انتظار تو را میکشم ، ای نیامده که هرگز نخواهی آمد و من همچنان چشم به راه تو هستم ای ناشناخته تو را هرگز نخواهم دید .. !
- من چند سال پیش دیوانه وار عاشق شدم؛
وقتی ك فقط ده سال داشتم؛ عاشق یه دختر لاغر و قد بلند شدم ك عینک ته استکانی میزد . اون هر روز به خونه پیرزن همسایه می اومد تا پیانو یاد بگیره . از قضا زنگ خونه پیرزن خراب بود و معشوقه ی دوران کودکی من ؛ مارو میزد منم هر روز با یه دست لباس اتو کشیده میرفتم پایین و در رو واسش باز می کردم
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
28 لایک
درون من نوری مبهم جریان دارد 💙 قدمی بر میدارم 💙 شالاپ شلوپ رودخانه ی افکار م داغونم کرده 💙 به مکانی آشنا میرسم 💙 تیغه ای آشنا رگ های بیچاره ی مرا در آغوش میفشرد 💙آه قطرات خون رگ های بی وجدان مرا ترک می نمودند و روحم رایحه ای آشنا را استشمام میکرد و درونم از ریشه فرو میپاشید
خیلی قشنگ بود:)
وقتی فهمیدم این داستانه واقعیه تولید دستمال کاغذی افزایش پیدا کرد و اشکم بند نمیمودنبنیننسسحسجسمسمسم
بمیرم من قوربون اشکات :>>
نههنهنهنهنهنهن خدانکنهههه
شدم رفت دور شکای بلوریت :))
عه قهوه تلخ آقای نویسنده
دو سال پیش خوندمش
دقیقاااا :))
خیلی خوب بود
ممنون عزیزم
این داستان ، واقعیه ؟
بله :))