
خب سلام امید وارم خوب باشید من چند وقتیه که این داستان افتاده تو سرم و گفتم بنویسمش شاید شماهم خوشتون بیاد لطفا نظرتون رو در کانت ها بگین چونکه نظر شما به من انرژی میده ممنون😘🥰

سلام اسم شما هیرا هست و ۲۴ سالتونه شما مدریت خوندید و بسیار زیبا هستید و بسیار خانواده ثروتمند و معروفی دارید تو کره (داستان تو کره هست) مادر شما ۱ساله که فوت شده شکل شما:شما دختری با چشم هتی طوسی مایل به سبز و موهتی خرمایی بلند هستید و شما خیلی لاغر و خوش هیکل هستید و کلیم خواسته گار دارید ولی نمیخواید ازدواج کنین اسم شرکت پدر شما شرکت اسمان یا اسکار هست که مخففش میشه شرکت SKشرکت پدر شما بسیار معروف و پولداره البته بهتر بگم شرکت شما و شرکای پدرتون این شرکت تو کار تجارت هست و همچنین ساخت لوازم کوچیک الکتیریکی مثل هندزفیری های مخصوص خواننده ها و اینا شما خیلی باهوش هستید و شما با پدرتون زندگی میکنین در خونه که عکسشو میزارم

شما در شرکت پدرتون به اعنوان جانشین فعالیت دارید پدر شما جز سهام دارای بزرگ شرکته شما یجورایی یکی از مدیر های شرکت هستید و بالاخره به خاطر پدرتون اونجا کاره ای هستید فامیلی شما جئون هست سه شریک دیگه پدرتون اقای کیم ، اقای لی که با پدرتون میشه ۳تا شما تک فرزند هستید و مادرتون ۱ ساله که فوت شده و شما با پدرتون زندگی میکنید شرکای پدرتون هم بچه دارن و شما و پدرتون ناخود اگاه با اونها رفت و امد دارید اقای لی یه دختر و یه پسر داره با نام دخترش:سوها پسرش:سو و اقای کیم هم یک پسر داره به نام: چاین شما با دختر اقای لی دوست هستید و از برادرش و پسر اقای کیم خوشتون میاد ولی با این تفاوت که پسر اقای کیم محلتون نمیزاره و یکم خودخواهه ولی شما این عشق رو به کسی نگفتید تا به حال بچه های شرکا هم مثل شما در شرکت فعالیت دارن و یجورایی با هم سروکار دارین عکسیم که گذاشتم عکس شرکته
روع داستان از زبون شما: امروزممثل همیشه بابا زود تر از من رفته اه گوشیتونو ور میدارین و یه نگاه به پیام هاتون میکنین بابا:سلام دخترم ببخشید زود رفتم من و اقای کیم و لی به سفر کاری ۳ روزه رفتیم و قبلش کارای شرکتو راست و ریس کردیم الانم با وجود شما بچه ها خیالمون راحته مواظب خودت باش به شرکتم برو❤(پیام پدرتون) پیام بابامو دیدم و براش نوشتم که ممونون و رفتم تا که دوش بگیرم حموم من تو اتاق خودمه اتاقم خیلی بزرگه و قشنگ و ویوش روبه جنگل و همین طوری شهر سئول هست پردرو زدم کنار و به خدمت کارم
گفتم که صبحانمو تو بالکن اتاقم بچینه و رفتم تا دوش بگیرم دوشم که تموم شد رفتم به اتاق لباس هام که یه اتاق مجزا برای لباسام در اتاقم بود و پر لباس بود مثل همیشه باید شیک و مجلسی لباس میپوشیدن😂 عکسشو گذاشتم این مدلی لباستون لباسمو پوشیدم و وسایلمو جمع کردم و موهامو درست کردم و به سمت بالکنم رفتم به گلای قشنگم ویوی بالکنم رو به دریا بود همون موقع زنگ زدم به سوها من:سلام سوها چطوری؟ سوها:خوبم ممنون چه خبر؟ :هیچی منم هستم دارم قهومو میخورم که برم شرکت راست تو میای؟ :اممم میدونی هیرا حال ندارم ولی از اونجایی که بابام نیست باشه میام که کارای شرکت نمونه :خب پس خوبه نمیخواد ماشین بیاری خونه هامون نزدیکه میام دنبالت :مرسییی :پس فعلا :خداحافظ منتظرتم

سوار ماشینم شدمو رفتم دنبال سوها و رسیدیم شرکت داشتم به کارای شرکت رسیدگی میکردم که در اتاقم به صدا دراومد گفتم بیاتو دیدم سو اومده به دیدنم (شما:$سو:&) $سلام سو &سلام $کاری داری؟ &اممم نه فقط میخواستم چیزی بهت بگم $باشه مشکلی نیست بشین &ممنون تلفنمو ور داشتم و به پذیرش گفتم قهوه بیارن $راستی اینو واسه تو اوردم چون گفت یاز این کوکیا دوست داری عکس سو
ممنون که تا اینجا خوندید قول که پارت بعدی البت فکر کنم طولانی تر باشه😆مرسییی😘پارت بعد تو راهه یعنی در حال برسیه احتمالا منتشر شده نمیدونم🤣
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی قشنگههههههه
ولی
گاهی باید بسپری به سرنوشت چی شد؟؟
هنوز نزاشتمش ولی شروعش میکنم این چند روز
داستان از کيه؟ ( کاپل اصلی)
و عالی بود
از خودمه