
ویولت: با دیدن ویلیام نبضم نمی زد. هانا سخنرانیش رو شروع کرد: من و دوستم و برادر مرحومم هر ۳ از نسل اژدها بودیم ، برادرم توانست با یک اژدها مونث ازدواج کند ، اما من و دوستم دنبال مادر و پدر بعدی وارث نور بودیم، نگاهش کن! رز بچه ی جادویی از پدرت را داخل خودش پرورش داد و شما دوتا از یک جادوی نور تغذیه می کردید... جادوی نور مال توئه! اما اژدهانما ها به راحتی می توانند جادو ها رو با تغذیه مشترک بدزدند. مار سفید از گذشته جز متحدان جدت بود،اونا از وارث نور محافظت می کردند. آن ها برادرم و همسرش بخاطر اینکه فهیمدند اژدهانما هستند، بخاطر تو کشتند. فکر کردند ویلیامی که هیچی نمی داند و هنوز بچه است، خطری ندارد اما...یادشون رفت عمه اش زنده است. به عنوان همسر دوم و مادر دوم وارث نور واقعی زندگی می کند. ویلیام را به طور نامحسوس پرورش دادم ولی...اون خودش آرین را برام پیدا کرد. آرین فقط برای انتقام مادرش اینجاست،مادری که بین سرما زمستان جان داد، در حالی که کودک تازه متولد شده اش در آغوشش بود. ویلیام بین خون های رفته از والدینش خوابش برد، هر شب در آن عمارت ، داخل کابوس می خوابید و همش بخاطر وجود داشتن تو بود...جنگ همش یک بهونه بود، اژدها ها فقط می خواهند نسل ۶ عنصر را منقرض کنند... و همانطورنسل تو را! ویولت اندرسون! مرگ پدر، مادرت، جولیا، باستین،دیمن، و تمامی مردمان بی گناه دیگر بخاطر توئه!
هانا بلند بلند می خندید. ولی با ضربه ی بلندی به قلبش مرد، ضربانش متوقف شد. ویلیام زمزمه کرد: زیاد حرف می زد پس کشتمش... صدام درنیامد. لوگان فریاد زد: من تو رو زنده نمیذارم! ♤تو نمیتونی...تو خیلی ضعیفی...خیلی! گرگ بیچاره ی بدبخت...هیچی نمی فهمیدم. در آغوش بلیندا نفس نفس میزدم. اشکام روی گونه ام ریخته می شد. لوگان با عصبانیت گفت: حتی اگر مجبور بشم به فرم گرگ تبدیل بشم ، تبدیل میشم. ♤تا از عشقت محافظت کنی؟ ♧خفه شو! ♤لوگان تو هنوز مثل برادرمی... خودت را برای اون دختر به کشتن نده. لوگان به سمتم نزدیک شد و دستام را محکم گرفت. ♧ویولت!نذار دعوای اجدادت تو را به کشتن بده!من کنارتم! پس نفس عمیق بکش. کاری که میکنم ممکن باعث مرگم بشه ولی من بخاطر تو این کار رو میکنم... گردنبندی داخل دستام رها کرد. ♧ این یادگاری من به تو ! تا آخر عمر نگهش دار. با لحن ملتمسانه ای گفتم: این کار رو نکن لوگان! ♧متاسفم... رو به روم ایستاد. بدنش شبیه گرگ شده بود. گوش هاش....بدنش...با خشم به ویلیام حمله ور شد. ویلیام در فرم اژدهاش درنیومد، با ضربات شعله اتش تمام حملات لوگان را دفع می کرد، لوگان محکم زد تو ریه هاش. ویلیام قطرات خون را پاک کرد و گفت: تو ضعیفی لوگان! چشم ها و دهنش حالت اژدها داشت. با دستانش و شعله هاش حمله می کرد ولی لوگان از اندام های حیاتیش محافظت می کرد. بلیندا رو محکم بغل کرده بودم. اشکاش روی لباسم می ریخت.
لوگان با دندوناش د.س.ت ویلیام را .... کرد.(به دلایل قوانین یک جاهایی رو خالی میذارم) خونی بودن سالن.... . ولی موقع حمله ی لوگان، ویلیام شعله اش را با کامانسو وارد قلب لوگان کرد. جیغ بلندی کشیدم. لوگان به سمت من و بلیندا خیز برداشت. بلیندا بلند بلند گریه می کرد. دوید و محکم بدن نیمه جون لوگان را در آغوش کشید. لوگان قلبش را محکم گرفته بود. و مایه ی سفیدی از سوراخ های صورتش بیرون می ریخت. مثل مانا بود. لوگان صورت بلیندا را نوازش کرد و گفت: ببخشید که هیچ وقت دوستت نداشتم. قدرت این تنفر را در من ایجاد کرد. این بخاطر مادرامون بود. بلیندا اشک هاش را پاک کرد و گفت: این را نگو لوگان! تو همیشه برادر من میمونی! پس فقط...فقط دوام بیار. من درمانت میکنم. زمزمه کردن: راهی وجود ندارد. بلیندا با وحشت بهم نگاه کرد. با صورت خیس و چشم های که می خواست اشک ازش جاری شود گفتم:سنگ ماناش از بین رفته و قلبش هم در کنارش نابود شده.... قطرات اشک از گونه ام پایین می ریختند. لوگان بهم نزدیک شد، سرش را برای آخرین بار به چسباند و گفت: دوست دارم ویولت اندرسون! لبخند زد و بعد چشم هایش را بست. بدن بی جونش روی زمین افتاد. سرم را با نفرت بالا آوردم و گفتم: خودم میکشمت ویلیام وینستون...
ویلیام پوزخندی زد و گفت: چطوری؟ تو هنوز جادوت رو بازیابی نکردی.... با سردی لب زدم:دلیلت برای این کار ها چیه؟ ویلیام با جدیت گفت: دلیل من؟ همه ی اینا اشتباه اون جدت لعنتیت بود....کل خاندان من را نابود کرد....میدونی من و آرین تنها نسل باقی مانده هستیم. به آرین نگاه کردم. سرش پایین بود.دستاش در هم گره خورده بودند و لب هاشو جمع کرده بود. چشم هام بسته شد. آرین درد داشت. می تونستم حس کنم. ویلیام محکم شونه های آرین را گرفت و داد زد: نگاهش کن! تو باعث مرگ همه هستی! بعد از اینکه من و آرین امپراطور و امپراطریس بشیم اون وقت بالاخره کمی لبخند می زنیم ولی دردمون فراموش نمیشه! تو هیچ وقت نمیتونی ما رو درک کنی! ♡من....من هیچ تقصیری ندارم! آرین یادته بهم چی گفتی؟ گناهان خودمون رو نمیتونیم گردن دیگری بندازیم...همین بود؟ مگه نه؟! آرین داد زد:پسگناهان خودت هم نپوشون ویولت!...بدنم داخلش حس مور مور وجود داشت. ☆جادوی نفرین شده ات مال خودت... ویلیام شروع کرد به تغییر فرم دادن. دم ،بال، حالت صورت، بدتش دراز شد، به سمت بالا حرکت کرد و سقف را از بین برد. با قهقهه گفت:حالا که جادوت رو داری... بیا داخل آسمون ها باهم بجنگیم وارث نور!
روی پاهام بلند شد و روی هوا حرکت کردم. بدنم را با بدم ویلیام همگام کرد. بدن اژدهاییش زیادی ترسناک بود. شعله های آتشین را به سمت پرت کرد. جاخالی دادم. می دونستم که این شعله ها مخلوطی از جادو هستند. توی قلبم درد احساس می کردم، انگار سنگ مانای خاک خورده ام داشت فعال می شد. آخرین سمی که برام باقی مونده بود رو برداشتم. برای رهایی از درد بود... سر کشیدمش تا جایی که نفسم بند بیاد. دور لبام آثار رنگ معجون باقی مانده بود. شعله های آتش را به سمت خودش برمیگردوندم ولی به راحتی دفعش می کرد. خب اون یک اژدهاست و رفیق آتش... ویلیام زمزمه کرد: دیگه از زندگی چی میخوای اندرسون؟ مرگ من؟ عجیبه! تو واقعا دلت میخواد همه بمیرند؟ نفس عمیقی کشیدم و ساکت شدم. ♤چقدر حقیرانه! محکم به ریه هاش ضربه زدم. از درد فریاد زد. ♡آرین بهت نگفت؟ لبخند غمگینی زدم. ♡بهت نگفت جادوی من اعضای بدن حریف هامو رو میتونه کنترل کنه؟ ریه هات داره بهش فشار میاد؟ ♤خودت از گوشه لب داری خونریزی میکنی... ♡نفس کشیدن برات...ولی نتونستم فشارش رو ادامه بدم. ♤تو یک تازه واردی....این جادو هنوز برات زوده....محکم دمش را کشیدم و داخلش تیغ کردم. ♡ولی هنوز آماده حمله ام... . پاهام سست شد، از پشت بهم یک شعله خورده بود، سرم را برگردوندم و با دیدن یک اژدها سفید با چشم های آبی زمزمه کردم: آرین...

خداحافظ لوگان...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
یعنیییس دوست دارم انقدررررر بزنمت انقدررررر بزنمتتتتتتتتتتتتتتتت
یااااااااااا وایییی خداااااا فشارررررررر فشاررررررررررررررررررر
پارم کن
نههههه لوگان بچم نمیخام
بخواه
عالی بود
دلمون برای لوگان تنگ میش ولی :)
مرسیییی
(میدونم زدم همه رو کشتم)
دیگه فکر کنم فقط ویولت مونده بزنی ناکارش کنی 😂😂
وای این دو پارت خیلی جذاب بود!!
وی بی صبرانه چشم انتظار پارت بعدی می ماند
مرسییی
فردا میدم پارت ۲۸ رو
عالیییییی بود
چرا همش احساس میکنم پایان این داستان تلخه؟
مرسییی
جای خالی را با کلمه مناسب پر کنید.
خودتان را از نگرانی ها بی مورد دور.... .(کنید/نکنید)
😩😩