یکم دیر شد متاسفم 😔 ولی داستان فعلا به جاهای حساس میرسه ممنون از اینکه انقدربهم انگیزه میدین ❤❤😘
بعد از سربازی جیم من باید با اون ازدواج کنم.)
این میتونست بدترین اتفاق زندگیم باشه .)
صبح بود روی تختم نشسته بود . نگاهی به تقویم کردم .)
(۲۹ روز تا تموم شدن سربازی جیم )
پیش خودم گفتم : ۲۹ روز تا بدبختی من 😔.)
از اتاق در اومدم مادرم با کلی شوق و ذوق برام لباس عروسی خریده بود . من لبخندی زدم ولی درونم پر از غم غصه بود .)
از مادرم کلی تشکر کردم .)
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
نگو که میخوای کلارای بدبختو بدبخت تر کنی؟ نگو که میخوای کلارا با جیم ازدواج کنه😢😢😠😠😠
اگه کلارا با جیم ازدواج کنه خودم............. میدم 😑😑😑😑😑😑
وایی عالی 💓💓♥♥
بچه ها مرسی که همراهیم میکنین .
حتما منتظر پارت بعد یعنی پارت اخر باشین .
پارت اخر یکم طول میکشه بیاد بخاطر امتحانات ولی بعد از امتحاناتم در اولین فرصت مینویسم براتون ❤❤❤
آجی ملیسا منو دنبال می کنی؟ راستی داستانت خیلی خیلی خوبه می فهمم منم امتحان دارم شدید منتظر ادامه داستانت هستم کار خوبی هم کردی زیاد طولانی اش نکردی عالییییییییییییییییی
هالی بود ادامه بده
عالی عالی عالی 🤣😅😅🤩🤩❤️❤️🌸🌸🤩😅🤣🌸❤️😅😅🌸🤣🤣
بی نظیر بود ادامه بده