پارت اول رمان سوکوکو \
صدایی که موجب آزار روح و روانش شده بود پایان نمیافت و هر لحظه بیشتر از قبل برایش غیر قابل تحمل میشد. تسلیم صدا شد، یک صدای عادی. محکم روی آلارم ساعت کوبید تا صدای زجرآورش قطع شود، چشمانش را باز کرد و نوری که از پنجره به داخل میطابید مستقیم به چشمهایش اصابت کرد و موجب شد دوباره چشمهایش را ببندد. بدون اینکه الماس های کبود آبی اش را نمایان کند پرده را کشید و سایه اش فضای اتاق را پر کرد. چشمهایش را فشرد و باز کرد تا بتواند محیط اطرافش را ببیند. اما چیزی جز یک صحنه ی تکراری برای دیدن نبود. هنوز چشمهایش تار میدید و نمیتانست بفهمد ساعت چنده. آبی به صورتش زد و روشو برگرداند. به یونیفرمش نگاه کرد و آرام زمزمه کرد"میتونم نیشخندتو ببینم، نیشخندی که با تمسخر میگه بازم باید چند ساعت در زندان به سر ببری" شروع کرد به بستن دکمه های یونیفرم و کیفش را روی کولش انداخت.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
59 لایک
عرررر فیکشن سوکوکو عررررر
ذوقققق مرگگگمم
عالی😉👌
عالییییی
عالی بود
واهای خیلی خوبهههه
من فردا امتحان علوم دارم ولی دارم ول میچرخم و داستان های زیبات رو میخونم🙃♥️
عالیهه
وای. سوکوکوئه. حال ندارم دوباره بشینم فشار بخورم
*وی در آخر غرق فیک میشود
نویسنده هم که معلومه قلمش عالیه. قراره کلی فشار بخورم.
مرسی
بعد این میخام مانگاهارم ترجمه کنم بزارم
مانگا؟انگلیسی یا فارسی؟