یونگی درحالی که کنار اون سه تا کوتوله مینشست، لبخند شیطانی ای زد. _میخواین یچیز باحال نشونتون بدم؟ جیمین، تهیونگ و جونگ کوک با تعجب به همدیگه نگاه کردن و با خودشون فکر کردن که ممکنه اونچیز باحال چی باشه. هر سه تاشون سرشون رو تکون دادن و به یونگی نگاه کردن. _ خببب کوتوله ها میخوام انگشت شَستم (شست؟ شصت؟) رو قطع کنم. و بعد حرفش دوتا دستاش رو به هم نزدیک کرد و بعدش دستش رو دور کرد. انگشت شصتش جدا شده بود!!! تهیونگ که وسط جیمین و جونگ کوک ایستاده بود با چشم هایی که اندازه گردو شده بود به دست یونگی زل زد. جیمین که ویندوزش بالا نیومده بود همینجوری به دست های هیونگش نگاه میکرد و جونگ کوک هم داشت تمام معادلات رو کنارهم میزاشت تا بفهمه که چطور همچین چیزی شده بود. یونگی که از قیافه های اون کوتوله ها خندش گرفته بود دستش رو دوباره بهم نزدیک کرد. _تادااا!! چسبید به هم. و یونگی باز هم شاهد قیافه های تعجب اون کوتوله ها شد. جیمین که فک میکرد دست هیونگش الان درد میکنه رو گرفت و زود زود فوت میکرد تا دردش کم بشه. جونگ کوک که داشت از سر و کله یونگی بالا میرفت یقه هیونگش رو گرفت. _چطورییی؟؟ چطوری کردیششش؟. و تهیونگ که هضم نکرده بود چه اتفاقی افتاده با دهن باز به انگشت یونگی نگاه میکرد....
جیمین مگه کامپیتوره که ویندوزش هنوز بالا نیومده😂😭؟
میخورمشون😭😭😭
نونم میخوای همراهشون😭؟
😭🙆♀️
.لی جوری که این حرکت برام جالب بودد.
صیم🥹
چجوری کردیش ؟ :/
من بچه مسلمانی هسمممم
به من از ۴ سالگی قلقشو یاد دادن 😂
بابا شما خیلی خفنید🤣😔🤌
عالی گلم
ولی واقعا اونایی ک گزارش میزنن<<<<<<<<
ببین ک.خارشون خب؟تو عالی هستی.
اک اولت چطوری پرید
گزارشش دادن
خیلی خوب بوددد😂✨️علاوه بر فان بودن کیوت هم بود🥹
داستان هات خیلی قشنگن :)
🥲💗🫂