داستان فیک درباره بی تی اس
دوستان حتما پارت قبلی رو بخونید تا متوجه بشید . تو سرم زمزمه شد ؛ اسم نه دروغه از حال رفتم.، .. چشمامو باز کردم ، همه اعضا کنارم بودن ولی هیچکس هیچی نمگیفت ، البته نبایدم میگفتن ؛ هنوزم باور نکرده بودم آسم گرفتم ، آخه از کی؟ .. تصمیم گرفتم با همشون قهر کنم که بهم نگفتن و تازه بهم دروغ گفتن. پرستار درنا که ادمد بهش گفتم : من حالم خوبه میخوام برگردم خونم ، درنا گفت : عزیزم من پرستارم نمیتونم دستور بدم مرخص شی باید از دکترت اینو بخوای ، گفتم : خب دکتر من کجاست ؟ دکتر دکتر ، !! که یه دفعه یه خانمی اومد، گفت : بله جانم؟ گفتم ،: شما دکتر من هستین ؟ گفت : بله چطور ؟ گفتم : میشه دستور بدین منو مرخص کنن من حالم خوبه ،، پروندمو برداشت ؛ گفت : از نظر من مشکلی نداره ولی چند تا آزمایش دیگه داری ، گفتم : خب مبتونم برم خونه برای آزمایش بیام آزمایشگاه گفت : باشه مشکلی نداره ولی با رضایت خودته ها، گفتم : باشه ، و اثر انگشت زدم پای برگه مرخصیم.
همه چیزامو جمع کرده بودم و اماده بودم که برم از اتاقم بیرون اومدم که نزدیک بود بخورم روی سرامیکا ، که هوپی نمیدونم از کجا منو دید و اومد گرفتم که نیوفتم . و با یونگی شونهامو گرفتن و کمکم کردن که راه برم ؛ وی گفت : آخه تو هنوز نمیتونی راه بری برای چی رضایت دادی آخه ؟ گفتم : فعلا لازم نمیدونم دلیلشو به کسی بگم .. . اما خودم پشیمون شدم از این حرفم ولی غرورم اجازه نداد معذرت خواهی کنم. با کمک اعضا خودمو رسوندم خونه و فقط رفتم لباسامو عوض کردمو لم دادم رو تختم و آروم و بی دغدغه خوابیدم ،، ۵ ساعت بعد ...__ بیدار شدم و شوگا یه دفعه اومد تو اتاقم گفت : میدونم ناراحتی ولی حال وی بد شده باید کمکش کنی ؛ رفتم پایین و سعی کردم دنبال وی بگردم که متوجه صداش پشت سرم شدم و برگشتم نگاهش کردم فهمیدم نقشه بوده و خواستم برم بالا که کسی دستمو گرفت ؛ جین بود! گفت : ببین ما معذرت میخوایم که بهت نگفتیم ولی بخاطر خودت بود. گفتم : بابت حرفی که تو بیمارستان بهتون زدم ببخشید و درضمن شما دروغ بهم گفتین ؛ و اگه همون اول میگفتین من به این روز نمی افتادم و انقدر پر غصه نبودم . و رفتم بالا تو اتاقم ؛ در اتاقمو بستم و سر مو گذاستم رو بالشم و شروع کردم گریه کردن ، غرورم شکسته بود ؛ مریضی داشتم که به زودی میکشتم و معلوم نبود تا کی زنده بمونم + چرا بی تی اس هنوزم کنارم بودن در زدن تهیونگ و حرفاش منو از تو افکارم بیرون اورد ، گفتم : من درو باز نمیکنم ، همینجا میمونم ؛ چه فایده ای داره من اسم دارم و به زودی هم میمیرم.
و سرمو روی بالشم گذاشتم و تو افکارم رفتم. بیدار شدم و پرده رو کنار زدم و متوجه شدم ؛ نیمه شب هه😶 رفتم و آروم در اتاقمو باز کردم و دیدم که هر کدوم از اعضا یه طرف جلوی در اتاقم خوابشون برده ، آروم و یکی یکی بیدارشون کردم ؛^ و ازشون معذرت خواهی کردم و هر کدوم راهی اتاقشون شدن ؛ خواستم یونگیو بیدار کنم که دیدم خندید فهمیدم بیداره ،، گفتم : تو بدنت درد نگرفته از عصری تا الان اینجا بودی ؟ گفت : نه خب منم یه ساعته بیدار شدم ولی از اینکه اون موقع اینجوری ناراحت و عصبی بودی و الان انقدر آرومی خندم گرفته ؛ لبخندی زدم گفتم : نمیخوای بری بخوابی ؟! گفت : نه من خعلیی زیاد خوبیدم الان خوابم نمیاد ؛ خندم گرفت ؛ و با هم بلند شدیم و رفتیم پایین ،گفتم : خب الان چیکار کنیم ؟ گفت : هیچی تو میری میخوابی و منم فیلم میبینم تا خوابم بگیره گفتم : تو که کمتر از من خوابیدی ، خوابت نمیاد اونوقت انتظار داری من برم بخوابم ؟؟" گفت : خب چه فیلمی ببینیم ؟ گفتم : ترسناک !!! گفت : توکه از فیلم ترسناک میترسیدی میگفتی نمیبینم ." گفتم : حالا میبینیم کی میترسه ...
با هم فیلم دیدیم و من فقط چسبیده بودم به مبل ،، تموم که شد ؛ یونگی گفت : تو که هیچیشو ندیدی ، گفتم : نخیرم من این مبلو خیلی دوست دارم برا همین چسببده بودم بهش ! جفتمون زدیم زیر خنده ،، گیونگی گفت : بهتره بریم بخوابیم. گفتم : ولی من خوابم نمیاد بریم یه فیلم دیگم ببینیم 🙏🏻 گفت : نه خوابت میبره بیا بالا رفتیم بالا ،، گفت : تو چشماتو ببند و توی ذهنت تصور کن که فردا چه اتفاقاتی برات میفته و فکر کن که خودت برنامه ریزیشون میکنی . رفتم و خوابیدم روی تختم و به چیزی که یونگی گفت فکر کردم و سعی کردم اتفاقات فردا رو برنامه ریزی کنم، نفهمیدم کی خوابم برد 🤕🙄😅 با صدای جیمین بلند شدم که میگفت : پاشو باید بریم کمپانی پاشو صبحانتو بخور . گفتم : خب شما میخواید برید من برا چی پاشم ؟ گفت : میخوایم تو هم ببریم . باورم نمیشد همون چیزی که دیشب دلم میخواست اتفاق بیفته . با خوشحالی بلند شدم و یکمی صبحانه خوردم ، همه اعضا لباس رسمی پوشیده بودن جز من کوک گفت : نکنه میخوای با اینا بیای گفتم : نه نگران نباشید یه چیز خوب میپوشم . وی گفت : رسمی باید بپوشی حواست باشه ،در حالی که با خنده بالا میرفتم گفتم : نگران نباشید 🤞🏻
لباسی که تو نظرم بود رو پوشیدم و درو باز کردم که همه اعضا خشکشون زد از لباسم .، گفتم : چیه؟! من که گفتم نگران نباشید. چند دیقه ای تو شک بودن که با صدای من اومدن پایین و رفتیم داخل ماشین ،^ پرسیدم : من دقیقا تو کمپانی باید چیکار کنم ؟ نامجون گفت : بابد بهمون امید بدی گفتم : برای چی ؟ رسیدیم به کمپانی ، جیمین گفت : میخوایم داخل مسابقه گرمی شرکت کنیم و الان باید تمرین کنیم. یه دفعه هنی کشیدم و دویدم تو دستشویی نمیدونم چرا حالم بهم خورد ،،،😔😶🤔 تهیونگ با تعجب نگاهم میکرد ، یکم حالم سر جاش اومد پرسیدم ، چی ؟ اخه یچیز دیگه به من گفتین.. . جیمین : اما الان تصمیممون عوض شد.. ، . دیگه ساکت شده بودم و داخل اتاقی بودم که داخلش تمرین میکنن و داشتم فکر میکردم چقدر این حرکاتا سختن و قطعا من نمیتونم انجام بدم.
با صدای جیمین بیدار شدم و متوجه شدم روی صندلی خوابم برده ،، گفتم ؛ ساعت چنده کوک گفت : فکر کنم ۱۰ یا ۱۱ جین گفت : نبابا ۱۰ ۱۱ چیه ساعت ۱ و نیمه از تعجب خشکم زد که انقدر طول کشیده بود😶😶😶 بلند شدم و رفتیم داخل ماشین چهره های اعضا بنظر میومد که میتونن تا صبح تمرین کنن.. . رسیدیم خونه من بلافاصله رفتم تو اتاقم و لباسامو عوض کردم و یکم مرتب کردم و رفتم پایین که همه اعضا با همون لباسا روی زمینو و مبلا خوابشون برده بود واقعا انقدر خسته بودن ؟ مجلور بودم بیدارشون کنم و گرنه بدنشون درد میگرفت و لباساشونم خراب میشد یکی یکی بیدارشون کردم و اوناهم به زور روی پا ایستاده بودن و رفتن تو اتاقشون . یه سر رفتم تو اینترنت و دیدم که مسابقه گرمی فرداست 😶😶😶 جلوی دهنمو گرفتم تا جیغ نکشم باورم نمیشد فردا ؟؟!!😶😶 من فکر میکردم هفته دیگست .. دوباره حالم بد شد ... بلاخره چشمام روی هم رفتنو خوابیدم ... مسابقه گرمی بود ولی اسم بی تی اسو نگفتن ^ باورم نمیشد یعنی یعنی جین اروم اروم گریه میکرد.. باور پذیر نبود🥺😭😭😭😭😭😭

دوستان اگه خوشتون اومد لایک کنید . و نظرتونو بگید که بازم بنویسم؟؟ چالش : دوست داشتی کدوم گروه کیپاپ خواهرا یا بردرات بودن ؟؟ خودم که قطعا بی تی اس 🤞🏻 💜💜💜💜💜💜💜
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
تو لو خدا ادامش رو بنویس خیلی کنجکاوم بدونم بعدش چی میشه🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺
BTS LOVE
پارت بعدی پلیززززززز
خیلی خوبه، ننویسی من میدونم با تو 😂😂😅😅
ج چ :بلک پینک و بی تی اس😘😍
آره عاللییییهههههههه بنویسسس کنم دوست داشتم بی تی اس برادرام باشه چه برادرای رویایی داشتیم😍😂
عالییییییییییییییییی بود🌷
ننویسی امممممم🔪🔪🔪🔪🔪🔪😹😹