ناظر جون لطفا رد نکن🙏
از دید لوسی: صبح بود، کم کم میخواستم چشمامو باز کنم و روزم رو شروع کنم که صدای آشنایی اومد: لوسی، دخترم وقت صبحونه است آروم چشمامو باز کردم و با چشمای آبیم به چشمای زردش نگاه کردم لبخند ملیح و زیبایی روی ل.ب.ا.ش داشت منم بهش لبخندی زدمو صاف روی تختم نشستم و گفتم: صبح بخیر مادر گفت: صبح تو ام بخیر قشنگم و آروم از روی تختم پاشد و دستشو به سمتم دراز کرد منم دستشو گ.ر.ف.ت.م.و مثل اون پاشدم. وقتی از اتاقم بیرون رفتیم میا رو دیدم خواهر کوچیکم که داشت وارد دستشویی می شد، براش دست تکون دادم و گفتم: صبح بخیر میا اون که حالا یه پاش توی دمپاییش بود با دیدن من لبخندی زد و جواب داد: سلام خواهر و کامل وارد دستشویی شد، با مادر تا پایین پله های قصر رفتیم و از سالن اصلی وارد سالن غدا خوری شدیم وقتی در سالن بسته شد دست مادر رو ول کردمو یکی از صندلی های میز رو عقب کشیدمو روش نشستم و به جای پدرم نگاه کردم که خالی بود بعد روبه مادرم گفتم: بازم پدر رفته توی باغ تا به آقای کامیرو کمک کنه؟ مادرم جواب داد: آره و چاقو اش رو توی سوسیس روی بشقابش فرو کرد و آن رو تیکه تیکه کردو یه تیکه اش رو با چنگال برداشت و خورد
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
20 لایک
پارت 2 رو بده بقولم ، پلیزززززززززز ، تو رو خدا پارت بعدی هم بساززززززز
چشم حتما😉، امروز مینویسمش😘😘😘
اومد😇
وایییییییی خیلی خوب بود
مرسیییییی😘😘😘😍😍
عالیییییییییییی
مرسییییییی😘😘😘😘