فقط خودم و خودت ۴۵

(انچه قبلا خواندید: نینو...میگه تیکی و پلگ رو توی اسمون دیده....که یهو نوری رو دیدم...من بخشیم که خشم و ن.ف.ر.ت. رو حمل میکنه....چرا هنوز ع.ا.ش.ق.ش.ی؟...)از زبون ادرین: گفتم: چرا نباید باشم؟ اکو: خب چون اون هی ر.د.ت می کرد و اینکه تو ل.ی.ا.ق.ت.ش رو نداری گفتم: اولا آره اون می کرد اما الان اوضاع عوض شده دوما یعنی چی من ل.ی.ا.ق.ت.ش رو ندارم؟ گفت: تو که واقعا فکر نکردی ل.ی.ا.ق.ت بهترین دختر دنیا رو داری ها؟ گفتم: خب من...آ..نمیدونم گفت: خب پس من بهت میگم نداری و اینکه من مطمئنم اگه اون بفهمه تو و هاکماث کی هستین ازت م.ت.ن.ف.ر میشه گفتم: ها؟ یعنی چی؟ گفت: مگه یادت رفته تو پسر د.ش.م.ن اونی چشمام گ.ر.د شد: چی؟داری چی میگی؟ گفت: مگه نمیدونستی...که یهو...

از زبون مرینت: بعد یکم جواب دادن به سوالات الیا گفتم: بنظرت کارساندیا میتونه کی باشه؟ گفت: از چیزایی که تو گفتی بنظر میاد شخصیت خیلی مرموز و عجیبی داشته باشه گفتم: آره که جزوی از آخرین کلماتش توی گوشم طنین ا.ن.د.ا.خ.ت:بقیه ی ن.ق.ش.ه هامو میزارم واسه ی بعد گفتم:آدم خیلی پ.ی.چ.ی.د.ه ای هم بنظر میاد باشه اون چونش رو خاروند و گفت: خب با هاکماث همکاری می کنه خیلی عجیب نیست...اما خب یه ذره بدتر از هاکماثه چون می خواد شما رو ب.ک.ش.ه ببینم کسی رو یادت نمیاد که قصد ج.و.ن.ت رو کرده باشه؟ رفتم توی فکر، بعد چند دقیقه گفتم: خب تا جایی که من یادم میاد کسی انقدر از من بدش نمیاد که یهو یکی بهم پیام داد گوشیم رو روشن کردم و...

و فهمیدم لایلا برام یه عکسی فرستاده با تعجب به الیا نگاه کردم: فهمیدم گفت: چی رو؟ گفتم: لایلا...اون میخواست من رو ب.ک.ش.ه با بیخیالی گفت: لایلا؟ مرینت مطمئنی خوبی؟ گفتم: آره مطمئنم و پیام لایلا رو باز کردم که دیدم اون عکس عکسیه که اون داره گ.و.ن.ه ی ادرین رو می ب.و.س.ه با تعجب داشتم به عکسه نگاه می کردم که الیا اومد پیشم و اون عکس رو دید: نه نه نه مرینت اون ادرین نیست فلیکسه که خودش رو جای ادرین زده

از زبون تیکی: گفتم: پلگ اوضاع این خیلی خ.ی.ت.ه ها بهم نگاه کرد: آره خودم میدونم گفتم: من که میگم بهتره کمک بیاریم که یهو.....

که یهو صدای ادرین اومد: چی؟ داری چی میگی؟ هردوتامون با تعجب برگشتیم به سمت ادرین صداش زدم: ادرین؟ اما جوابی نداد پلگ: وا؟ یعنی چی داری چی میگی؟ گفتم: چمیدونم احتمالا داره هزیون میگه پلگ: اما مگه اون ب.ی.ه.و.ش نیست؟ گفتم: نمیدونم

داشتم با پلگ حرف میزدم که یهو ادرین چ.ش.م.ا.ش باز شدو شروع کرد به گ.ر.ی.ه کردن و گفت:.... از زبون مرینت: گفتم: واقعا؟ گفت: آره خودم ادرین رو توی پاریس دیدم گفتم: اوه و اون عکس رو پ.ا.ک کردمو سرم رو گذاشتم روی بالشم و شروع کردم به فکر کردن: من که ع.ا.ش.ق کت نوارم پس چرا دیگه ادرین برام م.ه.م.ه؟ که یهو....

خب تموم شد اگه می‌خواستید پارت بعد هم بنویسم لایک کنید و نظر بدید بای بای❤️❤️❤️❤️