پارت آخر فیکشن
ثانیه ها در سکوت میگذشت. سکوتی از سر خشم ، ترس یا وَهم؟ قطعا هیچکدام. دازای بی توجه به موقعیت با چهره ی شاد و بی تفاوت دستی زد و چند قدم به جلو برداشت "ببین کی اینجاست…هردو ی شما…ظاهرا تمام شک های من به یقین تبدیل شدن "یوتا با تکان دادن سرشو تک خنده ای تکذیب کرد "امیدوار بودم اینجا نبینمت، دازای_سان" دازای با چشمهایی که رو به سیاهی میرفتن تمام حرکات یوتا را زیر نظر داشت اما پسر بی توجه به نگاه خیره ی دازای به سمت چویا چرخید و قدم زنان به جلو حرکت کرد. درست رو به رویش ایستاد، بدون هیچ احساسی از بالا به پسر غرق شده در ابهام که قامت کوچکی داشت خیره شد "سلام چویا" مکثی کرد و پوز خندی روی لبش نشاند "من و میشناسی؟" با لحن نا مفهوم و گیج کننده ای گفت و خندید، خندید به آن که نباید. قهقهه هایش از جنس جنون بود، چند قدم به عقب تلو تلو خورد و ناگهان چهره ی سردی به خود گرفت که باورش محال بود تا لحظه ای پیش در خنده های جنون آمیزش محو شده بود، با چهره ای که خون درونش جریان نداشت دستش را بالا برد، یقه ی لباس خود را فشرد و در یک حرکت جوری کشید که تکه ای از آن کاملا پاره شد "میبینی؟ این منم..." درست مانند چویا در انتهای خط ترقوه اش چیزی هک شده بود کد '227' درست است! این همان پسر است! کسی که چند صفحه از دفترچه خاطرات چویا را از آن خود کرده بود 'بخشی از دفتر خاطرات_ امروز برای اولین بار ملاقاتش کردم! اسمش را نمیدانم، اینجا همه 227 صدایش میکنند¹' که البته بچه هایی که در آن سازمان بودند اسم هایی برای خود انتخاب میکردند و دور از چشم بزرگتر ها کودکان دیگر را با آن اسامی خطاب میکردند. چویا کاملا بی حرکت مانده بود و نگاهش روی آن کد قفل شده بود. خواست چیزی بگوید اما از توانش خارج بود، به قدری برایش شوکه کننده بود که نمی توانست حتی چیزی بر زبان بیاورد "خوب نگاه کن چویا، این همون پسر بچه ایه که میون اون تاریکی وحشتناک رهاش کردی" صدایش فاقد هر گونه خشم یا تنفر بود بلکه غم را در خود جای میداد، پس از مکثی با صدایی لرزان بلاخره به حرف آمد "تو...باید مرده باشی" پوزخندش پر رنگ تر شد و قبل از اینکه بخواهد چیزی بگوید نگاهش را به پسر مو شکلاتی داد که سعی در تحلیل حرفهایشان بود، پیوسته لب گشود "نیاز نیست انتظار بکشی، تعریف کردنش زمان زیادی نمیبره" کاملا به سمت دازای چرخید و پس از مکث طولانی ادامه داد "در سال 1980، محفل های غیر قانونی زیادی به وجود اومدن اما همه ی اونا به دلایلی منحل شدن و تعداد زیادی از اونا باقی نموند. محفل قهقه ی هیراگانا یکی از مجموعه هایی بود که موفق به مقاومت شده بود، انجمنی که باید قبل از همه ی محافل نابود میشد. میتونی حدس بزنی چرا؟"
8 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
25 لایک
فیکشن جدید و تا الان هزار بار گذاشتم رد میشه همش
ممددددد چرا ویژهههههههه نیستتتتتتتت؟؟؟؟؟؟؟؟؟
میشه به نظرسنجیم سر بزنی؟
ff جدید گذاشتم توی اون یکی اکانتم uoky دیگه فقط اونجا فعالیت میشه
بک میدی ؟
خیلی عالی بود 🥹
اریگاتو
چرا باید رد شه اخهه ناظر فازش چیه دقیقا؟؟
تو ناظر نیستی بتونی منتشر کنی؟
نه اما میتونی بری تو بلاگ اسم تستتو بگی اگ ناظری اونجا باشه که هست منتشر میکنه
من وقتی میبینم تو همه جا کامنتام خود بهدخود پاک میشه:
دیرییین دیرییییین
وای مرسی بابت پارت🥲💔💗💗💗
خیلی پایان زیبایی داشت😍
راستی یه چیزی تو پارتای قبلی میگفتی کهاینا پسرن که تستچی گیر نده خب این عشق یائویی یه🌺 یا شاید یایویی بود😐
دیگه خدم یجوری نوشتم ک رد نشه
آقا آخرش کیس داشتتت؟
*ذوق
احتمالن