❤پارت41‌نسیم‌عشق❤

رهام: نیم ساعت از بهوش اومدن آرام گذشته بود و هنوز دکتر توی اتاق بود حتی نمیزاشتن برم تو اتاق بالاخره یه پرستار اومد بیرون ...._ چرا نمیزارید برم تو ؟ ....پرستار: میتونید تشریف بیارید داخل ....وقتی رفتم تو نگام به آرام افتاد که چشاشو باز کرده بود و دکتر داشت چکش میکرد ...._ آقای دکتر مشکلی پیش اومده؟ ....دکتر : بعد از کما چند تا مشکل واسه‌ی فرد ایجاد میشه که اگه اون مشکل وخیم نباشه به مرور زمان خوب میشن ولی...._ ولی چی مشکلی هست؟....دکتر: آقای رادمهر اینقدر عجول نباشید بفرمایید اتاق من براتون توضیح میدم ...._اما__....دکتر: بفرمایید خواهش میکنم .... به چشمای آرام نگاه کردم هیچ حسی توش نبود داشتم از نگرانی پس میوفتادن

_چییی؟؟؟.....دکتر: ببینید اینا همش به مرور زمان درست میشه فقط باید صبر کنید که یه شوک یا اتفاقی بیوفته که ایشون همه چیزو به یاد بیارن ...._ شما مطمئنید حافظشو به دست میاره؟....دکتر: بله قطعا فقط نیاز به زمان دارن ...._ خیلی ممنون . از اتاق دکتر اومدم بیرون باورم نمیشد این اتفاق افتاده باشه اما شاید اینم فرصتی بود که میتونستم تموم بد رفتاریامو جبران کنم به طرف اتاق آرام رفتم قرار بود چند روزی بستری بشه و بعد مر خصش کنیم فعلا به کسی نگفتم‌ که به هوش اومده خانوادش هم صبح اومدن و رفتن

آرام: چشامو باز کردم اما دیدم تار بود یکم که بازو بستش کردم متوجه شدم که توی یه اتاق سفیدم و چند تا دکترو پرستار بالای سرمه هنوز حرفای اون مرد توی سرم بود یعنی اون کی بود؟ من خواب بودم؟ چرا اینجام ؟‌بدنم انگار خشک شده بود ؛مگه چقدر اینجا بودم؟یهو یه مرد با سرعت اومد توی اتاق ولی مشخص اومد پرستار یا دکتر نیست داشتم فکر میکردم که کیه ولی با احساس درد سوزن توی دستم احساس کردم پلکام سنگین شدو تاریکی مطلق

رهام: آرام باورم نمیشه خدا تورو بازم بهم داد ...._ چرا اینجام؟ چه اتفاقی برام افتاده ؟....رهام: ببین الان نباید زیاد به خودت فشار بیاری استراحت کن بعدا جواب همشونو میگم ...._ شما کی هستید؟ اصلا خانوادم کجان ؟ ...رهام: من شوهرتم خانوادتم تو راهن ..._ من ازدواج کردم؟؟..._ اره تازه یه پسر خوشتیپم شوهرته 😂..._ یعنی ما همو دوست داشتیم؟ ...رهام: آره؛ معلومه مشکلی نداشتیم تا اینکه این اتفاق افتاد یکم‌ باهاش حرف زدم چند تا سوال دیگه هم ازش پرسیدم تا حدودی فهمیدم کیم و چه اتفاقی افتاده ولی توی ذهنم همش سوال بود انگار ذهنم پاکسازی شده بود از گفته ‌ی رهام پنج ماه توی کما بودم توی این مدت پس من صدای اونو میشنیدم