
سلااام من اومدم ... قسمت بعدی رو هم با خودم اوردم ... بریم که ببینیم 😎
از زبون تالون : از بس که گریه کرده بودم روی پنی از حال رفتم .... اصلا نمی تونستم ولش کنم .... می خواستم اونقدر اونجا بمونم تا این که منم بمیرم ..... تا اینکه یه دفه ..... ......... 😐😐😐 یه نفر دستاشو قفل کرد دور کمرم .... هــــــــــااااااان ..... پنـ .... پنــــــی ؟؟؟؟؟؟؟ پنی : تا .... تا..... تالون .... خودتی ؟؟ .....داری چیکار می کنی ؟..... ( تالون داره با خودش میگه ) : پنـ....پنی ..... نمرده .....چشماش رو دیدم و ..... دهنش ........ شاخ در اوردم .......😱😱😱😱 نـــــه .... امکان نداره ..... یعنی ..... اونم ..... بقیه داستان از زبان پنی : اه .... سرم ..... داره می ترکه .....چه اتفاقی افتاد؟ ......😨 اهان .... یادم اومد تالون زده بود به کلش 😡😡😡 ..... چه اتفاقی برام افتاده ؟؟؟ این دیگه کیه ..... تالون ؟؟؟؟
پنی : تالون ..... داری چیکار می کنی ؟ ....ولم کن دیگه ..... برم ...... تالون خیلی سریع سرشو اورد بالا و به من نگاه کرد ، به من خیره شده بود و چشماش می لرزیرد . من گفتم : تالون ، حالت خوبه ؟ چرا این جوری به من نگاه می کنی ؟ تالون یه مرتبه منو محکم بغل کرد و گفت : پپپپپپنننننننـــــــی ..... بالاخره بیدار شدییییی !!!!😭😭😭😭 فک کردم از دستت دادم ..... دیگه هیچ وقت این کارو با من نکنننننن ..... 😭😭😭😭😭😭😭😭 بعد ولم کرد و گفت لطــــفا ، لطفا منو ببخش .... من کار خیلــــی بدی در حقت کردم .... من گفتم چــــــی ؟؟ چه کاری ؟؟؟؟ یه لحظه صبر کن بینم ..... با عصبانیت سریع از توی بغلش اومدن بیرون . 😡 دستگاهم رو روشن کردم و آیینه رو اوردم و به خودم نگاه کردم .....
قیافه ی من : 😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱 ایـ ... ایـ... این منم ..... وووووواااااااااااای ..... تالـــــون ..... چه بلایی سرم اوردی ؟؟؟؟!!!!! چـ ... چــــرا من شـ ... شـــ .... شدم ..... نـــــــــه ..... 😠😠😠😠😠 تالون میکشــــــــــــمت !!!!!...... 😡😡😡 رفتم به سمت تالون و می خواستم بزنـــــــم ناکارش کنم و کلی ... که تالون اومد و منو از پشت گرفت و دستشو گرفت جلوی دهنم و گفت : هیـــس ، ساکت ، می دونم از دستم عصبانی هستی ، ولی بزار همه چیز رو برات توضیح میدم ، خــــواهش میکنم پن .
من اولش تقلا می کردم ولی بعد که به چشمای مهربون تالون نگاه کردم ، آروم شدم و گذاشتم حرف بزنه . تالون : درست خودم نمی دونم ، ولی انگار ، هر چند وقت که می گذره من یه سر درد و سر گیجه عجیبی می گیرم و یه دردی رو توی بدنم احساس می کنم ، بعد انگار به یه خون آشام واقعی تبدیل می شم ، بعد از اینکه یه مدتی می گذره دوباره ، خودم میشم . این جوری که من فهمیدم ... وقتی تو داشتی باهام صحبت میکردی ، من اون درد رو احساس کردم و انگار که .... یه خون آشام شدم و تو رو هم ....😁😁😁
😡😡😡😡😡😡 من که دوباره عصبانی شده بودم ، گفتم نباید زود تر بهم می گفتی ؟؟ آلان راضی شدی که منم مثل خودت کردی ؟؟؟؟ 😡😡😡😡 تالون سرشو انداخت پایین و گفت من.... من ازت معذرت می خوام 😢😢😢 لطفا از دستم عصبانی نباش . 😢 منم دیگه هیچی نگفتم ، بلند شدم و گفتم این حرفا دیگه فایده نداره باید یه راهی پیدا کنیم تا بتونیم به حالت اولمون برگردیم ، حتما باید یه راهی باشه 😐 پنی : تالون تو اون شیشه اکسیر حیات رو گفتی از کجا پیدا کردی ؟؟؟؟ می خوام اون جا رو ببینم شاید تونستیم یه چیزی پیدا کنیم . تالون سرش رو به نشانه موافقت تکون داد و بلند شد و دست منو گرفت و دنبال خودش کشوند .
تالون : از این طرف بیا .... بعد منو برد جلوی همون تابوت . من گفتم این که همون جاست راه مخفی کو ؟؟؟ تالون گفت صبر داشته باش ، بعد دستشو گذاشت روی یه ستون و بعد یه صدایی اومد و تابوت رفت کنار و یه راه مخفی باز شد . تالون گفت از این طرف .... بعد با هم دیگه رفتیم داخل ، واااای این یه تالار دیگه بود یه صندوقچه قدیمی دیدم که درش باز شده بود به تالون گفتم که تو همین جا اکسیر حیات رو پیدا کردی ؟؟؟ تالون گفت آره خانومی 😁
منم اخمامو کشیدم تو هم و توی صندوقچه رو نگاه کردم .... یکم از محیط اونجا می ترسیدم ، ولی چاره ای نبود به هر حال کسی ترسناک تر از من و تالون بود که بخوام ازش بترسم ؟؟؟؟ ههههه ... فکر نکنم 😏 بعد با اطمینان یه نگاه انداختم توی صندوقچه یه کیف قدیمی پیدا کردم . کیفو گرفتم طرف خودم و بازش کردم ، یه تیکه کاغذ کهنه توش پیدا کردم با خوش حالی برش داشتم و یه نگاه بهش انداختم ......😕😕😕😕 پنی : چی نوشته ؟؟؟ به چه خطی یه ؟؟؟؟ نمی تونم بخونم ؟؟؟ به تالون نشونش دادم ، تالون گفت این باید احتمالا خط مانوی باشه ، فکر کنم که بتونم بخونمش ، من گفتم چـــــی تو این خط رو بلدی ؟؟؟ تالون : یکمی ....، زبانای قدیمی خیلی جذابن ... برای همین یکم در مورد همشون میدونم 😌 چیه تعجب کردی؟؟ 😄😄😄
خب بده یه نگاه بهش بندازم ...... ( بعد از چند ساعت مطالعه کردن تالون ) تالون : پنی این چیزی که من ازش فهمیدم نوشته که خوردن اکسیر حیات هم خوبی هایی داره هم بدی هایی ، خوبی اون اینه که خوب عمرت ابدی میشه و تا آخر همیشه زندگی جاودانی داری ، و قدرتای زیادی هم داری ... بدی اون هم اینه که تبدیل به یه خون آشام میشی و خوردن خون دیگران برات لذت بخشه و ...... تالون : این یه جورایی یه طلسمه برای کسی که اکسیر حیات رو خورده .... فک کنم منظورش منم . نوشته این طلسم بعد از دومین طلوع خورشید همیشگی میشه و فقط یه راه برای اینکه طلسم خنثی بشه وجود داره و نوشته ...... ( ههه ... شد مثل فیلم دلیر😂😂😂 ... اگه دیده باشینش 😉 )
خب ... و تمااام ... ببخشید این پارت اینقدر دیر اومد ، اصلا یادم نبود که داستانم رو بنویسم 😅😅😅و امتحانم داشتم .😢😓
دلت میاد لایک نکنی ؟😢😢😢😢 نظرتم درباره داستانم بگو ...😍😍😍 بای بای 👋
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ج.چ به نظرم با منحل شدن گروه مد و بعد به حالت عادی برگشتن
خیلی خوب پیش میره کاش منم ازت یاد می گرفتم یه ذره داستانم جالب میشد
بیشتر بنویس
عالییییییی بود
ممنونننن 😍😍😍
پارت بعد چیشد 3 روز شد
وای بایددد بگممم حرف نداشتتتت😍😍😍
حتما ادامه بدهه حتماااااا
و لطفا به تست های منم یه سری بزن😍♥️
عاااالییی
میدونی چرا تالون تبدیل به خون آشام شد؟ چون عمر ابدی تو طبیعت انسان نیست
و اینکه بنظرم داستان خون آشامی آخرش باید به خوبی و خوشی تموم شه.
ببین راستش حس میکنم داستانت یه ربطی به داستان قرمزی یا همون red داره
آخه شبیهن
واییییییی عالی بود لطفا پارت بعد رو زود بنویس
هورااااا بالاخره منتشر شدم من الان خر کیفم😂
عالی فقط کی پارت بعد را میگذاری؟
لطفاً زود تر بذار🙏
راستی فکر کنم بتونم ادامه حرف طالون رو حدس بزنم😉 ولی نمی گم😁