
این قسمت آشنایی
خاطراتم رو نوشتم بعدهم خوابم برد . نیم های شب با یک صدای عجیب بیدار شدم از جام بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون داشتم همین طور نگاه می کردم که خشکم زد چند نفر جلوی آدرینا بودن و یکی دهانش رو گرفته بود . آروم نزدیک شدم از مشت زدم تو سرش من به مهارت های رزمی استاد بودم با بقیه درگیر شدم آدرینا فرار کرد داد زدم : نگهبان ها رو بیار با اونا درگیر بودم که از دور آتش دیدم فهمیدم یک اتفاقی افتاده به سمت آتیش رفتم که دیدم آدرینا وسط آتیشه ملکه هم داره گریه میکنه رفتم تو آتیش و سریع طلسم بارون خوندم آتیش تقریبا خاموش شد آدرینا رو کول کردم بردم بیرون از آتیش تو دلم گفتم : اینم روز اول اوووف ملکه که آدرینا رو روی کول من دید سریع اومد و مشغول خوندن طلسم درمان شد منم یک گوشه نشستم که یاد اون مردا افتادم سریع گفتم : بانو یک سری مرد آدرینا رو گرفته بودن فکر کنم همونا اینجا رو آتیش زدن
ملکه با صدای لرزان گفت: من میدونم اونا گی هستن با تعجب پرسیدم: کی سال ها پیش بین عمو آدرینا و پدرش بر سر سلطنت درگیری شد اون سال عمو آدرینا که اسمش هابل بود قسم خورد انتقام بگیره و از اون موقع تا حالا چندین بار قسط جون آدرین و آدرینا رو داشته عزیزم تو هم خیلی زحمت کشیدی ممنون آدرینا رو نجات دادی جیزی نگفتم لال شدم انکار داستم خاطراتم رو به یاد می اوردم و گفتم : اع یکی از اون مردا که اونجا بود اون توی کشتی ما هم بود ! ملکه خشکش زد گفت : داری میگی که اونجا هم بود مطمئنی
بله مطمئنم داستم با ملکه صحبت می کردم که یکی اومدجلوم خدایی خوشتیپ بود اما خیلی شبیه آدرینا بود یکم نگاش کردم گفتم: شما ؟ پسره خندید و گفت : همسر آینده ات با حالت خاصی گفتم : ها ؟ _ خب آشنا نشدیم من آدرینم همسر آینده ات _ خب باشه من دیگه میرم _ وایسا _ ادب نداری _ اگه تو داری منم دارم _ میدونی با کی حرف می زنی؟ _ اره یک عدد موز دوسر _ بی ادب _ خودتی _ باشه بلوبری خانم _ به من نگو بلوبری _ اگه تو به من نگی موز دوسر منم نمیگم بلوبری _ نمخوام _ نخا
ادرین گفت : گوش کن من یکی دیگه رو دوست دارم پس تو فقط یک همسر نمادین هستی مس از من دور شو نمیدونم چرا اما اون لحظه قلبم فشرده شد اما خودم رو نباختم و گفتم: جه تفاهمی پس سمتم نیا جون ازت متنفرم فکر نکن خیلی مهمی جون از نظر من فقط یک اسمی بعد راهم رو کشیدم و رفتم ادم احمق فکر کرده کیه آخه
رفتم اتاقم واسه تیکی درد و دل کردم بعد هم گفتم بریم یکم خوش بگذرونیم رفتم تو بالکن و از اونجا تبدیل شدم با حالت کفشدوزک رفتم بیرون یکم قدم زدم بعد هم رفتم بالای بوم و داد زدم : من به هیچ کس احتیاج ندارم !! به آدرین فکر کردم و اون لحضه گفتم : به جهنم رفتم قصر تو اتاقم و رفتم تو تخت و مشغول خوندن رمان شدم اسمش بود ( قرار نبود) خیلی قشنگه اما نمیدونم اخرش چی میشه امیدوارم خوب تموم بشه
ممنون لایک و کامنت فراموش نشه ترکی دنبال کنه دنبال میشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیی بود خیلییی عالییی بود
عالیییی
عالیییییی
عالی عالی
عالی حتما ادامه بده
بی نظیره
ادامه بده افرین
عالی بود
لطفاً زودتر بزار پارت بعدی روووووووو خواهششششش
عالی بود