
((حیاط)) دراکو: مطمئنم چند دقیقه ام نمیتونی دوام بیاری تو مسابقه پاتح هری:خفه شو مالفوی لیا: بس کنین انقدر باهم بحث نکنین خستم کردین هری: برگرد خوابگاهت لیا لیا: باشه من خودم میرم دراکو: تو اصلا شبیه برادرت نیستی فقط چشمات..... لیا: شبیه مادرمونه:) دراکو: اوهوم خب اینجا تو حیاط چیکار میکنی؟ لیا: دنبال گیر مو مادرم میگردم دراکو گیر مو رو از جیبش در میاره و به لیا میده.
لیا: من فکر کردم گمش کردم واقعا ممنون! دراکو: کنار ی دفتر پیداش کردم میخواستم تو درمانگاه بهت بدم که نشد دراکو حواسش به حرفی که زده بود نبود لیا: تو که اون دفتر ندیدی؟ دراکو: اوممم..... بیا این شاخه گل رز آبی واسه توعه لیا لبخندی روی لبش اومد و گفت لیا: بابت شاخه گل ممنون دراکو کمی قرمز شد و گفت: خواهش میکنم لیا: این تنها چیزیه که از مادرم برام مونده خیلی برام با ارزشه
دراکو: نگینش رنگش قشنگه! لیا: آبی رنگ مورد علاقه منه لیا: تو چی؟ دراکو: من نمیدونم فکر کنم سبز لیا: چی رنگ گروهت؟ دراکو: نه رنگ چشمای تو! لیا گونه هاش سرخ شده بود و زبونش بند اومده بود دراکو هم از حرف خودش تعجب کرده بود لیا نفس عمیقی کشید دراکو خیلی آروم از اونجا رفت بدونه اینکه لیا متوجه بشه لیا: دراکو دراکو؟
پشت سرش رو نگاه کرد و دید دراکو رفته لیا از ذوقش خندش گرفته بود هرماینی: چرا میخندی؟ لیا: ترسیدم از کی اینجایی؟ هرماینی: همین الان اومدم لیا: اوف خداروشکر هری سریع پیش بچها اومد و گفت: فهمیدم اولین مرحله چیه هرماینی و لیا با کنجکاوی پرسیدن: چیه؟
هری: باید با اژدها بجنگیم لیا: هری لطفاً شکرت نکن لطفاً هری: ولی من مجبورم باید شکرت کنم لیا: من نگرانتم نمیخوای بلایی سرت بیاد هرماینی: هری لیا درست میگه هری: نگران نباشین من مواظب خودم هستم ((روز مسابقه))
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعدی پلیز
فردا میزارم 🐾
محشر بوود
:)🐝💛
عاشق داستانتم
مرسی عزیزم🙃🤍
پرفکت💚💙
ممنونم🐾💚