گریفیندور رفتیم ما جای همیشگی نشستیم و منتظر سال اولی ها و پرفسور دامبلدور شدیم پرفسور دامبلدور و سال اولی ها از راه رسیدند همگی ما از جا برخاستیم و به پرفسور دامبلدور تعظیم کردیم و بعد نشستیم پرفسور دامبلدور قانون های مدرسه را مرور کرد و بعد اسامی سال اولی ها را خواند : ..................... تا اینکه پرفسور دامبلدور آخرین نفر را صدا زد: (( لیلی مرلین !)) همگی ساکت شدند ! هرماینی گفت :(( هه ! سال اول همه برای زیباییت ساکت موندن . الان سال اول لیلی همه برای رسوایی و لکه دار کردن اسم خاندان قدرتمندش ساکت موندن ! فرق دو خواهر و ببین!)) گفتم:(( یه دقیقه صبر کن ببینم میوفته تو کدوم گروه)) کلاه گفت :(( خب خب ......چی! این یه مرلینه! ولی خیلیی فرق داره ! خبیثه ! خب.........گروه............میخواستم اسلیترین و انتخاب کنم میدونم این یه اشتباهه ولی چون تو مرلینی............گریفیندور!)) همه ساکت و کلافه شدند

امیدوارم دوست داشته باشید خدافظ! ناظر تروووووووخدااااااااااااااا منتشرررررررر کننننن