پارت13 فیکشن
با دستانش عمود های نردبان را اسیر کرد و به داخل دریچه خیره شد، چیزی جز تاریکی نبود. نگاهش را به چویا داد و لب گزید "تو ام میای دیگه؟"_"مشکل توعه من که گفتم، به تاریکی عادت دارم" دازای چهره بی تفاوتی به خود گرفت "قبوله ولی چی باعث میشه از اتاق زیر شیروونی خونه ی خودت دوری کنی؟ " پوزخندی زد و با لحن پر تمسهرش ادامه داد "نکنه میترسی چویا" رویش را برگرداند و مانند همیشه چهره زیبایش را از دید دازای پنهان کرد "معلومه که نه" با اینکه کاملا واضح صدایش را شنیده بود از شیطنتش کم نشد و با همان نیشخند پرتمسخرش لب زد "جدیدا نمیتونم خوب بشنوم، میشه یه بار دیگه بگی؟" دیگر تظاهر چه فایده ای داشت زمانی که دازای دروغ هایش را شناسایی کرده، نفس حبس شده اش را بیرون داد و در حالی که دستش را مشت کرده بود با صدای خیلی آرامی لب زد "حق با توعه" دازای دستش را کنار گوشش برد و با همان حالت لب زد"میشه اشاره کنی درمورد چی حق با منه؟" پسر ناخن هایش را درون دست مشت شده اش فشرد و سرش را خم کرد جوری که موهایش چهره اش را پوشانده بودند "از اون اتاق میترسم..."
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
28 لایک
در انتظار پارت بعد🌝
ناظرش بودم
وا-واتتتتتتتتتت؟!
کالبدی برای اووووووووو؟
اعلام میکنم اینبار توی پیش بینی شکست خوردم ... بعد از پیدا کردن جعبه به اینکه ممکنه با یک عروسک عجیب بر بخوره فکر کردم اما جمله ی آخر ... زیادی پشم ریزون بوددد ادثیسمهاعیثغعالسثاع
پارت بعددددددددددددد
چوچوووو
چیبی کوچولوی منننن
*وی غش میکند
+
+++
جییییییغ خیلیییگاد بوووووود
"اگ بگم پارت بعدم زود بزاری چون ممکنه بمیرم پرویی حساب میشه؟🤧"
فقط بخاطر توو🗿🍭
الان میشینم مینویسم
زبفقصصیدوکنلناوگممپحهتفبتعحفخعببرتختم
"وی خر ذوق میشود"