سلام اینم پارت8ببخشید دیر گذاشتم و پارت4داستانم نبود و من میخواستم پارت4رو بعد از 7بذارم اما خودم هم برای این پارت صبر نداشتم و راستی من تو پارت قبل یک جاه اشتباه کردم این که مرینت و آدرین و آریانا با هم خواهر برادرن و بچه های گابریل آگراستن خب بریم سراغ داستان
♦بعد از توضیات یهوووو(ببخشید میخواستم بگم که قسمت بالا رو بخونید)♦یهوووو مرینت قش کرد😦همه رفتن بالا سرش من اومدم برم آب بیارم که یهوووو دیدم آدرین آب آورد بعد 10 دقیقه مرینت بهوش اومد من نمیخواستم برم اتاقش چون اون پسره آدرین اونجا بود و من اصلا نمیخوام ریخت اونو ببینم که هیو یک فکر به زهنم رسید با خودم گفتم که من که نگهبان معجزه گرای نیویورک هستم و جعبه دست منه چطوره به مرینت یک معجزه گر بدم و بهش جنگیدن یاد بدم و بعد هویتم رو بهش بگم و به آدرین هم یکی از معجزه گرای خراب رو بدم اینطوری هم مرینت عاشق من میشه و آدرین هم از سر راهم کنار میره
و دیگه این احتمال وجود نداره که مرینت عاشق آدرین بشه (من به خاطر این گفتم بالا رو بخونید چون اگه نخونید گیج میشید)(خب بریم فردا بعد مدرسه)از زبان جیمین بعد مدرسه رفتم و تبدیل شدم و خیلی تند معجزه کر پری رو ورداشتم و رفتم جلوی مرینت🐞داشتم میرفتم خونه که یهووو یک ابر قهرمان اومد جلوم و بهم گفت میخوای قهرمان بشی منم گفتم آره بعد یک معجزه کر بهم داد و گفت این معجزه گره پری است
(این معجزه گر یکی از قوی ترین معجزه گرها هست البته توی داستان من و حالا قدرت ها-1-پرواز کردن-2-شنا کردم-3-دارای یک چیزی مثل یویو کفشدوزک اما در سر ان شکل یک صدف هست و اسم کوامی آن میرا هستش و جمله تبدیل میرا بیا پرواز کنیم)
بعد منو برد یک جا خالی بعد بهم گفت در این جعبه رو باز کن منم باز کردم و یه کوامی اومد بیرون من الکی وحشت کردم که اون کوامی کفت سلام اسم من میرا هست و کوامی تو هستم برای تبدیل شدن باید بگی میرا بیا پرواز کنیم و من همین رو تکرار کردم بعد تبدیل اون ابر قهرمانه که من بهش میگم آقای شیر بهم همه چیز درباره این معجزه گر رو گفت
بعد بهم گفت از فردا همینجا میبینمت تا بهت مبارزه کردن رو یاد بدم منم گفتم باشه و بعد به خودم تبدیل شدم و رفتم خونه♦خیلی سریع رفتم و معجزه کر پلنگ که خراب هست رو برداشتم و رفتم دم خون آدرین خدا رو شکر آدرین تازه رسیده بود🐾داشتم میرفتم خونه که یه ابر قهرمان مثل جن اومد جلوم من همون موقع اسمش رو گذاشتم آقای جن بعد اون بهم گفت میخوای ابر قهرمان بشی منم گفتم آره و بعد بهم یه معجزه گر داد و رفتم منم رفتم خونه و رفتم تو اتاقم و لباس عوض کردم و رفتم در اون معجزه گر رو باز کردم یهو یه کوامی از اونتو در اومد و گفت اسم من دیوی هست و بعد یه حرف هایی بهم زد که انگاری داری کاری میکنه که من خودکشی کنم من زود رفتم بیرون و در بستم پلگ در اومد و به ن گفت که اون معجزه گر خراب....خلاصه بعد بهم گفت که میتونه اون رو آروم کنه و بعد رفت تو اتاق و اونو اروم کرد بعد که من رفتم تو اتاق اون اومد و گفت ببخشید که اینجوری باهات حرف زدم و بعد
باهم دوست شدیم از زبان مرینت وقتی رسید خونه وقتی رسیدم خیلی تند رفتم تو اتاقم و لباس عوض کردم و رفتم رو تخت و میرا از کیفت در اومد منم گفتم سلام و بعد تیکی رو بهش معرفی کردم و در باره همه چیز بهش گفتم و بعد اومدم برم اتاق آدرین کا آدرین اومد هردو باهم گفتیم
باید یه چیزی بهت بگم بعد من گفتم اول تو بگو و بعد آدرین گفت خب مرینت من امروز یه ابر قهرمانی بهم این معجزه گرو داد خلاصه هردو همه چیز رو بهم گفتن
بعد منو آدرین رفتیم بیرون تا از قدرتامون اتفاده کنیم و کردیم بعد رفتیم خونه
خب این پارتم تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه و لطفا بگین این داستان رو ادامه بدم یا نه و من میخوام یه داستان هیجانی میراکلسی بسازم لطفا بگین بسازم یا نه
و لطفا بیشتر نظر بدید خواهش میکنم خب دیگه بای بای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام عالی بود منتظر پارت بعد هستم
ممنون💖💖