پارت یک گذاشتم
(فعلا این داستانو در حالت انسان بودن تصور کنید.❎اینجا ستاره مو سیاه وچشمانی قهیوایی سوخته دارد❎)
ستاره:
ساعت داشت زنگ میزد حوصله نداشتم بلند بشم که یاد دبیرستان جدید افتادم.حالم از اونی که بود بدترشد .
توی ذهنم مدام میگفتم💗یعنی اینجاهم اوتاکویی پیدا میشه.
یکی در اوتاقم کوبید.بعدم اومد تو خواهر بزرگم (آن) بود.
خودمو به خواب زدم ولی بهم گفت💗من این اداهاتو خوب میشناسم بنلد شو مدرسهت دریر میشه.
با ناراحتی گفتم💗به نظرت اینجا اوتاکویی پیدا میشه.
آن که داشت میرفت بیرون گفت💗من چه بدونم.
از روی تخت بلند شدموبه پایین رفتم دست و صورتم شوستم و دوباره رفتم بالا.
2⃣کمی بعد2⃣
رسیدمبه کلاس بدجوری همه زیرنظرم داشتن.
داشتم میمردم.که معلم وارد کلاس شد .
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
14 لایک
باع!؟؟
پارت دو رو زودبزار🥺
خیلی خوب بود🥺🎴🙂