این قسمت آشنایی
خاطراتم رو نوشتم بعدهم خوابم برد . نیم های شب با یک صدای عجیب بیدار شدم از جام بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون داشتم همین طور نگاه می کردم که خشکم زد چند نفر جلوی آدرینا بودن و یکی دهانش رو گرفته بود . آروم نزدیک شدم از مشت زدم تو سرش من به مهارت های رزمی استاد بودم با بقیه درگیر شدم آدرینا فرار کرد داد زدم : نگهبان ها رو بیار
با اونا درگیر بودم که از دور آتش دیدم فهمیدم یک اتفاقی افتاده به سمت آتیش رفتم که دیدم آدرینا وسط آتیشه ملکه هم داره گریه میکنه رفتم تو آتیش و سریع طلسم بارون خوندم آتیش تقریبا خاموش شد آدرینا رو کول کردم بردم بیرون از آتیش تو دلم گفتم : اینم روز اول اوووف
ملکه که آدرینا رو روی کول من دید سریع اومد و مشغول خوندن طلسم درمان شد منم یک گوشه نشستم که یاد اون مردا افتادم سریع گفتم : بانو یک سری مرد آدرینا رو گرفته بودن فکر کنم همونا اینجا رو آتیش زدن
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
78 لایک
عالیی بود خیلییی عالییی بود
عالیییی
عالیییییی
عالی عالی
عالی حتما ادامه بده
بی نظیره
ادامه بده افرین
عالی بود
لطفاً زودتر بزار پارت بعدی روووووووو خواهششششش
عالی بود