11 اسلاید صحیح/غلط توسط: Mahdi انتشار: 4 سال پیش 114 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام دوستان اومدم با داستان میراکلسی امیدوارم خوشتون بیاد
دوستان این رو بگم این داستان ادامه فصل سوم قسمت آخر هست ولی سن کاراکتر ها ۱۸ سال هست تا زودتر داستان اتفاق بیفته تا داستان مسخره نشه و سفر به نیویورک رو هم دیگه نداریم و میخوایم از روزی که لیدی باگ نگهبان شد شروع کنیم ....خب بریم سراغ داستان 👈👈👈
از زبان مرینت : من و آدرین بستنی هامون رو از آندره گرفتیم و اون رفت پیش کاگامی و منم رفتم پیش لوکا و لوکا آهنگش رو زد منم دلم باز شد ولی تا فکرم به آدرین افتاد یکم ناراحت شدم که با خودم گفتم : ای کاش میدونستم حسی که نسبت به آدرین دارم رو بهش بگم که لوکا گفت : مرینت اتفاقی افتاده ؟؟با خودم گفتم : یعنی حرف هام رو شنید که گفتم : نه چیزی نشده لوکا که گفت خودم میدونم دوست داری حس خودت روبه آدرین بگی درسته که گفتم : از کجا فهمیدی!!؟؟گفت : داشتی بلند بلند حرف میزدی مرینت که گفتم وایی
که لوکا گفت : تصمیم گرفتم حس تورو بهش بگم البته خودت بگی بهتره پس یه بار دیگه امتحان کن و اگه نتونستی بهش بگی من بهش میگم ..از این حرف لوکا خیلی خوشحال شدم گفتم : ممنون لوکا که یهو یه صدای بوممممممممم اومد فهمیدم که یه نفر شرور شده برای همین به یه بهانه ای از لوکا خداحافظی کردم و رفتم پشت دیوار و تغییر شکل دادم و رفتم سراغ شرور ....چند دقیقه پیش از زبان آدرین: .....
منو مرینت بستنی هامون رو از آندره گرفتیم و من رفتم پیش کاگامی و مرینت رفت پیش لوکا بعد از اینکه بستنی هامون رو خوردیم به این فکر افتادم که کی رو باید انتخاب کنم؟؟
لیدی باگ یا کاگامی شاید یه نفر دیگه
تو این فکر ها بودم که یهو یه صدای بوممممممممم اومد به کاگامی گفتم میرم خونه و رفتم یه گوشه ای و تغییر شکل دادم و رفتم سراغ شرور که دیدم لیدی باگ هم اونجاست گفتم : سلام لیدی باگ که گفت : دیگه بانو صدام نمیزنی ؟؟گفتم : بعدأ برات تعریف میکنم حالا بیا بریم سراغ شرور که رفتیم از زبان مرینت : بعد از نیم ساعت جنگیدن من گفتم لاکی چارم و کت نوار. گفت کتاکلیزم بعد ۵ دقیقه اون رو شکست دادیم و کت نوار داشت می رفت که گفتم : وایسا پیشی که گفت : چیزی. شده؟؟
گفتم : میخواستی بهم بگی چرا لیدی باگ صدام نمیزنی !!که گفت : آها اره راست میگی بیا تا بهت بگم و یه جا نشستیم و گفت :...
راستش لیدی باگ من یه کس دیگه ای رو دوست دارم ولی نه اندازه تو ، من تورو بیشتر دوست دارم ولی دیگه در حد عاشق بودن نیستم شاید دیگه با هم یه همکار باشیم و رابطمون با هم خیلی سر بشه متاسفم ..حالا تو کی رو دوست داری؟...یکم اشک تو چشمم جمع شد چون رابطه مون سر میشد ولی گفتم : راستش کت نوار اگه بگم هویتم لو میره پس یه جور رمزی میگم ..موهاش طلاییه و خیلی خاصه اون با یکی دیگست ولی به هر حال من اون رو دوست دارم شرمنده ولی نمیتونم بگم کیه !!که کت نوار گفت : باشه اشکال نداره ما از این بازی ها با هم زیاد داریم هویت و این داستانا حالا من کار دارم با اجازه میرم ..بعد اون رفت و منم رفتم سمت خونم و رفتم تو بالکن و رفتم پایین تا ناهار بخوریم بعد ناهار یکم استراحت کردم که بعد ساعت ۷ و نیم بود یکم طراحی کردم برای خودم که کم کم خوابم گرفت و خوابیدم ....از زبان آدرین : بعد از اینکه از لیدی باگ خداحافظی کردم رفتم سمت خونمون و رفتم تو اتاقم تغییر شکل دادم و به پلگ غذا دادم یکم بازی کامپیوتری کردم که خسته شدم بعد رفتم ناهار خوردم یکم استراحت کردم بعد ساعت ۸بود که تبدیل شدم و......
رفتم بیرون یکم هوا خوردم که روی برج ایفل بودم با خودم گفتم : چرا باید با کاگامی باشم ؟چرا لیدی باگ رد کرد من رو ؟؟اونی که لیدی باگ عاشقشم واقعا خوشبخته کسی که موهاش طلایی و خیلی خاصه یعنی کی میتونه باشه ؟
(عجب داستانی شده خودش رو داره میگه 😱)که تو این فکر ها بودم بعد یه خمیازه کشیدم و رفتم سمت خونمون رفتم تو اتاقم و تبدیل به خودم شدم و خودم رو پرت کردم رو تختم و در عرض ۵ دقیقه خوابم برد............فردا صبح
از زبان مرینت : از خواب بیدار شدم دیدم تیکی هنوز خوابه ولی خیلی اهمیت ندادم و رفتم پایین با مامان بابام صبحانه خوردیم و بعد داشتم میرفتم بیرون قدم بزنم که بابام گفت : دخترم یکی از فامیل هامون این بسته رو فرستاده باید ببریش به اداره پست
تو میتونی ببریش ؟؟؟من گفتم : اره بابا نترس من می برمش و برداشتم و از مامان بابام خداحافظی کردم و رفتم بیرون !!نیم ساعت که گذشت دیدم آلیا داره زنگ میزنه گوشی برداشتم و گفتم : سلام آلیا خوبی ؟؟الیا گفت : سلام مرینت خوبم دختر ما با بچه ها قرار گذاشتیم امروز تو پارک پیکنیک هستیم تو نمیای؟؟من گفتم : راستش نه امروز یه ...
کاری دارم باید یه بسته رو ببرم به اداره پست شرمنده نمیتونم بیام آلیا ..که الیا گفت : اشکال ندارم ولی حیف شد راستی این رو میخواستم بهت بگم که امروز آدرین رفته شانگهای با باباش نمیدونم برای چی ولی رفته که یهو بسته از دست من افتاد و گفتم : چیییی
؟؟؟؟من الان تاریخ همه ی سفر های آدرین رو دارم ولی امروز نباید سفر میکرد به شانگهای ولی نمیدونم چی شده شاید باباش یه کار مهمی داشته که رفته ولی مهم نیست که الیا گفت باشه و از هم خداحافظی کردیم که با خودم گفتم : چرا این بسته از فامیل ها به ما دادن که بدیم اداره پست مگه نمی تونستن خودشون بدن حال ولش کن که تیکی اومد بیرون و گفت : حالا مقصد این بسته کجا هست مرینت ؟؟؟
من گفتم : خب بزار بخونم آها چییی؟
تیکی گفت چی شده؟؟من گفتم:تیکی این بسته فکر کنم میرسه به عموم چون این بسته میره به(شانگهای)🤩🤩یعنی جایی که آدرین هست بعد بدو بدو. رفتم سمت خونمون بعد که رسیدم به مامان بابام سلام کردم و گفتم : مامان بابا اجازه هست من این بسته رو خودم ببرم شانگهای ؟؟مامانم گفت : چی؟که بابام گفت : مگه این بسته میره به شانگهای ؟من گفتم : اره بابا بسته میرسه به عموم چنگ مامانم گفت : ....
واقعا ؟ اینکه خیلی خوبه دخترم ولی اگه میخوای بری باید وسایل سفر رو آماده کنی و پول داشته باشی که بابام گفت اون که جوره عزیزم و مثل چی دوید طبقه بالا و یه بسته آورد که گفت دخترم این ۱۴۰ یورو هست (دوستان این پول مساوی ۷۰۰۰۰۰تومان ما هست
این رو گفتم بدونید )که باهاش میتونی سفر بری ولی مراقب باش یه وقت کم نشه و مراقب باش و یه عمو چنگ سلام مارو برسون که من گفتم : حتما این کار رو میکنم مامان و بابا و دوستتون دارم و بغلشون کردم ....(دوستان فلش بک داریم به امروز صبح )از زبان ادرین : بیدار شدم پلگ هم با من بیدار شد ولی تا چشمش رو باز کرد رفت سراغ پنیرش
منم رفتم بیرون و طبق معمول صبحانه خوردم بعد صبحانه ناتالی گفت : امروز پدرت بخاطر کار های مدلینگ به شانگهای باید برن و تو هم باید همراهش بری !من گفتم : نمیشه اون بره من اینجا بمونم که ناتالی گفت :
متاسفانه نه و تو هم باید همراهش بری آدرین وسایلت رو برات جمع کردم فقط آماده شو چون تا یک ربع دیگه باید بریم فرودگاه ..من گفتم : اه !!باشه آماده میشم و رفتم تو اتاقم به پلگ گفتم : پلگ من نمیتونم بدون اطلاع به لیدی باگ برم شانگهای پس.....
بهتره بهش اطلاع بدم اینطوری بهتره که پلگ گفت : وجدانن بزار این یکی رو بخورم بعد اون کلمه رو بگو که گفتم : نه نمیشه دیر میکنم اینطوری ..پلگ پنجه ها بیرون !!بعد زنگ زدم به لیدی باگ و اون برداشت گفتم : سلام لیدی باگ اونم سلام کرد بعد گفتم : من دارم میرم
به شانگهای یه کار مهم دارم ولی زود میام پاریس که گفت : توم میای ؟؟یعنی منظورم اینه که باشه برو بعد خداحافظی کردم و تبدیل به خودم شدم و از اتاق رفتم بیرون بعد سوار ماشین شدیم و رفتیم فرودگاه و بعد ۵ دقیقه سوار هواپیما شدیم ...از زبان مرینت: بعد دو دقیقه که مامان بابام رو بغل کردم رفتم تو اتاقم و وسایلم رو جمع کردم بابام هم بلیط هواپیما برام گرفت که گفتم : تیکی میخوام یه دوری بزنم آماده شو اونم گفت : من همیشه آماده ام بعد گفتم : تیکی خال ها روشن
که دیدم کت نوار زنگم زد ..سلام کرد منم سلام کردم که گفت من دارم میرم شانگهای یه کار مهم دارم ولی زود میام پاریس ..تعجب کردم که یهو از دهنم پرید گفتم :.. ..
توم میای؟؟یعنی باشه برو بعد خداحافظی کرد منم خداحافظی کردم که گفتم تیکی خال ها خاموش بعد گفتم : تیکی چرا کت نوار میخواد بیاد شانگهای ؟؟شاید کار مهمی داره! تیکی گفت : اره بابا ولش کن بعد تبدیل به خودم شدم و رفتم تو شهر یه دوری بزنم ...از زبان آدرین : تو هواپیما بودیم داشتم به این فکر میکردم که نتونستم با دوستام برم پیکنیک که بابام گفت:چرا ناراحتی آدرین ؟؟
ناراحتی برای اینکه نتونستی با دوستات بری پیکنیک ؟؟ اشکال ندارم من بعد از این سفر میزارم که با دوستات بری پیکنیک بعد منم گفتم باشه و به بیرون نگاه کردم بعد پدرم گفت میره دستشویی منم گفتم باشه ...از زبان گابریل : به آدرین گفتم میرم دستشویی بعد رفتم تو اتاقم دستگاه رو روشن کردم که ....
بعد در جعبه رو باز کردم و معجزه گری که کلید در اون معبد بود رو در آوردم بعد نورو اومد بیرون و گفت : قربان بنظرتون خطرناک نیست این کار ممکنه به کسی آسیب بزنه اون معبد خطرناکه !من گفتم نه نورو من برای زنده کردن امیلی هر کاری میکنم که تماس تصویری فعال شد و ناتالی گفت : قربان فعلا برند گابریل براش اتفاقی نیفتاده تا اتفاقی نیفتاده زودتر برگردید من گفتم : باشه ممنون که خبر دادی و قطع کردم تماس رو بعد معجزه گر رو گذاشتم تو جعبه و رفتم از اتاق بیرون پیش آدرین نشستم...از زبان مرینت: وقتی کامل تو شهر دور زدم کم کم خسته شدم و اومدم خونه و تبدیل به خودم شدم باید یکم استراحت میکردم چون ساعت ۷ پرواز داشتم
بعد مامانم صدام کرد بیام ناهار بخورم رفتم ناهار خوردم و اومدم بالا خوابیدم 😴😴(دوستان الان ساعت پنج هست پس می ریم به ۱ ساعت و نیم بعد ..از زبان مرینت : بیدار شدم دیدم ساعت ۶ و نیم هست با خودم گفتم وای الان دیرم میشه بعد سریع آماده شدم و رفتم پایین مامان بابام آماده بودن و بعد با ماشین رفتیم فرودگاه و وقتی رفتم تو هواپیما مامان بابام ازم خداحافظی کردن و منم خداحافظی کردم و.....
نشستم روی صندلی و هواپیما بلند شد و حرکت کرد و کم کم خوابم برد ...(۲ ساعت بعد)از زبان مرینت: بیدار شدم دیدم ساعت ۹ شبه بعد کم کم هواپیما فرود اومد و بعد که قشنگ نشست اومدم پایین و دنبال آدرس هتلی که عموم توش کار میکرد میگشتم بعد یک ربع هتل رو پیدا کردم و دیدم که عموم داره تو آشپز خونه کار میکنه بعد اومد بیرون. تا من رو دید گفت : سلام مرینت اینجا چیکار میکنی ؟ گفتم : سلام عمو چنگ راستش اومدم یه بسته تحویل شما بدم و خودم آوردمش بعد گفت : ممنون مرینت و بعد گفت : کار من امشب تموم شده بیا بریم خونه من مرینت منم گفتم باشه عمو بعد رفتیم خونه و تو خونه برق میزد از مدال ها و کاپ ها خیلی خونه عموم قشنگ بود بعد گفت : بیا اینجا بخواب منم گفتم ممنون و خوابیدم ....از زبان آدرین : وقتی رسیدیم هواپیما نشست و ما پیاده شدیم بعد رفتیم به یه هتل خوب که عموی مرینت آشپز اونجا بود بعد رفتیم تو هتل
عموی مرینت رو دیدیم (دوستان آدرین قبل از مرینت اومدن تو هتل)سلام کردیم و احول پرسی
بعد یه اتاق لوکس و درجه بالا گرفتیم بعد پدرم کم کم خوابید بعد منم یکم به آسمون نگاه کردم و بعد گرفتم خوابیدم ...................
دوستان این پارت تموم شد بزنید صفحه بعد 👈👈👈 👈👈
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
اصلا خوب نبود خیلی قاطی پاتی بود من که دنبال نمیکنم
اشکال نداره بقیه دنبال میکنن
این به طرز وحشتناکی شبیه به میراکلس شانگهایه و منم هنور تا ته نخوندم مطمئنم خوب نوشتی
ممنون حتما بخون
یه قسمت داستانت مثل مال منه بیا بخون تا متوجه بشی😉
واقعا؟؟😅😅برم بخونم
خیلی عالی بود
ممنون
خیلی خوب بود آفرین واقعا از خلاقیتت خوشم اومد چون از تیکه های میراکلس شانگهای نوشتی واقعا کارت عالی هست دمت گرم 🥰👏
ممنون منتشر پارت بعدی باشید دوستان