سلام بچه ها اومدم با یک تسته دیگه دیگه تست ماجرا های من و بیلی رو ادامه نمیدم این داستان در مورد آدرین و میرنت هست همتون میشناسیدشون خب شروع میکنیم(نکته*نظر ها زیاد بود پارت بعد رو میزارم اگر کم بود نمیزارم🐾

سلامممم😁 من راوی داستان هستم😊 تو نظرا اگر دادین منو ماری صدا کنین😁😁 میریم برای معرفیییی😁😁 سلام من مرینتم😊موهای آبی دارم به رنگ شب چشمای اقیانوسی دارم😜یک خواهر دوقولو و یک برادر بزرگتر از خودم دارم برادرم اسمش هریه و خواهر دوقولوم اسمش ماریانا هست. من در حال حاضر ۵سال دارم

سلام من آدرین آگراستم😜موهای بلوند چشمای سبز و یک برادر بزرگ و یک خواهر دوقلوی خودم دارم😄من ۶ سالمه و با دختر خالم مرینت خیلی دوستیم🥺من اونو خیلی دوست دارم ولی هیچ وقت بهش نگفتم🥺 راوی مهربون داستان عکسشو براتون گذاشته😄راستی اسم برادرم الکس و خواهر دوقولوم آندیا

از زبان راوی خوشملتون😁😁(مرینت و آدرین پسر خاله دختر خالن و خیلی همو دوست دارن 😆😆و یک نکته دیگه😄😄پدر مادر مرینت رو میشناسید پدر گادر آدرین هم همینطور کسی نمرده و هری همبازیه الکسه برادر های مری و آدی😁😁 و ماریانا و آندیا هم همبازیه همن خواهرای دو قولو مرینت و آدرین و مرینت و آدرین هم همبازیه همنننن)

از زبان آدرین:ملینت اینو ببین چه ناسه🥺 ملینت؟؟؟ ملینت؟؟؟؟ ملینت خوابیدی؟؟؟ خاله سابین ملینت خوابش برده🥺از زبان سابین:وای عشق خاله مرسی که گفتی فعلا مرینت خوابه برو با الکس و هری بازی کن😊 آدرین:باشه خاله جونم😌 هری:ماماننن مرینت خوابه؟؟؟🥺 سابین:آره خوابیده چرا؟؟ هری مامان من یک چیزی از تو اتاقش لازم دارم کی بیدار میشه؟؟🥺 سابی:ن ما تا ۱ ساعت دیگه میریم شهر بازی من مرینت رو ۲۰ دقیقه دیگه بیدار میکنم هری:باشه مامان🥰 ۲۰ دیقه بعد از زبون آدرین:ملینت بیدار شدی؟؟؟🥺 مری:آله آدلین😁 هری:سلام خواهر کوچولو👋🏻😆 مری:سلام داداشیییی🥺 هری:عشق داداشی من یک جیزی لازم دارم میتونم از بدمینتونت استفاده کنم؟؟ مری:باشه داداشی حتما ولی یادت باشه خلابش نکنیاا🥺 هری:مرسی خواهری💜
راوی🥺وقتی مرینت و آدرین رفتن شهربازی خیلی بهشون خوش گذشت و میریم به ۵ سال بعد ۵ سال بعد مرینت ۱۰ ساله و آدرین ۱۱ ساله بود مرینت:آدرین میخواد بره استرالیا💔🥺اون قلب منو نادیده گرفته درکش نمیکنم🥺
مرینت مرینتتتت🥺من دارم میرم نمیخوای بیای استقبال ؟؟ هیج جوابی نشنید دوباره گفت بازم هیجی نشنید و بار سوم گفتتو دختر خالمی بیشتر از جونم دوست دارم ولی باید برم💜 مرینت گفت:اینو با خودت ببر اون وسیله جی بود؟؟ اون یک البوم از خودمون بود از مرینت خداحافظی کردم و رفتم مرینت:یعنی میبینش؟
سه سال گذشت آدرین برگشت😄و کلی سلامو از این جور چیزا از من که پرسید خفه شدم و به یک بهونا رفتم تو اتاقم گریه نکردم تو خودم ریختم سابین:آدرین برو مرینت رو برای شام صدا کن ادرین چشم. آدرین:مرینت بیا شام مرینت:باشه مرینت بغلم کرد منم دلم براش خیلی تنگ شده بود و محکم بغل کردم یهو احساس کردم مرینت جون نداره صورتشو دیدم بیهوش شده بود بغلش کردم و بردمش بیمارستان نکته ای توجهم رو جمع کرد سه سال پیش مرینت شکه شد و داخل کلاس بیهوش شد بغل دستیه من بود بغلش کردم بردمش بیمارستان راستش خیلی سنگین تر از الان بود یعنی جریان جیه؟
عمو و خاله وقتی اومدن ازشون پرسیدم گفتم جی شده؟ جوابی نشنیدم با داد گفتم جی شدهه؟؟؟ سابین آدرین بشین تا برات توضیح بدم روزی که تو رفتی مرینت دیگه تو این سه سال درست غذا نخورد💔سو تغذیه گرفت و باعث میشد ده دقیقه یکبار بیمارستان باشیم بیشترین کسی که هواشو داشت هری بود هری اونو ثانیه به ثانیه زیر نظر داشت و هر وقت بی هوش میشد میگفت خوبه بیهوش شد حداقل از سرم تغذیه میکنه این باعث شد بستریش کنن دو هفته بستری بود فقط سو تغذیه نبود مرینت بعد ۲ ماه افسردگی شدید گرفت🙂و ماریانا و هری ثانیه به ثانیه کنارش بودن و نمیزاشتن کار بدی بکنه سال اول روانی شده بود اگر یکبار دوستش نمیگرفتش سرش گیج رفت و داشت از بالکنش میوفتاد و از اون به بعد ماریانا و هری چشم ازش بر نداشتن که کاری با خودش نکنه و سال دوم بهتر بود اما یهو احساساتش الکی الکی بروز میکرد و بعضی اوقات انقدر گریه میکرد که دیگه خون گریه میکرد🙂💔یکبار سر هیچ و پوچ با هری بحثش شد و گریه کرد سال سون بهتر بودو میزاشتیم بره بیرون وقتی میرفت بیرون میرفت مارکی که بجه گی یک نشونه گذاشتی روش اونجا کلی گریه میکرد و بر میگشت و همین۳ روز پیش بود که رفت اونجا و انقدر گریه کرد که بیهوش شد و تا ساعت ۵ ونبالش میگشتیم تا هری پیداش کرد و بردش بیمارستان آدرین در ذهنش:چی؟ من جیکار کردم! مرینت عاشق من بود من فقط برای هیج و موچ ربتم به استرالیا و گذاشتم همچین اتفاقی براش بیوفته؟؟؟
پارت بعدو زود میزارم
بای بایییی💜
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام سلامممم ممنون بابت نظراتون خیلی ممنون از تو هستی که وقت گداشتی داستانمو خوندی❤❤❤❤❤❤
ممنون عزیزم
عالیییی بود
پارت بعد رو کی میزاری؟؟
گلم در حال برسیه😃🖤
سلام چرا پارت بعد رو نمیزاری
سلام عزیزم عالی بود منتظر پارت بعدی هستم