پارت 20
صورتش را میان بالشی گرفته بود و پی در پی فریاد هایی از روی خشم میزد، دازای قافد اهمیت به فریاد های پسر در حال استراحت بود که اتمام فریاد ها توجه اش را جلب کرد. برخاست و به سمت اتاق قدم برداشت، در را باز کرد و با صحنه ای کاملا قابل پیش بینی مواجح شد. همان طور که میتوانست حدس بزند پسر باز هم به خواب رفته بود، سری از تاسف تکان داد و از اتاق خارج شد. حوصله اش سر رفته بود و در عین حال کاری برای انجام نداشت، قبل از آمدن چویا تقریبا کل خانه را زیر و رو کرده بود اما باز هم چیز سرگرم کننده ای نیافت. ناگهان با جرقه ای که به سرعت نور از ذهنش گذشت ایستاد، به سمت اتاق برگشت و به سمت میز چویا قدم برداشت. صندلی پشت میز را به وسط اتاق هدایت کرد و رویش ایستاد، دستش را بالا برد و خیلی آرام به دریچه فشار ریزی وارد کرد. نردبان پایین آمد، دازای خیلی آرام پله هارا طی میکرد بلکه چویا بیدار نشود. خود را بالا کشید و وارد آن اتاق هراس انداز شد، نگاهی به اطراف انداخت. همه چیز کاملا مرتب بود و جعبه های کوچک و بزرگ با نظم روی هم چیده شده بودند، به سمت جعبه ها رفت و بدون اینکه درشان را باز کند نوشته های کسالت بار رویشان را میخاد. بعد از چند مین جعبه ی کوچکی که سرش باز مانده بود توجه اش را جلب کرد، جعبه را در دست گرفت و نوشته رویش را خواند 'ناکاهارا چویا اپریل 2015' روی زمین نشست و به درون جعبه خیره شد. اشیاء مختلف و عجیبی در آن بود، دانه دانه تمام وسایل درونش را نگاه میکرد، یک مچ بند که عدد '221' رویش حک شده بود، دفترچه ای که تمام صفحاتش پاره شده بود وچیزهای کوچک و بزرگ دیگر.
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
23 لایک
عالی
این حرف موری سان بوددددد
میدونم ولی چیزی ب ذهنم نرسید🗿🤝🏻
اولم موریو گذاشته بودم ولی یادم اومد معلمشون بود
خدایا:>