خب دوستان اینم پارت سوم داستان ❤❤
زندگی رویایی ❤❤ پارت ۳ : جین رفت تا غذا درست کنه . ما هم تا جین غذا درست کنه کلی بازی کردیم . نامجون با چشم بند چشماشو بسته بود و دنبال ما میکرد تد بگیرتمون همه رو نامجون گرفت و فقط من مونده بودم داشتم خوب پیش میرفتم که پام گیر کرد به مبل و افتادم زمین :/ ( شانس گند مایه دیگه )
بعد نشستیم و جین از اشپزخونه گفت بزارید براتون جک بگم ( از اون حوک مامان بزرگیاش 😂😂) ما هم همه با هم گفتیم اهههههه و زدیم زیر خنده 😂😂😂 جین گفت: یااااا مگه جکام چشه . من گفتم جین اوپا جکات هیچیشون نیست ولی بزار بقیه بگن 😂😂 نامجون - ای گل گفتیا 😂😂
جین - جین هو دست تنهام میای کمکم ؟ -باشه منم که ساده رفتم تو ازخونه بعد یهو جین یه کاسه اب ریخت روم اعضا خیلی سعی کردن جلوی خندشونو بگیرن ولی نشد 😂😂😂😂 و پوکیدن از خنده 😂 جین - حالا به جوکام بخند 😂😂 منم که از اون ادما یه کاسه برداشتم و منم روش اب ریختم . بعد دنبالم افتاد و تو خونه هی می دویدیم تا اخر سر نفس کم اوردیم و خسته شدیم . یهو جین داد زد : غذام غذذدامممم تههه گرفتتت . گفتم : مشکل من نیست اوپا مقصرش خودتی و یه نیش خند زدم رفتم جین - دختره ی . حالا تلافی می کنم و یه خنده ی مارموزیانه زد 😂😂
خواستم بیام بشینم که یهو سرم گیج رفت و همه جا سیاه شد . از زبان جین : داشتیم میخندیدیم که یهو جین هو افتاد رو زمین همه رفتیم بالاسرش نامجون - زنگ بزنید ابمولانس .......جیهوپ تو رنگ بزن -باشه امبولانس که رسید جین هو رو بردن و جین و نامجون باهاش رفتم بقیه هم با ماشین رفتن از زبان جین هو : بیدار شدم دیدم تو بیمارستانم و جیهوپ و شوگا دم درن و دارن حرف میزنن -بچه ها جیهوپ و شوگا اومدن بالا سرم و کمکم کردن بلند شدم -خداراشکر بیدار شدی شوگا برو به بقیه خبر بده از زبان نامجون وقتی جین هو رو بردیم بیمارستان رفتیم پیش دکتر و پرسیدیم وضعش چطوره
-مشکل خاصی نداره بیماری ای هم نداره فقط سیستم ایمنی بدنش خیلی قوی نیست بهتره بیشتر مراقبش باشین خیلی نباید هیجان زده بشه . -خیلی ممنون . رفتیم بیرون و دیدم شوگا داره میاد و گفت : نامجون جین هو بیدار شده . ما هم سریع رفتیم پیش جین هو دیدیم می خواد بلند بشه . بهش گفت : بهتره استراحت کنی فعلا نمی خواد بلند شی . -من که فلج نشدم فقط یه بیهوشی ساده بود میتونم راه برم و بلند شم چیه هی میگید استراحت کن و لازم نیست بلند شی .
ادامه داستان از زبان جین هو : بلند شدم و رفتنم تا لباسام رو عوض کنم . وقتی لباسام رو عوض کردم دلم می خواست یکم قدم بزنم برای همین رفتم بیرون وقتی داشتم قدم میزدم یه ماشینی اومد و یکی اومد بیرون . خواستم برم که پسره گفت عزیزم سوار نمیشی برسونمت -مزاحم من نشو . -نه بابا . بیا بشین تو ماشین اعصابم خورد شد یه لگد خوابوندم تو صورتش افتاد زمین . اون یکی از ماشین پیده شد یه مشت خوابوند تو چشمم . منم حصابشون رو رسیدم و رفتم داخل بیمارستان پیش اعضا وقتی جیمین با این صورت منو دید با نگرانی اومد سمتم و گفت : حالت خوبه ؟؟؟؟مشکلی پیش اومده ؟؟ -نه مشکلی نیست ...فقط...فقط افتادم زمین ؛همین . رفتم دستشویی تا صورتم رو بشورم که یهو دیدم دوباره دارم سر گیجه میگیرم بازم اب زدم به صورتم سعی کردم خودم رو خوب جلوه بدم . اعضا گفتم بریم خونه دیگه . سوار شدیم که بریم من پیش جیهوپ نشستم .
ادامه داستان از زبان جیهوپ : دیدم جین او روس شونم توابش برده برای امین خیلی سر و صدا نکردم و زیاد تکون نخوردم . وقتی رسیدیم خونه خواستم بلند شم و حین هو رو صدا کردم . دیدم بیدار نمیشه . -نامجون هیونگ . جین هو بیدار نمیشه . نامجون اومد پیشم . هر چی جین هو رو صدو کردیم بیدار نشد . دیدیم خیلی از بیمارستان دوریم بردیمش تو خونه . امیدوارم خوشتون اومده باشه ❤❤❤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)