پارت 2 فیکشن سوکوکو\
عکس یوتا آکیارا---هنگام کلاس تمام تمرکز چویا روی درس قفل شده بود و متوجه نگاه خیره ی دازای نمیشد. یوتا با صدای خیلی آرومی پشت سر هم اسم چویارو صدا میزد اما به جای اون فقط دازای متوجه صدا شده بود و با تنفری که از برق چشمهایش معلوم بود به آکیارا نگاه میکرد. چویا صدای یوتارو شنید و به عقب برگشت و قبل از این که بتونه جوابشو بده دازای فریاد زد" ببخشید سنسی، بقل دستیم و کسی که پشت سرش نشسته خیلی حرف میزنن و نمیزارن تمرکز کنم" موری_سنسی نگاهی به چویا و یوتا انداخت، پوزخندی زد و لب گزید"فکر کنم فبلا هم گفته بودم نتیجه ی بی نظمی چیه، درسته؟" هر دو با ترسی که ناخوآگاه به سراقشان آمد سری به نشونه تایید تکان دادن. سنسی روشو ازشون گرفت و به ادامه درس پرداخت.
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
47 لایک
ادامه بده
وووپدحاژلمسخفسحفسحفسحغیحفسفحطف9یخفی
یوتا پسره نه؟
اره
داستانت قشنگه حتما ادامه بده
تا پارت ۱۰۰۰۰۰۰۰۰۰😂💗
دازای مهلبونننن
چویای بیشورر
حسودی دازای فقط++
وای منم دازایای میخوام که اگه اینجوری با بقیه گرم بگیرم حسودیش شه. کسی نداره؟