این داستان زندگی کلارا است، دختری که....
من توی دنیا ی خیالی خودم، گم شده بودم. دنیایی که ارزوم بود. اون خدمتکار بدجنس به مادرم زهر داد و کشتش. من دیدم که زهر ریخت. اما به کی میگفتم؟ چون غیر از اون خدمتکار، کس دیگه رو نداشتم. افسرده و کسل شده بودم. یه دختر توی ۱۵ سالگی مگه چقدر میتونه زجر بکشه، مورد تمسخر دوستاش قرار بگیره. اما به کی این هارو میگفتم؟ به اون خدمتکار بد جنس؟ حاضرم بمیرم ولی حتی نگاش هم نکنم، چه برسه به صحبت کردن!
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
خوبهههههههه
رمان خولیه
مرسی
خیلی رمان باحالیه