پارت18 فیکشن
پایش را روی پایش گذاشت و انتظار پاسخ سوالش را میکشید "در رابطه با سکوتت باید چیزی رو درمورد من بدونی چویا_کون" مکثی کرد و با لحن جدی ادامه داد "من از صبر کردن متنفرم و اعتقاداتم الهام بخش من هستند، زمان یک توده غیر قابل توقفه، پس چیزی که منطق به اون اشاره میکنه اینه که زمان با ارزش ترین چیز ممکنه و هدر دادنش حماقت محض" تا آن لحظه به تمام سوالاتش پاسخ داده بود اما این سوال دیگر برای چه بود؟ آنها باید راجع به زمان حال بحث میکردند نه گذشته، چرا یک باره آن روانپزشک خواسته درمورد کودکی اش بداند؟ "متاسفم اما میشه زمان دیگه ای رو برای گرفتن جواب سوالاتتون انتخاب کنید" چویا که ظاهرا در آن مکان احساس نا امنی و سردرگمی میکرد با چشمانی که در حال التماس بودند به فیودور خیره شد. و انتظار جواب منفی را میکشید. فیودور مکثی کرد و سرش را به نشانه مثبت تکان داد. کمی متعجب شد که چرا این به اصطلاح دکتر روانپزشک اینقدر به خواسته هایش احترام میگذارد. فیودور به سمت مدیر که پشت میزش نشسته بود برگشت و قلم و کاغذی از روی میز برداشت.
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
25 لایک
سلام ای کسی ک با من توی یک روز ب دنیا اومدی😂🗿
وای خودا
تبریک🗿🍭
عه وا ... موری جون داره همرو بیرون میکنه که 🗿😂😐
خشم یوتاا
پارت بعدیم زود بزار پلیییییز خیلی جالب شدهه
دوتا پارتو گذاشتم
جییییغ مرسیییییی
برم بخونمممموتثننیمیکن
خب منتظر واکنش دازای هستم.
منم:)