
داستانی درباره بی تی اس
سلام منم یه آرمیم مثله شما ... بلاخره بعد از هشت سال آرمی بودن به آرزوم رسیده بودممممم ؛ دو ساعت دیگه بلیت داشتم برا کره ؛؛ خعلییی خوشحال بودم و تازه قرار بود بهترین دوستم هستی دنبال خودم ببرم 😍. همه ی کارامو انجام داده بودم و هیچ کاری نداشتم پس تصمیم گرفتم نیم ساعتی بخوابم .الان ساعت ۵ بودو بلیتمون ساعت ۷ ... چشمامو بستم ؛ حدیث .. حدیث .. پاشو دیگه ،، پاشو دیرمون شد بابا پاشو ؛ با صدای ناز هستی چشمامو باز کردم و گفتم : چیشده گفت بلیتمون زود باش بابا ۶ و ۵۰ دیقه ست پاشو بریم ؛ با عجله بلند شدم و اماده شدم و با هم رفتیم داخل ماشین و از راننده خواستیم هر چقدر میتونه تند بره . ...................................................... بلخره رسیدیم فردوگاه و رفتیم سمت یکی از خانما ؛ گفتم خانم ببخشید پرواز nan رفته ؟ گفت : نه نگران نباشید پروازتون نیم ساعت عقب افتاده 🙄 رفتیم نشستیم رو صندلی ها و کیک گرفتم و همینجور کع داشتم میخوردم ، گفتم : بفرما انقدر عجله کردی 😶 گفت من چه میدونستم ؟ نیم ساعت گذشته بود و ماهم چمدونامونو برداشتیم و رفتیم که بریم داخل هواپیما گفتم : وایی چه هواپیمای بزرگی اگه این بیفته هیچیش نمیشه یا داغون میشه ؟ هستی گفت : اگه این بیفته ما داغون میشیم . جفتمون زدیم زیر خنده و رفتیم نشستیم . زیاد حالم خوب نبود آخه از ارتفاع میترسیدم ، اروم اروم چشمامو گذاشتم روهم ...😴 با صدای مهماندار از خواب بیدار شدم ...
که میگفت : دو ساعت مونده برسیم ، گفتم : وای یعنی من دو ساعته خوابیدم😱 هستی : اشکال نداره عزیزم ، دیشبم نخوابیدی.. گفتم : وای شب خوابم نمیبره ، گفت : باهم تا صبح فیلم میبینیم😂 گفتم : تو که یازده میخوابی 😂😂. یکم با هم حرف زدیم و منم هیچی نفهمیدم فقط فهمیدم از ماشین با کمک هستی پیاده شدم و رفتیم تو خونه ای که داییم برامون خریده بود. فلش بک :: حدیث خوابش برد و با هیچ صدایی بلند نشد چون خسته بود ، هواپیما نشست و حدیث با کمک هستی بلند شد و سوار یک ماشین شدن و رفتن خونه ... ___________________________ خواب بودم که صدای هستیو شنیدم : حدیث ، حدیث ... پاشو پاشو دیگه ... کنسرت بی تی اس افتاده برا امشب با عجله پاشدم و گفتم : راست میگی گفت : اره پس چی ! گفتم : چقدر وقت داریم؟ گفت : کمتر از بیست دیقه !!😱 گفتم : وایییییییی بلند شدم و اماده شدم و سوار تاکسی شدیم و نگران راننده گفت : اگر نگران این هستید که به کنسرت نرسید نگران نباشید ؛ صبر میکنن واقعا تعجب کرده بودم . رسیدیم جلوی در کنسرت و ده دیقه از زمان شروع کنسرت باید گذشته باشع درو باز کردیم و متوجه هزاران نگاه شدیم و الان فهمیده بودم که راننده چی میگفت بی تی اس صبر کرده بودن دو تفر آخری هم برسن 😶 رفتیم نشستیم و کنسرت شروع شد ...
تو کنسرت انقدر جیغ زدم و خوندم که نگو یه لیوان آب برداشتمو خوردم و هیچی نفهمیدم ... چشمامو باز کردم ،، چی ؟ چرا تو بیمارستان بودم ؟؟😶 هستی بالای سرم بود و یه پرستار هم کنارم ،/ نه پرستار نبود چهرش برام آشنا بود _ چی کوک بود ؟!!😶 در باز شد و بقیه اعضای گروه وارد گروه شدن ؛ نمیدونستم چی بگم ' هفت نفری که همیشه ارزو داشتم ببینمشون الان اینجا بودن .. هستی گفت : حدیث حالت خوبه ؟ گفتم برا چی من تو بیمارستانم ؟ یکی از اعضای گروه ( شوگا ) گفت : تو یک دفعه بعد از کنسرت حالت بد شد . گفتم : ای وای جلوی مردم ؟ ادامه داد : نه ، ما از مردم خواستیم که برن و تو رو رسوندیم بیمارستان ! خودم هیچی یادم نبود ،، عجیب بود .
چند روزی بود که خونه بی تی اس بودم . بعد از اینکه خونه ای که داییم برام خریده بود آتیش گرفته بود ، رفته بودم خونه بی تی اس و از این بابت ممنونشون بودم چون جایی رو نداشتم . هستی هم رفته بود خونه خاله اش که خالی بود . رفته بودیم جشنواره ،، هستی هم اومده بود اما با یه تیپ متفاوت ... با یه تیپ پسرونه ،، یونگی چند وقتی بود یجوری بود انگار میخواست یچیزی بگه که ذهنشو در گیر کرده بود . رفتم خونه _ شوگا حالش از همیشه بدتر بود و همه اعضا هم اینو فهمیده بودن رفتم توی اتاقش و نشستم رو تختش وقتی اومد بلند شدم و گفت : یون... نذاشت ادامه بدم و گفت : خواهش میکنم تنهام بذار گفتم : آخه برای چی از دست کی ناراحتی ؟ چی شده ^ تو چت شده آخه گفت : من چم شده ؟ اون کی بود که داشتی باهاش تو جشنواره حرف میزدی ها ؟
مرسی گل قشنگم ؛ پارت دومشم نوشتم همین اسمه فقط پارت دومش 💗💗💗💗💗💗💗😉💗💗💗💗
نظر بده حتماً مرسی خوشمل 🙏🏻🍓
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت سومش هم ثبت شده
سلام مرسی گلم پارت دومم نوشتم و ثبت شده با اسم:
بی تی اس اولین کنسرت ۲