اینم از پارت شیش♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
چند دقیقه بعد انگار میخواست بحثو عوض کنه گفت
_چرا بهمون کمک میکنی؟؟
به روبرو نگاه کردم و اهی کشیدم.
_دوست ندارم شمام مثله من اینجا گیر بیوفتین این اتفاق انقدر برام تلخ بوده که دوست نداشته باشم کسی تجربش کنه؛ دوست دارم زودتر بتونین برگردین اگه مثله من بشین شاید تا ده ساله آینده ام نتونین برین..
_خیلی دوست داشتم توام باهامون بیای وقتی برگردیم مطمئنم خیلی دلم برات تنگ میشه.
با لبخند نگاهش کرد_منم هیچ وقت شمارو فراموش نمیکنم.
یکی دوروزه دیگه ام از اون شب گذشت قرار شده بود امروز بریم این دورو بر یکم بگردیم. دیگه با شوگا به اون شب اشاره ای نکردیم و هردو سعی میکردیم فراموشش کنیم.
بعد اینکه رفتیم بازار و کلیم چیز میز خریدیم شب شده بود که دیگه برگشتیم از قایق پیاده شدیم که حس کردم تو خونه کسی هست دستمو به نشونه سکوت تکون دادم و آروم نزدیک در ورودی شدم دیدم دو نفر تو خونه ان که صورتاشونم پوشونده بودن رو به بچه ها اشاره کردم که اروم بیان اونا رو که دیدن جیهوپ گفت_اینا کین؟؟
دستمو رو بینیم گذاشتم.
_هیس همینجا واستین الان حسابشونو میرسم.
اومدم برم که شوگا دستمو کشیدو با عصبانیت گفت
_دیگه چی؟ پس ما اینجا چکاره ایم تورو بفرستیم جلو؟
با ابروهای بالا رفته نگاهش کردم چه جذاب😕😕
هولم داد عقب و با دست اشاره کرد به بچه ها و به همراه جونگ کوک و تهیونگ آروم رفتن اون سمت در منتظر شدن که بیان بیرون یکیشون داشت میومد که شوگا یه زیر پایی براش گرفت و اونم افتاد سریع رفت سمتش و بلندش کرد دستشو از پشت محکم گرفت اونی که تو بود با سرو صدای ما فهمید اومدیم داشت از پنجره پشتی میرفت بیرون که سریع رفتم تو از پشت لباسشو کشیدم و با آرنج زدم تو کمرش آخی گفت از موقعیت استفاده کردمو محکم کوبیدمش به دیوار و چاقو جیبیمو در آوردم گرفتم زیر گردنش شوگا که دستای اون یکی رو گرفته بود اومد تو با دیدنم تو اون حالت خشکش زد بقیه ام همینطور.
اونم از حواس پرتی شوگا استفاده کرد و یه لگد زد پشت پاش و در رفت این یکیم از موقعیت استفاده کرد هولم داد اومد بره که تهیونگ جلوشو گرفت چاقوشو فرو کرد تو بازوی تهیونگ و اونم افتاد سریع دویید نامجونم دنبالش دویید و رفت سریع همه رفتیم سمتش خم شده بود و دستشو فشار میداد_اخخخخخ
با کمک جونگ کوک لباسشو درآوردیم با تعجب به زخمش نگاه کردیم خون رو بازوش بود ولی خبری از زخم نبود…
تهیونگ_چی شده خودم دردشو حس کردم مگه میشه پس این خون از کجاست؟؟
در همین حال نامجونم اومد تو و با نفس نفس گفت_در رفتن
تهیونگ خوبی؟؟؟
وقتی فهمید چی شده خیلی تعجب کرد.
جیهوپ_اینا دیگه کی بودن؟؟
_فکر میکنم دزد بودن چند باری از این اتفاقا افتاده دیگه عادت کردم.
جونگ کوک روبهم گفت_راستی اینکارارو از کجا یاد گرفتی؟؟؟
_فک کردین این همه سال بیخودی اینجا بودم؟بالاخره یه چیزایی رو لازم بود یاد بگیرم. بگذریم بهتره سریع موضوع رو به مونکوت خبر بدیم. شاید بدونه چه دلیلی داره.
جیمین_فردا بهش میگیم.
همه قبول کردن ؛ لباسامونو عوض کردیم و نشستیم تو حال حوصلم سر رفته بود انقد کتاب خوندم بستمشو پرتش کردم یه سمت.
انگار اونام حوصلشون سر رفته بود.
تهیونگ_من حوصلم سر رفته.
جیمین_منم .
_چکار کنیم؟؟؟
جین_تو این مدتی که اینجا بودی چکار میکردی تنهایی؟ حوصلت سرنمیرفت؟
8 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
عالی عالی عالی عالی عالی
بهتر از این نداریم
پارت بعد رو خواهش زود بزاررررررر
سلام خوبی؟
من میخوام بخونم داستانتو فقط دو تا سوال
1-هپی انده؟
2- عاشقانه هست با یک دختر؟
هر دوش اره😘😘😘😘
خوشحال میشم بخونی😗😗😗😗😗😙😙😙😙😙😙😙😙😚😙😚😚😚😚😚😚😚😚😚😚
پارت بعدی رو زودتر بزار
مثل همیشه عالی👌🏻😁❤