7 اسلاید پست توسط: Hush انتشار: 6 ماه پیش 318 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سهراب سپهری از شاعرهای مورد علاقمه پس بیا بهت یک بیوگرافی کوتاه از سهراب سپهری بدم و چند تا شعر ازش بخونیم و نقاشی ببینیم...
سهراب سپهری در سال 1307 در خوانده ای ساده به دنیا اومد و متاسفانه وقتی هنوز نوجوون بود پدرشون فلج شدن و اوضاع یکم سخت شد . بعد از مرگ پدر هم مادر سرپرستی اون رو به عهده گرفتند. از دوران کودکی عاشق هنر و ادبیات بودن ؛ نقاشی ، ساختن تار، خوش نویسی و نوشتن شعر از مهارت هاش بودن.
ز جمعه تا سه شنبه خفته نالان
نکردم هیچ یادی از دبستان
ز درد دل شب و روزم گرفتار(😂)
مثلا این شعریه که در دوران کودکی وقت یکبار بیمار شد و نتونست بره مدرسه نوشت . ( یادبگیرین😂! )
اون به دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران رفت و در این دانشکده ، اولین دفتر شعرش رو چاپ کرد .
اولین کتاب سپهری با نام "مرگ رنگ" در تهران منتشر شد که به سبک نو ( نیما یوشیج ) بود.
سپهری دومین مجموعه شعر خود را با نام "زندگی خواب ها" در سال 1332 سرود و همین سال بود که دوره لیسانس نقاشی رو در دانشکده هنرهای زیبا با رتبه اول و دریافت نشان اول علمی به پایان رسوند.
متاسفانه به خاطر سرطان خون فوت میکنن..
سهراب سپهری یک شاعر تصویرگراست و این جنبه از شعر سهراب با طبیعت گرایی اون مرتبطه( از اونجایی که در بچگی زیاد تو طبیعت گشت میزده )
اون در شعرش نگران انسان ها و سرنوشت اونهاست و همه رو به دقیق تر و عمیق تر نگاه کردن به زندگی دعوت میکنه "و خواستار حقیقته." عشق و محبت و زندگی در لحظه حال نقش پررنگی در شعر هاش داره.
[ در چند اسلاید بعدی چند تا از شعرهای سهراب سپهری که به شخصه خیلی دوست دارم + نقاشی های ایشون ]
"خواهم آمد و
پیامی خواهم آورد"
روزی
خواهم آمد، و پیامی خواهم آورد
در رگ ها، نور خواهم ریخت:)
و صدا خواهم در داد: ای سبدهاتان پر خواب!
سیب آوردم ، سیب سرخ خورشید
خواهم آمد ، گل یاسی به گدا خواهم داد
زن زیبای جذامی را ، گوشواره ای دیگر خواهم بخشید..
کور را خواهم گفت : چه تماشا دارد باغ !:)
دوره گردی خواهم شد ، کوچه ها را خواهم گشت
جارخواهم زد: ای شبنم ، شبنم ، شبنم
رهگذاری خواهد گفت : راستی را ، شب تاریکی است،
کهکشانی خواهم دادش
روی پل دخترکی بی پاست ، دب اکبر را بر گردن او خواهم آویخت.:)
هر چه دشنام ، از لب ها خواهم بر چید
هر چه دیوار، از جا خواهم برکند.
رهزنان را خواهم گفت : کاروانی آمد بارش لبخند!
ابر را، پاره خواهم کرد.
من گره خواهم زد،
چشمان را با خورشید ، دل ها را با عشق، سایه ها را با آب، شاخه ها را با باد. :)
و بهم خواهم پیوست، خواب کودک را با زمزمه زنجره ها.
بادبادک ها، به هوا خواهم برد
گلدان ها، آب خواهم داد
خواهم آمد، پیش اسبان، گاوان، علف سبز نوازش
خواهم ریخت
مادیانی تشنه، سطل شبنم را خواهد آورد
خر فرتوتی در راه، من مگس هایش را خواهم زد
خواهم آمد سر هر دیواری، میخکی خواهم کاشت
پای هر پنجره ای، شعری خواهم خواند
هر کلاغی را، کاجی خواهم داد
مار را خواهم گفت : چه شکوهی دارد غوک !
آشتی خواهم داد
آشنا خواهم کرد
راه خواهم رفت
نور خواهم خورد
دوست خواهم داشت:)
-سهراب سپهری
"چترها را باید بست"
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد
با همه مردم شهر ، زیر باران باید رفت
دوست را، زیر باران باید دید
عشق را، زیر باران باید جست:)
زیر باران باید با زن خوابید
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت،حرف زد،نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آب تنی کردن در حوضچه اکنون است.
رخت ها را بکنیم:
آب در یک قدمی است
روشنی را بچشیم
شب یک دهکده را وزن کنیم، خواب یک آهو را
گرمی لانه لک لک را ادراک کنیم
روی قانون چمن پا نگذاریم
در موستان گره ذایقه را باز کنیم
و دهان را بگشاییم اگر ماه در آمد
و نگوییم که شب چیز بدی است
و نگوییم که شب تاب ندارد خبر از بینش باغ:))
و بیاریم سبد
ببریم این همه سرخ، این همه سبز.....
- سهراب سپهری
کفشهایم کو،
چه کسی بود صدا زد: سهراب؟
آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ.
مادرم در خواب است.
و منوچهر و پروانه، و شاید همه مردم شهر.
شب خرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیهها میگذرد
و نسیمی خنک از حاشیه سبز پتو خواب مرا میروبد.
بوی هجرت میآید:
بالش من پر آواز پر چلچلههاست.
صبح خواهد شد
و به این کاسه آب
آسمان هجرت خواهد کرد.
باید امشب بروم.
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم.
هیچ چشمی، عاشقانه به زمین خیره نبود.
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد.
هیچ کسی زاغچهٔی را سر یک مزرعه جدی نگرفت.
من به اندازه یک ابر دلم میگیرد
وقتی از پنجره میبینم حوری
- دختر بالغ همسایه -
پای کمیابترین نارون روی زمین
فقه میخواند.
چیزهایی هم هست، لحظههایی پر اوج
(مثلا شاعرهٔی را دیدم
آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش
آسمان تخم گذاشت.
و شبی از شبها
مردی از من پرسید
تا طلوع انگور، چند ساعت راه است؟)
باید امشب بروم.
باید امشب چمدانی را
که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد، بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست،
رو به آن وسعت بیواژه که همواره مرا میخواند.
یک نفر باز صدا زد: سهراب
کفشهایم کو؟
- سهراب سپهری( باید حتما تفسیر این شعر رو بخونین تا فکتون بیفته زمین به خاطر جالب و خفن بودنش)
"کجاست جای رسیدن"
_ چرا گرفته دلت، مثل آنکه تنهایی
_ چه قدر هم تنها!
_ خیال می کنم
دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی.
_ دچار یعنی
_ عاشق.
_ و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد.
_ چه فکر نازک غمناکی!:)
_ و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است.
و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست.
_ خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانه آنهاست.
_ نه، وصل ممکن نیست،
همیشه فاصله ای هست.
اگر چه منحنی آب بالش خوبی است
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر،
همیشه فاصله ای هست.
دچار باید بود
وگرنه زمزمه حیرت میان دو حرف
حرام خواهد شد.
و عشق
سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست.
و عشق
صدای فاصله هاست
صدای فاصله هایی که
_ غرق ابهامند.
_ نه ،
صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند
و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر،
همیشه عاشق تنهاست.
و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست.
و او و ثانیه ها می روند آن طرف روز،
و او و ثانیه ها روی نور می خوابند.
و او و ثانیه ها بهترین کتاب جهان را
به آب می بخشند.
و خوب می دانند
که هیچ ماهی هرگز
هزار و یک گره رودخانه را نگشود.
و نیمه شب ها، با زورق قدیمی اشراق
در آب های هدایت روانه می گردند
و تا تجلی اعجاب پیش می رانند.
_ هوای حرف تو آدم را
عبور می دهد از کوچه باغ های حکایات
و در عروق چنین لحن
چه خون تازه ی محزونی!
حیاط روشن بود
و باد می آمد
و خون شب جریان داشت در سکوت دو مرد.
« اتاق خلوت پاکی است
برای فکر، چه ابعاد ساده ای دارد!
دلم عجیب گرفته است.
خیال خواب ندارم.»
کنار پنجره رفت
و روی صندلی نرم پارچه ای
نشست:
« هنوز در سفرم.
خیال می کنم
در آبهای جهان قایقی است
و من ‚ مسافر قایق ‚ هزارها سال است
سرود زنده دریانوردهای کهن را
به گوش روزنه های فصول می خوانم
و پیش می رانم.
مرا سفر به کجا می برد؟
کجا نشان قدم ‚ ناتمام خواهد ماند
و بند کفش به انگشت های نرم فراغت
گشوده خواهد شد؟
کجاست جای رسیدن و پهن کردن یک فرش
و بی خیال نشستن
و گوش دادن به
صدای شستن یک ظرف زیر شیر مجاور؟
و در کدام بهار درنگ خواهی کرد
و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد؟
شراب باید خورد
و در جوانی روی یک سایه راه باید رفت،
همین.
کجاست سمت حیات؟
-سهراب سپهری
7 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
126 لایک
لایک جدید
تستچی بیا برات از سهراب بگم! را لایک کرد
..- ممنونم!
قشنگ بود
با کلههههه اومدم حالا بوگو🙂😂
ممنون میشم به قرعه کشیم سر بزنید
فالوم کنید بک می دم✨️✨️✨️
منم سهراب رو دوست دارم
البته شعر های قیصر امین پور هم خیلی خوبه:)
موافقم
💜سلاممممم💜
قرعه کشی داریم
ظرفیت: 20 نفر
مهلت: یک هفته
جایزه ی نفر اول: 25000 امتیاز
جایزه ی نفر دوم: 10000 امتیاز
جایزه ی نفر سوم: 5000امتیاز
مهلت شرکت در قرعه کشی از امروز ۱۴٠۳/۲/۳٠ شروع میشه و تا ۱۴٠۳/۳/۵ وقت شرکت در قرعه کشی دارید
برای شرکت به نظرسنجی آخرم سر بزنید اونجا توظیحات دقیق تر و بهتر هست
ادمین خوشگل پین لطفا💜
اینم اضافه کنم
سهراب جان کان نداره>_>
هاش عزیز
درست نوشتم ؟
وقت کردی به پستای منم یه سر بزن زیبا:)
در ضمن پستت بسی زیبا و مفید بود♡
تو اگر در تپش باغ خدارا دیدی همت کن و بگو :" ماهی ها حوضشان بی آب است.."