
اومدم با پارت 5 داستان🙆💖💚😘
دریکو دوباره به خانه بازگشته بود و روی تختش دراز کشیده بود. و به فکر فرو رفته بود.که یک نفر در اتاقش را زد. دریکو گفت:بله؟ صدایی گفت:منم😀 از صدایش معلوم بود که دنریس است. دریکو:بیا تو😊. دنریس آمد و دریکو از روی تخت بلند شد و نشست و دنریس خودش را در صندلی کنار شومینه انداخت و لم داد و گفت:هی دریکو واقعا اتاق تو از اتاق من بزرگتره ها. دریکو:یه جوری میگی که انگار اولین باره میبینی😑! دنریس:دریکو تو که زیاد نمیزاری تو اتاقت بمونم فوقش 5 دیقه بعضی وقتا دارم به این فک میکنم که تو چیکار میکنی😒(دنریس راس میگفت دریکو خوشش نمی آمد کسی بیشتر از 5 دیقه در اتاقش باشد😐) دریکو خواست موضوع را عوض کند و گفت اتاق تو فوقش یه کم از اتاق من کوچیکتر باشه. دنریس: تو که زیاد اتاق منو نمیبینی البته خودت زیاد نمی مونی من مشکلی ندارم! دریکو: دنریس جان من یه بارم اگه اتاقتو دیده باشم حیلی خوب دقت کردم قشنگ یادمه اتاقت اندازه اش چیه😁 دنریس:بلاخره اتاق دختراباید بزرگتر باشه وسایل های یه دختر همیشه بیشتر از وسیلای یه پسره😐 دریکو:دنریس هیچ ربطی به دختر و پسر بودن نداره! اتاق من بزرگتره چون بچه اولم😊 حوصله بحث های بچگونه تو ندارم یا تمومش کن یا برو بیرون😧 دنریس با عصبانیت بلند شد گفت:بد اخلاق😡 و رفت بیرون
دریکو اعتراف میکرد که عاشق بحث های بچگانه دنریس بود!😀 ولی الان واقعا حوصله هیچ چیز را نداشت . او دوباره روی تختش دراز کشید و چشمانش را بست و به خواب فرو رفت..........😴😴😴😴😴😴😴😴😴😴😴😴😴
_هی بد اخلاق جان بدو بیا سر شام😐 این صدای دنریس بود. دریکو بلند شد و یکراس به سوی سرویس بهداشتی رفت ودست و صورتش را شست و امد تا لباسش را عوض کند و به سوی سالن غذا خوری رفت و روی صندلی همیشه گی اش کنار دنریس و پدر نشست ، میز غذا خوری آنها به شکل مستطیل بود و در یک طرف آن پدر دریکو مینشست و در طول میز دریکو کنار پدر مینشست و دنریس کنار دریکو و مادر دریکو هم مقابل دریکو مینشست، در طول میز غذا خوری 10 صندلی وجود داشت و در عرض آن یک صندلی
لوسیوس با لحن آرامش بخشی گفت:دریکو؟ دریکو:بله بابا؟ لوسیوس:خسته بودی که خوابیدی عزیزم؟ دریکو:اوه بله خیلی ، ادم بعد از یک سال مدرسه خیلی خسته میشه! لوسیوس:بله! مدرسه بهتون خوش گذشت؟ دنریس و دریکو سر تکان دادند. لوسیس:دنریس شنیدم یکی از شاگرد های ممتاز مدرسه بودی! البته توی سال اولی ها دنریس مالفوی(و لبخندی به دنریس زد😊)و توی سال سومی ها دریکو مالفوی(به دریکو نیز لبخند زد😊)و اون گرنجر گند زاده (اخم های دریکو در هم رفت) دنریس گفت:ولی بابا اون دختر بدی نیس! من توی کتابخونه بودم و توی یک مبحث مشکل داشتم و اون کنار من نشسته بود میدونستم ازم بزرگتره ازش پرسیدم و اون بهم توضیح داد و خیلی خوب متوجه شدم بعدش وقتی بهش خودمو معرفی کردم و اونم خودشو اون میدونه که شما خوشتون نمیاد ولی با من خیلی خوب رفتار کرد تقریبا با هم دوستیم😁(اینبار اخم هم نارسیسا و لوسیوس در هم رفت) نارسیسا با تعجب گفت:دنریس درست میشنوم تو با یه ماگل زاده دوست شدی؟😶 دنریس:فک نکنم جرم باشه مامان☺ لوسیوس:دنریس با مادرت درس حرف بزن ما در تربیت این دختر کجا اشتبا کردیم! دریکو تو هم یکم باید به ما کمک کنی فک کنم تو مدرسه حواست به خواهرت نبود اره؟
دنریس گفت:ولی دریکو خودشم...! دریکو به سرعت بر گشت و به دنریس نگاه کرد چهره اش گویای این بود که هر چیزی که میدونی نگو پس دنریس حرفی نزد. لوسیوس و نارسیسا با هم گفتند:دریکو خودشم چی؟ دنریس با دست پاچگی گفت:خوب دریکو هم از ماگل زاده ها خوششون نمیاد ولی من هیچ حسی نسبت بهشون ندارم البته اگه آدمای خوبی باشن باهاشون مهربونم و اگه آدمای بدی باشن باهاشون رفتارم خوب نیس با اونام درس مثل ادمای مث خودمون رفتار میکنم😊نارسیسا گفت:دخترم دنریس اونا خیلی با مافرق دارن اونا ادمای عادی هستن☺خانواده ما نسل در نسل اصیل زاده و جادوگر بودن تو که نمیخوای با این حرفت خرابش کنی درسته دخترم!؟ (دنریس اخم کرد). لوسیس گفت:عزیزم حالا شامت رو بخور😁 . ؛بعد از شام دنریس یک راس به سمت اتاقش رفت. دریکو هم کمی بعد از او بلند شد و به پدر و مادرش شب به خیر گفت و به طرف اتاق دنریس به راه افتاد. قصر مالفوی ها خیلی بزرگ بود و اتاق ها هم از سالن غذا خوری کمی دور تر بود و دریکو بلاخره مقابل اتاق دنریس ایستاد و در زد . صدای دنریس امد که گفت:کیه؟ دریکو:برادر عزیزت😁😂 دنریس:بیا تو بد اخلاق😒😂
خب خب این پارت هم تموم شد🙆🍫 خسته که ندشدین لاولی ها؟ اگه خسته شدی بیا بهت شکلات بدم خستگی ایت در بره🍫🍬
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
همه باهم بگین تا پارت بعدی رو نگیریم اروم نمیگیگیریم😁
عالیییییی بود عزیزم💛⭐🌈
با انرژی به داستان زیبات ادامه بده😘😘😘
چالش : لونا
مررسیییییی عزیزم خیلی بهم انرژی دادی 💖😘💚💞💋
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بود عخشمممم😻💜
خعلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییی خوفههههه داستانت عاجی 💚🍒
خعلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییی خوب مینویسی عاجی😻🤍
یه سوال : تو کتاب هری پاترو خوندی درسته؟! اخع من فیلمشو دیدم و میخوام مجموع کتابش رو بگیرم😊💕
و چالش : دنریس😻🧡💙
واییی مرسی عاجی جونم با این حرفت خیلی خوشحالم کردی😍😘💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖اره عاجی من کتاباشو دارم میخرم یعنی تا شاهزاده دورگه خریدم و یادگاران مرگ و فرزند نفرین شده رو نخریدم یعنی از طریق پی دی اف نصف فرزند نفرین شده رو خودندم ولی تا آخر نه . اونایی هم که نخریدم رو هم ماه بعد میخرم😁💕💚
عالی عاجی ^-^♡
چالش : دنریس 😀♡
ممنون عاجی جونم💋💕💖💚💞😘
زوووووووووووود ادامش رو بنویس.🥺🥺
و جواب چالش: دراکو💚
چشم مرسی قشنگم😘💖💕💋
خیلیییی عالییی بود!
فقط خیلی کم مینویسی ها لطفا بیشترش کن!😗
ج چ:هری دوستم میشه
یسسس😗
مررسیی عزیزم اسلایدا طولانی بودناا😁💖💕💋😙😙😙😙😙😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘
دوست صمیمیم لونا
ولی خیلی کم بود من بازم میخوام😋
چشم دوتا پرات بعدی تو برسی ان ولی دیگه بعد از اون حتی ننوشتم😐
مررسی ازت قشنگم💕💋💖
عاجی مگه با داستانت میشه حوصله مون سر بره
عالییییییییییییییییی بود 😍😍😍😍
محشرررر 😍😍😍😍😍😍😍💙💙💙💙💙
برا چالش هم شد دنریس😁
راهی برای رسیدن به دراکو😂
البته خود دنریس عالیه😍
مرسیی عاجیییی قشنگمممممم😍😘💞😙💚💖💕💋😘😘😘😘😘
عالی بود عاجی جونم💙💝💟💘
دنریس دوستم میشه💜
مرسی عاجی جونم چه عالیی😁😍😘💞
عالی بود من هرماینی شدم نفر سوم ^_^
مررسیی گلم😘😍💞😙