سلام به دوستان کیوتم 😊 من بازم اومدم ... این پارت آخر داستانمه ... می دونم که دوست ندارین تموم بشه ... ولی خب بالاخره هر داستانی یه پایانی هم داره ... بعد هم واقعا دیگه نمی دونم چجوری باید ادامه اش بدم 😅 ... ولی در عوض اگه خواستین یه داستان دیگه رو درباره تالون و پنی شروع میکنم ... توی کامنتا بهم بگین که بنویسم یا نه 😉 ( تستچی جان به خدا دیگه هیچییی نداره ، تروخدا این قسمت آخر رو منتشر کن و ما رو راحت کن 😓 )
اول بالا رو بخون کیوتی 😍👆
تالون یه نگاه به من انداخت و اخماش رفت تو هم ، و یه جورایی عصبانی شد . تالون : پس که اینطور ...👿 ...پنی : آره ... اوه راستی چرا اینجوری با من حرف میزنی ؟؟؟ اینجوری حرف نزن ازت میترسم .... تالون با حالتی ترسناک و شیطانی : نترسسس .... بعد برگشت طرف منو آروم آروم داشت بهم نزدیک میشد ، من که از این رفتارش ترسیدم آهسته آهسته عقب می رفتم ،آخخخخخخ فکر کنم زیادی حرف زدم .... 😓، تا این که خوردم به یه درخت ، تالون اومد جلوم وایساد ، اومدم فرار کنم که دستش رو گذاشت روی تنه درخت کنار من و سرش رو اورد جلو و توی چشمام نگاه کرد .
بعد با صدای آرومی بهم گفت پنـــــی ..... تو از من متنفری ؟؟؟؟؟
من در حالی که خشکم زده بود گفتم : چـ.... چـ.... چـــــی ؟؟؟
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
31 لایک
خدایا خداوندا:)
منو یادتونه؟سمانه..
لطفا بازم بنویسسسس عالی بوددد
خیلی خوب میشه اگه پیج اینستا بزنی اونجا بزاری از تستچی بهتره
عالیه😁میشه بازم داستان تالون و پنی رو بنویسی
سلاممم ^^❤
تولدت مبارک باشههه ^^❤
امیدوارم به همه ی ارزوهای قشنگت برسیی ^^❤
تولدت مبارکک:)
هی؛تولدتمبارک))باآرزویبهترینها.
داستانت عالی بود
فالویی بفالو
عالی بود گلم💜💜💜💖💖
یه سوال تو خودت این عکسا رو درست میکنی ؟ اگه خودت میکنی بگو با چه برنامه ای
عالی بازم درباره تالون و پنی بنویس 😍