سلام این اولین رمانم هست و درباره انیمه خانواده جاسوس هست امید وارم ازش لذت ببرید
آنیا
امروز شروعی دوباره در کنار پدر مادرم هست . امروز بعد ۶ ماه دوباره باید برم مدرسه. دلم واسه کنی تنگ شده . فردا هم تولد ۱۷ سالگیمه. من نسبت به ۷ سال بیش که پدرم من رو به سرپرستی گرفت قوی و بزرگ تر شده ام . از اونجایی هم که پدرم جاسوس هست و من هم میتونم ذهن بقیه رو بخونم با پدر کار میکنم و این کار رو دوست دارم .
تو فکر بودم که مامان صدام کرد
( آنیا بدو داره دیرت میشه )
سریع لباس هام رو پوشیدم و راه افتادم به سمت مدرسه قبل از اومدن بابا بهم گفت ماموریت جدیدی دارم و بعد مدرسه بهم میگه .
رفتم مدرسه و کنی رو دیدم .
کنی ( سلاااام. دلم واست تنگ شده بود )
گفتم( منم خیلی دلم برات تنگ شده )
که ناگهان زنگ خورد و رفتیم سر کلاس.
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
خیلییییی خوب بود همینطور ادامه بدهعهعع